صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۴۹۳۳۷
تاریخ انتشار: ۱۷:۴۰ - ۱۶ مرداد ۱۳۸۷ - 06 August 2008

انتخاب ميرحسين موسوي و ماجراي 99 نفر

خاطرات ناطق نوری
  اصرار امام در معرفي مهندس مير حسين موسوي

وقتي براي بار دوم مقام معظم رهبري به رياست جمهوري برگزيده شدند، بين ايشان و امام يك بحثي در مورد انتخاب نخست وزير بود، ايشان مي‌گفت اگر من رييس جمهور بشوم، در انتخاب نخست وزير هر كسي را كه بخواهم خودم بايد تصميم بگيرم و اين علامت را هم امام ظاهرا داده بودند كه خود شما تصميم بگير، لذا ايشان كانديدا شدند و پس از انتخابات به مشهد رفتند. سخنراني ايشان در آنجا، حاكي از اين بود كه ايشان نمي‌‌خواهد مهندس موسوي را معرفي كند. از سخنراني ايشان در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهوري در دفتر امام در جماران نيز اين موضوع استنباط مي‌شد.

چند روزي كه گذشت، نظر امام عوض شد. علتش اين بود كه گويا آقاي «محسن رضايي» به عنوان فرمانده سپاه خدمت امام رسيده و گفته بود كه موقعيت آقاي موسوي در جنگ و بين جوان‌ها به گونه‌اي است كه اگر ايشان نخست وزير نشوند، جنگ لطمه مي‌خورد.

طبيعي است كه براي امام در آن روزها هيچ چيز حياتي‌تر از مسأله‌ي جنگ نبود، لذا بعد از گزارش محسن رضايي، لحن امام عوض شد. ايشان احساس كرد كه جنگ نبايد لطمه بخورد. بايد آقاي موسوي به عنوان نخست وزير معرفي شود.

منتهي روش امام اين بود كه در مسائل گام به گام پيش مي رفتند، اول اگر از ايشان سوال مي‌شد، مي‌فرمودند كه مهندس موسوي بد نيست، كم كم به حاج احمد آقا و ديگران فرمودند كه آقاي مهندس موسوي معرفي شود.

يك قدم جلوتر، به دفتر فرمودند كه جواب دهند نظر امام مهندس موسوي است. هرگاه از امام در اين مورد مي‌پرسيدند، امام مهندس موسوي را تأييد مي‌كرد. رفته رفته امام به صراحت نظر خود را فرمودند و به دفتر اعلام كرده بودند كه جز آقاي موسوي كسي ديگر مصلحت نيست.

محظوريت رييس جمهور در انتخاب آقاي مهندس موسوي

مقام معظم رهبري در مقام رييس جمهوري در يك محظوريت عجيبي قرار گرفته بودند. از يك طرف احساس مي‌كرد از نظر شرعي و وظيفه به مصلحت كشور نيست مهندس موسوي را معرفي كند و از طرف ديگر نظر امام آقاي موسوي بود. بنابراين براي حضرت امام نامه‌اي نوشتند كه «اگر حضرت عالي تشخيص مي‌دهيد كه بايد مهندس موسوي را معرفي كنم، حكم كنيد، شما رهبر هستيد. شما روز قيامت جواب داريد، ولي من جواب ندارم كسي را كه مصلحت نمي‌دانم، نخست وزير كنم، مگر اين كه حكم ولي فقيه بالاي سر او باشد. حضرت عالي حكم كنيد تا من ايشان را بگذارم»، امام هم مي‌فرمودند: «من حكم نمي‌كنم. من حرف خودم را مي‌زنم» بن بست عجيبي پيش آمده بود.

جريان بن‌بست نخست وزيري خيلي اوج گرفت. پنجشنبه‌اي بود كه خدمت آقاي هاشمي رفتم. ايشان در حياط منزلشان به تنهايي مشغول مطالعه براي نماز جمعه‌ي فردا بودند. گفتم آقاي هاشمي شرايط بدي پيش آمده، موضوع نخست وزيري را حل كنيد، از يك طرف امام مي‌فرمايند نظر من آقاي موسوي است از طرفي هم آقاي خامنه‌اي مي‌گويند اگر نظر امام اين است، حكم كنند تا من در قيامت توجيه شرعي داشته باشم، اين بايد حل شود.

