عصرایران - آدمی از همان شروع زندگی، خواستهها و آرزوهای زیادی دارد اما امكان برآورده شدن همه خواستههایش وجود ندارد. بنابراین از همان روزگار كودكی تا آنجا كه میتوانیم زندگی میكنیم و از آنجا كه نمیتوانیم، به خیال پناه میبریم.
آدمی از همان زمان كه وارد عرصه رؤیا و خیال میشود، یعنی وارد عرصه هنر یا خلاقیت شده است. این عرصه، برای عدهای با خیالپروری تمام میشود اما عدهای به آن سرو سامان میدهند. انسجام و شكل میدهند و جهانی در برابر نقص جهان مادی و واقعی درست میكنند. آن جهان خلق شده، اسمش هنر است؛ برای آنكه در درونش از نظمی برخوردار است. اگر این خیال یا هنر با واژه شكل بگیرد، بسیطترینش شعر است. یعنی بسیطترین شكل تجلی خیال در واژه، شعر است.
در رنگ میشود نقاشی. حالا خیال چیست؟ در لغت هر تصویری كه در آیینه بیافتد، خیال است. حالا این تصویر چگونه باشد، بستگی دارد به اینكه آن آیینه چگونه باشد؛ واقعیت بیرونی در آن شكلهای مختلفی پیدا میكند. بنابراین تصویر واقعیتهای بیرونی در ذهن هر هنرمندی به گونهای است...
مردم نهایتاً شعر دلخواه خودشان را انتخاب میكنند. مردم "شهریار" را انتخاب میكنند و "مشیری" را هم انتخاب میكنند. مردم هر چیزی كه به روح و دلشان پاسخ بدهد، جذبش میكنند. خوششان میآید و میخوانند. هر قدر بیشتر خوششان بیایید، بیشتر میخوانند. این روشنفكرها بودند كه در دهۀ چهل و پنجاه این را یكجوری تئوریزه كردند كه شاعران موظف هستند سیاسی هم باشند، و اگر نبودند، میگفتند تو دیگر چرا؟ آمریكا كه بودم، كتاب شعری از "كارتر" دیدم و خواندم. دیدم كتاب قشنگی هم هست. اولین بار بود كه به ذهنم رسید چرا او روشنفكر نیست و من هستم!؟ بعد از آن روز بود كه این سوالها هی در ذهنم مطرح شد.
من بهعنوان یك شاعر، دغدغههای سیاسی، اجتماعی، عدالت خواهانه و آرمان خواهانه برایم مهم است كه دارم. شخصاً هم از كارهای خالی از اینها خوشم نمیآید. این نظر من است. برخی از شعرهای بیمحتوا را هم روشنفكران دارند میگویند؛ یعنی كسانیكه به مقولات اجتماعی آشنا هستند، به مقوله زبان آشنا هستند، با جامعه آشنا هستند؛ نه اینكه نیستند. اما من آن شعرها را دوست ندارم و در نظر من روشنفكرانه نیستند، چرا؟ برای اینكه تجلی روشنفكری را درون آن نمیبینم. تجلی یك آدم روشنفكر را درون آن نمیبینم...(بخشهایی از کتاب "فنون شاعری از نگاه "شمس لنگرودی")
کتاب «فنون شاعری از نگاه شمس لنگرودی» حاصل گفتوگوهای پوریا گلمحمدی با شمس لنگرودی بهعنوان یک شاعر بنام و مولف مجموعهی «تاریخ تحلیلی شعر نو» است که در آن، طی یک پرسش و پاسخ طولانی، علاوه بر تکنیکهای بهکار گرفته توسط این شاعر معاصر، نگاه او در زمینه مباحث فکری در حوزه شعر نیز بررسی و کنکاش شده است.
در این کتاب، گلمحمدی پس از آنکه در سه فصل مختصر توضیح داده که چرا شمس لنگرودی و با چه نگاه و پیشینهای برای این بحث انتخاب شده، در پرسش اول آورده است: «قرار نیست گفتوگوی ما روی موضوعی خاص و یک بُعدی باشد. از هر دری گفتوگو میکنیم، با این هدف که برسیم به تعریف یا نگاه شمس لنگرودی درباره شعر، شاعر، هویت و شاعر، شاعر روشنفکر، کار شاعر، سیاست و شاعر، چگونه سرودن شعر، مراحل خلق شعر، عناصر شعری و مسائل یا اصطلاحاتی که شاعر و شعر به گونهای با آن درگیر هستند. احتمالاً شمس هم مانند دیگران، با یک تعریف از دیگران که در ذهن داشته شروع کرده است، ما آن را میشنویم اما، هدف ما رسیدن به تعریف و برداشت خود شمس است که پس از سالها به آن رسیده و بیشتر به آن توجه دارد. مثلاً تعریف خود شمس از شعر چیست؟ اصلا شمس لنگرودی کیست؟ منظورم تاریخ تولد یا زندگی نیست! شما، هم شعر سرودهاید، هم تحقیق ادبی و هم رمان نوشتهاید. میخواهم بدانم از نظر خود شما شمسی که روبهروی من نشسته شاعر است، محقق است یا رمان نویس؟»
در پشت جلد کتاب به نقل از شمس در پاسخ به یکی از پرسشها آمده: «من با تجربه به این مرحله رسیدم. دورهای خودم را رها میکردم که هر چه میآید بنویسم؛ دیدم هرج و مرج میشود. یک دوره بود که کاملاً کنترل میکردم؛ دیدم مصنوعی میشود. به این نتیجه رسیدم که باید شعر را رها کنم، خودش نوشته شود. آن ساعت فکر نمیکنم یعنی چه؟ در عین حال نمیگذارم ولنگار هم باشد. وقتی میگویم «عصا»، تمام عصاهایی را که در ذهنم دارم یادم میآید؛ از عصای موسی گرفته تا عصای چارلی چاپلین.»