وی آر - یکی از بزرگترین اسراری که در برابر دانشمندان قرار دارد، مرگ است.
این سوال قدیمی پاسخهای مناسبی را از سوی ادیان و مذاهب دریافت کرده، اما
برای دانشمندان عرصهای ناشناخته است. به نظر میرسد این عرصه برای
مدتهای طولانی به روی دانشمندان ناشناخته و اسرارآمیز باقی بماند اما
درباره برخی از تجربیات فیزیکی نزدیک به مرگ میتوان صحبت کرد. اشخاصی که
به نظر میرسد از آستانه مرگ بازگشتهاند، داستانهای مشابهی را در طول
تاریخ و در مکانهای مختلف بیان کردهاند که به نظر نمیرسد شباهت آنها
تصادفی باشد. به همین دلیل هم دانشمندان سعی میکنند این مشاهدات را که در
قالب تجربیات نزدیک به مرگ یا NDE شناخته میشوند با کمک عملکردهای مغزی
توضیح دهند.
اگر
بگوییم بزرگترین چالش پیش روی همه انسانها مساله مرگ است، کمتر کسی
مخالفت خواهد کرد. مرگ از دید فیزیکی و فیزیولوژیکی پایان وجود ما به عنوان
یک موجود فیزیکی است. اما مواجهه با این واقعیت کار چندان سادهای نیست.
تمام زندگی ما، خاطرات، تجربهها، تمام عشقها و نفرتها در لحظه مواجهه با
مرگ معنی پیدا خواهند کرد. مرگ آستانهای است که گذر از آن مانند ورود
آلیس به دنیای شگفتیها است. همه ما از روزی که به یاد داریم میدانیم که
روزی این تجربه را از سر خواهیم گذراند ولی آنچه در پس این گذرگاه در
انتظار ما است برای مردم عادی غیر قابل درک است. تنها به واسطه پیامبران و
ادیان آسمانی است که درکی از جهان پس از مرگ وجود دارد و همین درک است که
نحوه زندگی بسیاری از ما را در این جهان تعیین میکند.
برای
دانشمندان تجربه گرا که تا چیزی را زیر ابزارهای علمی خود مورد بررسی قرار
ندهند از اظهار نظر درباره آن خودداری میکنند، این خبر خوشحالکنندهای
نیست. آنها از یک سو میخواهند مرزهای دانش تجربی خود را حتی به جهان پس از
مرگ گسترش دهند اما از یک سو در دام محدودیتهای چنین بررسی هستند.
چرا بررسی جهان پس از مرگ برای دانشمندان دشوار است؟علم
تجربی بر مبنای تجربه و مشاهده پیش میرود. اگر بخواهید درباره یک مساله
اظهار نظر کنید باید بتوانید آن را مشاهده کنید، رفتار آن را بررسی و
قوانین حاکم بر رفتارهای آن را شناسایی کنید. مجموعه این مشاهدات امکان
ساخت نظریهای را میدهد که اگر بتواند از عهده آزمونهای بعدی بیرون بیاید
مورد قبول میشود و در غیر این صورت باطل شده و کنار گذاشته میشود.
درباره موضوع مرگ، علم عملا امکان آزمایش و مشاهده ندارد. اگرچه میتواند
شرایط مرگ را بررسی کند، عوامل به وجود آوردن آن را تعیین کرده و حتی با
شناخت این عوامل زمان آن را به عقب بیندازد و آن قدر پیش برود که ادعا کند
در آینده با کمک روشهای فنی و پزشکی قادر خواهد بود انسان را تا مرزهای
جاودانگی پیش ببرد؛ اما درباره بعد از آن مرحله با هیچ شاهد و تجربهای
مواجه نیست و به همین دلیل به نظر میرسد تنها خواهد توانست تا آستانه مرگ
به اظهار نظر بپردازد.
تجربیات نزدیک به مرگاختلاف
در تعریف مرگ باعث به وجود آمدن فضایی خاکستری میان زندگی و مرگ شده است و
این منطقه میانی جایی است که تجربههای نزدیک به مرگ در آن اتفاق میافتد.
حتما همه شما داستانهایی را از کسانی که از آستانه مرگ به زندگی
برگشتهاند شنیده یا خواندهاید؛ افرادی که برای مدتی قلب آنها از تپش باز
ایستاده و زمانی که دوباره قلبشان شروع به تپیدن کرده از مشاهدات خود
گفتهاند؛ کسانی که در اثر تصادفی به شدت زخمی شده و تا زمانی که تیمهای
امداد آنها را از مرگ به زندگی بازگردانند شاهد رویدادهای متفاوتی
بودهاند. این تجربهها به طور عمومی به تجربههای نزدیک به مرگ یاNear
Death Experiences مشهور شدهاند.
