عصر ایران؛ مرجان کُرد- اگر قائل باشیم که دوربین هر سینماگری در جستجوی مضمون و دغدغه همیشگی ذهنی اش روشن می شود بر این اساس می شود سینماگران مستقل ایرانی را یک به یک از صف حاضری بیرون کشید.
به عنوان مثال عباس کیارستمی سینماگر فقید را با طبیعت، سادگی و کودکی می توان تعریف کرد. کیارستمی ساده می دید و از پیچیدگی ها و لفافه های مرسوم فیلمسازی برحذر بود. مثل ناظری بی طرف که زندگی را تایید می کرد و می ستود و در دل فاجعه ای مثل زلزله رودبار حتی.
او علاقه ای به برداشت دوباره سکانس ها و روایت قصه هم نداشت و هر چیزی پیش پای لنز دوربین اش تنها یک بار اتفاق می افتاد. بهرام بیضایی اما دغدغه های باستانی، نمادین و اسطوره ای دارد. هر چه حضور «زن» در سینمایی که کیارستمی روایت می کند محوتر است در سینمای بیضایی کانون توجه قرار می گیرد. مسعود کیمیایی را با مضمون «رفاقت» و «جوانمردی» می شناسیم و داریوش مهرجویی می کوشد فلسفه و ادبیات را با سینما گره بزند؛ دوربین او قلم اوست.
اصغر فرهادی اما صدای طبقه متوسط ایرانی است و تقلای اقتصادی قشر متوسط درونمایه اصلی فیلم های او را شکل می دهد. گویی آسانسور سینمای فرهادی روی طبقه وسط ایستاده است، خیال بالا رفتن و خوش نشینی یا پایین آمدن و همکف هم ندارد. اما مگر نه این که اسلاف او مضامین فکری شان را در قالب های تازه تجربه می کنند؟ کیارستمی دوربین به دست به دل طبیعت می زد؟ کیمیایی تیزی را زمین نمی گذارد و مهرجویی کتاب را؟
فرهادی فیلمسازی است که درگیری های ذهنی اش را با خود حمل می کند چنان بنفشه ای که وطن اش را با خود می برد هر کجا که خواست. او در فیلم «گذشته» حتی یک نمای زیبا هم از پاریسِ اغواگر نشان نمی دهد و مثل نورسیده ها دور برج ایفل نمی چرخد. به جایش هربار بین یک مهندس حقوق بگیر که بار هستی را به دوش می کشد با یک فقیر رنج دیده از طبقه محروم، آن را که ریشه هاش در خاک طبقه متوسط جامعه است انتخاب می کند.
طبقه ای که در پیروزی انقلاب 1357 نقش اساسی ایفا کرد بعد اما با باران آتش جنگ به حاشیه رفت. طبقه تحصیل کرده و کتاب خوانده ای که از دل دانشگاه سر بلند کرد و در انقلاب 57 سهم بیشتری نسبت به طبقه کارگر و ضعیف داشت. آرمان گرایان روشنفکر مآبی که آموزه های مارکسیستی را دور زدند چون انقلابی را شکل دادند که صرفا انگیزه های اقتصادی و معاش نداشت.
شماری از ساکنین همین طبقه اما بعد از انقلاب با نوعی سرخوردگی و سرگردانی دست به گریبان شدند. اگر کارمند بودند مواجه شدند با پاکسازی ادارات و از دست دادن شغل، اگر در دانشگاه تحصیل می کردند با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها منزوی شدند. برخی از آن ها هم با فشار خانواده برای مهاجرت مواجه شدند و موارد دیگری از این دست.
متوسط نشین های اجاره نشینپس از انقلاب و با شروع جنگ 8 ساله طبقه متوسط شهرنشینی که خود را حامل ارزش های انقلابی و دموکراسیخواهی می دانست تحت الشعاع طبقه روستا نشین و ضعیف تری قرار گرفت که در راه مبانی فکری شان از خون و جان مضایقه نمی کردند. با فرسایشی شدن جنگ تحمیلی طبقه شهرنشین اندک اندک از جنگ فاصله گرفت و میدان را وارهاند. حاملین ارزش های تازه حالا از طرف گفتمان رسمی مورد تایید و حمایت قرار می گرفتند.