آقاي هاشمي نيز خيلي نگران بود و گفتند اگر اين گونه باشد، آقاي خامنه‌اي خيلي آسيب مي‌بيند. مقداري هم تندي كرد و گفت: «شماها مقصر هستيد». گفتم: «ما كه كاره‌اي نيستيم». ايشان گفت: «بايد طوري اين قضيه را حل و فصل كنيد». سپس آقاي هاشمي گفت: «شما برويد خدمت امام و به امام بگوييد. من گفتم: آقاي خامنه‌اي مي‌گويد اگر نظر امام اين است، ايشان حكم كند». آقاي هاشمي گفتند كه «شما اين موضوع را به امام بگوييد».

 سپس گفتم: «من حاضرم به امام بگويم، اما تنهايي خير. يكي دو سه نفر باشيم». آقاي هاشمي هم پذيرفتند كه از امام وقت ملاقات بگيرند و پيشنهاد كردم كه به اتفاق آقايان مهدوي، جنتي و يزدي خدمت امام برويم. اين آقايان را ديدم و گفتم چهارتايي نزد امام مي‌رويم و اگر امام جمله‌اي گفت و قانع نشديم، زود بلند نشويم. با آقايان شوخي كرده و گفتم خيلي زود جا نخوريم وقتي امام حرف زدند ما هم حرف بزنيم و ادله اقامه كنيم.

ما چهار نفر خدمت امام رفتيم، ابتدا آقاي مهدوي موضوع را طرح كردند و آقايان هم به نوبت صحبت كردند تا نوبت به من شد، روزهاي آخر وزارتم بود. من خدمت امام عرض كردم كه «آقا اولا چه آقاي مهندس موسوي نخست وزير بشود و چه كس ديگر، بنده ديگر وزير كشور نخواهم شد. اين را بگويم كه خيال نشود به خاطر وزارت خودم دست و پا مي‌زنم». اين جا آقاي مهدوي با امام شوخي كردند و گفتند: «آقاي ناطق فاتحه‌ي خودش را خوانده است». بعد گفتم: «آقاي خامنه‌اي مي‌گويند كه اگر نظر شما آقاي مهندس موسوي است. حكم كنيد، من روز قيامت جواب شرعي ندارم، اما اگر ولي فقيه به من دستور دهد، حجت دارم».

اين جا امام خميني خيلي جدي فرمود كه «من حكم نمي‌كنم، اما من به عنوان يك شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم يا خير؟» خيلي جالب بود اين عين عبارت امام است كه فرمودند، «من به عنوان يك شهروند، اعلام مي‌كنم كه انتخاب غير از ايشان، خيانت به اسلام است.»

اين جمله را كه ايشان فرمودند، همه چيز روشن شد و واقعا معلوم شد كه موضوع چقدر عمق دارد. پس از اين كه فهميديم نظر قطعي امام، مهندس موسوي است، در محل دفتر رياست جمهوري خدمت آقاي خامنه‌اي رفتيم و ماجرا را خدمت ايشان شرح داده و گفتيم: «اين ديگر حكم است. امام فقط لفظ حكم را نگفتند. امام تا آخر ايستاده است. اين كه ايشان مي‌فرمايند جز موسوي خيانت به اسلام است، حكم است.»

آقاي خامنه‌اي فرمودند: «براي من اتمام حجت شد»؛ لذا تصميم گرفتند و مهندس موسوي را براي نخست وزيري مجدد معرفي كردند. بدين گونه بود كه خداوند به ذهن من لطف كرد و با رايزني‌هايي كه انجام دادم، همه را از بن بست درآوردم و قصه را حل كردم و شايد خود مهندس موسوي اين را نمي‌دانست؛ حتي بعدا عده‌اي در مجلس و غير مجلس خيال كردند ما نزد امام رفتيم تا او را متقاعد كنيم تا از حمايت آقاي موسوي دست بردارد. ما مي‌خواستيم امام تكليف آقاي خامنه‌اي را روشن كنند و خداوند هم كمك كرد و حل شد. بنده اين كارم را جزو باقيات الصالحات مي‌دانم و معتقدم اگر يك كار در انقلاب كرده باشيم كه به درد آخرتم بخورد، همين كار است. در مجلس عليه من جوي به وجود آمد، در حالي كه اين كار ما واقعا راه گشا بود.