این تجربیات برای کسانی که آنها
را از سر گذراندهاند معمولا رویدادی تکرارنشدنی و بینظیر بوده است. زندگی
اکثر این افراد برای همیشه دستخوش تغییر شده و هیچگاه به زندگی پیش از این
تجربه بازنگشتهاند و تغییرات رفتاری و شخصی زیادی برای آنها ایجاد شده
است. اگر این مشاهدات متفاوت و تصادفی بودند بهرغم ارزش آنها برای
صاحبانشان، برای علم هیچ کارآمدی نداشتند. اما اگر در طول تاریخ، افراد
مختلف در نقاط مختلف جهان از تجربههای یکسان صحبت کنند باید این تجربیات
را جدی گرفت. در این صورت یکی از مشکلات علم در مواجهه با این داستان که
همان نبود گزارشهای متعدد از یک رویداد است حل میشود و دانشمندان کمکم
به خود جرات میدهند تا در این باره ابراز نظر کنند.
تونل نوریکی
از تجربههای مشترک نزدیک مرگ در طول تاریخ، تجربهای موسوم به تجربه
«تونل نور» است. بسیاری از کسانی که از این فضای خاکستری میان مرگ و زندگی
بازگشتهاند در گزارش خود از تجربه مواجهه با تونل نوری طولانی و عظیم در
مقابل خود خبر دادهاند که در آخرین لحظهها از آن بازگشتهاند. آنها
میگویند تا قبل از بازگشت احساس سبکی ویژهای میکردهاند و پس از بازگشت
درد شدیدی را احساس کردهاند.
بر اساس یک آمارگیری حدود ۱۵ درصد
کسانی که تجربه سکته شدید قلبی داشته و با عملیات احیا به زندگی برگشتهاند
چنین تجربهای را پشت سر گذاشتهاند. رد این تجربه را میتوان در متون
قدیمیتر نیز دید. در تصویرگریهایی که از آستانه مرگ شده نقشهایی از تونل
نور به عنوان آستانه رسم شده که نشان میدهد این تجربه تجربهای مربوط به
دوران ما نیست.
فراگیر بودن چنین تجربههایی باعث شد تا دانشمندان
به بررسی آن بپردازند و گروههای مختلفی از آنها بیان کردهاند که این
تجربهها بیش از آنکه تجربههایی در آستانه مرگ باشند مربوط به حیطه زندگی
افراد هستند. این محققان عصبشناس مغز را عامل به وجود آمدن چنین
تجربههایی معرفی میکنند.
مغز ما در حقیقت رابطه و واسط درک ما از
جهان و از خود است. تمام احساسات، عملکردها و ساختارهای اساسی بدن ما توسط
مغز ما کنترل میشوند. در حقیقت اگر ما چیزی را میبینیم علاوه بر چشمان ما
که سیگنالهای نوری را دریافت میکنند این مغز ما است که این سیگنالهای
تبدیل شده به پالسهای الکتریکی را تفسیر کرده و به شکل تصویری که میبینیم
درک میکند همینطور صدا، بو یا حتی احساساتی مانند نفرت و دوست داشتن. مغز
پس از تفسیر این علائم واکنش مناسبی را در برابر هریک از این حالات از خود
بروز میدهد.
بدین ترتیب گاه بدون آنکه پارامترهای بیرونی رایج
وجود داشته باشند مغز میتواند دست به تفسیر دیگر نشانهها بزند. برای مثال
زمانی که ما خواب میبینیم اعصاب بینایی ما فعال نیستند و نوری را دریافت
نمیکنند، بلکه مغز ما است که بر اساس رفتاری که هنوز هم جزئیات آن معلوم
نیست شروع به تولید تصاویری در خواب میکند و آن را به صورت بینایی درک
میکنیم. همینطور وقتی در بیداری به یاد موضوعی میافتیم و تصویری در
ذهنمان شکل میگیرد هیچ محرک بینایی خارجی وجود ندارد، اما مغز ما این
تصاویر را میسازد و ما به شکل تصویر آنها را درک میکنیم.
برخی از
محققان معتقدند تجربه تونل نور در حقیقت در اثر رفتاری است که مغز ما در
این شرایط از خود بروز میدهد. به نظر میرسد قرار گرفتن در شرایطی که به
آن تجربه نزدیک به مرگ میگویند باعث میشود ساز و کا ری در مغز آغاز شود
که نتیجهاش مشاهده تونل نور است. درباره جزییات این عملکرد تفاوت نظر و
دیدگاه وجود دارد اما بدون ورود به جزئیات، این دانشمندان معتقدند، کاهش
میزان اکسیژن دریافتی توسط مغز در اثر از کار افتادن قلب یا هر عمل دیگری
که باعث کاهش این فرایند شود ـ مثلا قرار گرفتن در فشار یا سرعت زیاد که
جریان عادی گردش خون را کند نماید، باعث میشود فرآیندهای الکترو شیمیایی
مغز دچار اختلال شود، به همین دلیل بخشی از تفسیرهای حسی قطع میشود که در
نتیجه شخص احساس سبکی خوشایندی را تجربه میکند از سوی دیگر این اختلال
باعث ایجاد محرکهایی میشود که تفسیر آن برای مغز ستونی از نور سپید است.