کافی است نگاهی بیندازیم به اسامی کوچه و برزن تا در یابیم اسامی شهدای جنگ تحمیلی بسیار بیشتر از شهدای انقلاب است. یک دلیل موجه البته می تواند این باشد که تعداد شهدای انقلاب از چند هزار نفر فراتر نمی رود اما آمار شهدای جنگ تحمیلی سر به سیصد هزار نفر می زند با این حال می توان به این گمان دامن زد که خاستگاه و ریشه بیشرینه شهدای جنگ، روستا و طبقات محروم تر جامعه است.
با پایان یافتن جنگ 8 ساله طبقه متوسط بار دیگر احساس کرد که می تواند مطالبات شان را مطرح کند. دولت سازندگی با عینک توسعه و با نماد های تکنوکراتی همچون شهردار کرباسچی تلاش کرد با تاسیس فرهنگ سراها، نصب تابلو ها و ایجاد فضاهای فرهنگی توجه خود را به این طبقه معطوف کند.
با این حال پس از چند سال دود اجرای سیاست های تعدیل اقتصادی که به تورم 40 درصدی انجامید به چشم همان طبقه متوسط رفت چرا که کسانی که در حاشیه شهر دارایی هایی داشتند یا درگیر درآمدهای ثابت نبودند بر دارایی شان اضافه می شد و باز سر قشر متوسط بود که بی کلاه می ماند!
با وزیدن باد تغییرات بر زیست اجتماعی طبقه متوسطه، بخش هایی از این طیف به طبقه فربه تر جامعه نقل مکان کردند و قسمت هایی نیز به طبقه محروم جامعه فرو افتادند. (ذکر این نکته خالی از لطف نیست که شاخص فرهنگ و شکاف طبقاتی در یک جامعه روی طبقه متوسط جامعه می ایستد و هر چه این طبقه لاغر تر باشد به معنای بیشتر شدن فاصله های تبعیضی و طبقاتی است).
بعد از دولت سازندگی بار
دیگر در دولت اصلاحات طبقه متوسط نفس کشید ولی این بار از بخت بد قیمت نفت پایین آمد
و با این حال بهترین دوران در قیاس با قبل و بعد از منهای چند سال اول دهه 50 ( بیشتر از نظر اقتصادی) را تجربه کرد.
جنس دولت مهرورزی اما اساسا با طبقه متوسط
سازگار نبود و تیشه برداشته به جان ریشه های آن افتاد و در پی آن بود که طبقه جدیدی
بسازند و از حاشیه به متن آیند و به نیل به طبقه متوسط هم رضا نمی دادند و چنان عطش
بالا نشینی داشتند که حالا بعضا در پرونده های بی سابقه مالی خود نمایی می کند.
چرا فرهادی را دوست داریم؟
حالا بعد از چندین سال جدایی تلویزیون از طبقه متوسط
شاهدیم که تعدادی از برنامه سازان سیما می کوشند سریال هایی با محوریت این قشر ارائه
کنند. منتها مثل همیشه انگار تنها منحصر در آپارتمان نشینی و نماد هایی اینچنینی است.
می توان گفت در این سالها بیش از هر کارگردان دیگری اصغر فرهادی بود که روح طبقه متوسط
را به تصویر می کشد. طبقه ای که با لغو کنسرت، توقیف کتاب، طرح های مربوط به پوشش، مهاجرت
و حتی موضوع طلاق دست به گریبان است. طبقه حساسی که الزاما سیاسی نیست اما بیش از هر قشر دیگری
نتیجه هر انتخاباتی را تغییر می دهد و بسیار
بعید به نظر می رسد که دغدغه ها و رنج هایش قابل عرضه در قاب تلویزیون باشد.
اصغر فرهادی
را دوست داریم چرا که ارزش های جهانی را یادآور می شود. اصغر فرهادی را دوست داریم
چون همبستگی اجتماعی و اعتماد به یکدیگر را یادآور می شود. آقای خاص سینمای ایران حالا صدای رسای یک طبقه حساس است...