ماجراي 99 نفر

وقتي كه آقاي خامنه‌اي، مهندس موسوي را مجددا به عنوان نخست وزير به مجلس معرفي كردند، 99 نفر از نمايندگان به آقاي موسوي رأي ندادند و طرف داران آقاي موسوي در مجلس و دولت هر جا كه بودند، گفتند: «امام فرموده به ايشان رأي دهيد و اين 99 نفر از امام تمرد كردند.» اولا اين 99 نفر معلوم نيست چه كساني هستند و ثانيا وقتي امام فرمودند شما معرفي كن، معناي آن اين نبود كه مجلس همه بالاجبار رأي بدهد. امام هيچ وقت اين طوري حرف نمي‌زد؛ لذا طرفداران آقاي موسوي اين 99 اسم را پيراهن عثمان كردند و هر كس را مي‌خواستند بكوبند مي‌گفتند جزو 99 نفر است. تقريبا 200 نفر را اين ها جزو آن 99 نفر حساب كردند. من جمله خود من را؛ حال آن كه من اصلا در مجلس نبودم.

بعضي جاها كه من سخنراني مي‌كردم، افرادي بلند مي‌شدند و مي‌گفتند كه شما جزو 99 نفر هستيد. اصلا توجه نمي‌كردند كه من آن موقع نماينده‌ي مجلس نبودم و بعضي كه زيركي آن ها گل مي‌كرد مي‌گفتند ما مي‌دانيم كه تو جز 99 نفر نبودي، اما ذات تو اين است كه اگر در آن زمان در مجلس حضور داشتي، جزو اين‌ها مي‌بودي. البته اين را بگويم كه رأي مجلس به دولت مخفي است و هيچ كس نمي‌تواند بگويد كه چه كسي رأي داد و چه كسي رأي نداد.

قائل به امر مولوي و ارشادي بودم و الان هم هستم. زماني وقتي به مجلس مي‌رفتم، شوخي مي‌كردم و به دوستان مي‌گفتم: «امام از پيغمبر بالاتر است.» جناح مقابل مي‌گفتند: «تو چطور مي‌گويي امام از پيغمبر بالاتر است؟» مي‌گفتم: «آخر ما در اصول خوانديم امري كه مولا مي‌كند يا مولوي است و يا ارشادي. اگر امر مولوي باشد و تخلف بكند، عقاب دارد و اگر ارشادي است، معناي ارشادي اين است كه انجام نده، براي تو خوب نيست، ضرر مي‌بيني، اما عقاب ندارد؛ اما شما قائل هستيد هر چه امام بگويد مولوي است. آن وقت از خدا بالاتر است. ما امر مولوي و ارشادي داريم و امام امر مولوي نكرده است. اولا امام به رييس جمهور امر مولوي نكرد، حكم نكرده است. ثانيا اگر به ايشان هم امر مولوي كند، امر مولوي به رييس جمهور لزوما امر به نمايندگان كه حق اختيار و انتخاب دارند، نيست. خود مقام معظم رهبري هم الان قايل به امر مولوي و ارشادي است.»

جمعي اخيرا خدمت ايشان بودند، آقا فرمودند: وقتي آن موقع گفتند 99 نفر، من هم گفتم صدمين آن ها هستم. آقا در واقع مي‌خواست بگويد اصل پروژه، مال من است. عده‌اي كه آن موقع خودشان را اين طور مطيع امام مي‌دانستند و حتي يكي از همين آقايان گفته بود كه اصلا امام نيازي نيست چيزي را بگويند همين كه از قلب امام چيزي بگذرد، ديگر واجب است كه اطاعت كنيم، الان در برابر ولي فقيه ايستاده‌اند، مگر ولي با ولي فرق مي‌كند.

وقتي كه آقاي «محتشمي پور» به عنوان وزير كشور به مجلس معرفي شد و مقرر شد كه مجلس به ايشان رأي بدهد، در مجلس گفتند كه امام فرموده به ايشان رأي دهيد و هر كس به ايشان رأي ندهد، تخلف از امام كرده است. در واقع آن زمان رأي ندادن به وزير، تخلف از امام تلقي مي‌شد. من نامه‌اي خدمت امام نوشتم و عرض كردم كه آقاي محتشمي را به مجلس معرفي كردند. مي‌گويند نظر شما اين است كه هر كس به ايشان رأي ندهد، تخلف از امر امام كرده است. امام جواب دادند: «خير، من شما را هم قبول دارم و فرد انقلابي و متدين مي‌دانم. واي به آن روزي كه بنا شود مردم نتوانند تصميم بگيرند. مجلس نتواند تصميم بگيرد و رأي تحميلي شود. نظر من هرگز اين نيست.»


خاطرات حجه الاسلام ناطق نوری
تدوین: میردار، مرتضی
انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200