زمانی
که شخص احیا میشود یا از این حالت بازمیگردد تمام اعصاب یکباره شروع به
تفسیر محرکهای بیرونی میکنند که باعث ایجاد آن درد حاصل از بازگشت
میشود. مشابه این اتفاق زمانی میافتد که پا یا دست شما اصطلاحا به خواب
رفته و دوباره در حال برگشتن به حالت عادی است و در این هنگام حساسیت
بالایی از خود نشان میدهد.
عاملی که باعث شد دانشمندان بر تفسیر
خود از این تجربهها تاکید کنند، تکرار این تجربهها از سوی افرادی بود که
در فشارهای بالا قرار میگرفتند و نه به دلیل قرارگرفتن در آستانه مرگی
طبیعی که مثلا به دلیل تحمل فشار بالا هوشیاری خود را از دست میدادند. از
سوی دیگر شبیهسازی این رویداد در آزمایشگاه نیز آنها را نسبت به کلیات
نظریهشان مطمئنتر کرده است.
به هر حال تجربههای نزدیک به مرگ و
مرگ موضوعی مهم و جذاب برای دانشمندان و مردم عادی است. تحقیقات عصبشناسی
در سالهای اخیر دیگاه ما را درباره عملکردهای مغز و بدنمان زیر و رو کرده
است و امیدهای بسیاری را به وجود آورده که در آیندهای نه چندان دور انسان
بتواند معماهای بیشتری در این باره را حل کند. اگر چه بعید به نظر میرسد
این تلاشها منجر به ورود علوم تجربی به فضای رازآلود مرگ شود.
تونل
نور به روایت قدیسان مسیحی – این تابلو که همان تجربه تونل نور در آستانه
مرگ را نشان میدهد را یک کشیش مسیحی در ۱۴۱۰ میلادی ترسیم کرده است.
چه وقت میمیریم؟شاید
این سوال به نظر خیلی ساده یا پیش پا افتاده به نظر برسد. انسان یا هر
موجود زنده دیگری زمانی مرده است که دیگر زنده نباشد و چون میدانیم چه
زمانی زنده هستیم پس میتوانیم بگوییم چه زمانی مردهایم. اگرچه استدلال
قانعکننده به نظر میرسد اما در عمل با مشکلهای فراوانی دست به گریبان
است، تا این حد که هنوز هم تعریف دقیقی از مرگ وجود ندارد. زمانی که کسی از
مرگ فیزیولوژیکی صحبت میکند باید بتواند آن را بر مبنای ساختارهای زیستی
موجود زنده توضیح دهد. درحقیقت اگر مرگ را پایان زندگی و آغاز دوره پس از
زندگی بدانیم، باید بتوانیم لحظه مرگ را توصیف و تعیین کنیم. اما رویکردهای
متفاوتی به این مساله وجود دارد و در حقیقت خطوطی که علم میان موجود زنده و
غیر زنده میکشد بر مبنای رویکردهای متفاوت تعریف میشود.
برای
مثال ممکن است مرگ را با از بین رفتن هوشیاری مترادف بگیریم. یعنی اگر یک
موجود زنده هوشیاری خود را از دست بدهد مرده است. اما با موجودات زندهای
مواجه میشویم که اساسا هوشیاری ندارند ـ برخی موجودات سلولی. از آن مهمتر
این که از بین رفتن و از دست دادن هوشیاری دارای مراتب و درجات مختلفی است
و همه آنها در یک سطح قرار ندارند؛ برای مثال ممکن است شما در اثر شوک
شدید یا برخورد جسمی با سرتان بیهوش شوید و چند دقیقه بعد نیز به هوش
آیید. در این مدت تمام ساختارهای بدن شما از مغز و قلب گرفته تا اندامهای
حسی مشغول فعالیتند. گاهی ممکن است درجه از دست دادن هوشیاری بیشتر شود و
شما وارد دنیای شگفتانگیز کما شوید. کما نیز درجات مختلف دارد و ممکن است
پس از چند روز یا چند ماه و در مواردی حتی پس از سالها شخص به کما رفته به
زندگی عادی بازگردد. گاه ممکن است این سطح بالاتر رفته و شخص دچار مرگ
مغزی شود حالتی که گفته میشود هیچ جریان معکوسی ندارد و تنها میتوان با
کمک ابزارهای کمکی فعالیتهای زیستی اساسی مانند تنفس را برای مدت کوتاهی
حفظ کرد.
تشخیص
این مراحل هوشیاری کار سادهای نیست. از گذشته تا کنون برای حل این مشکل
سعی کردهاند از علائم حیاتی استفاده کنند؛ برای مثال تنفس یا ضربان قلب
نشان زنده یا مرده بودن فرد بود. اما امروز میدانیم مدت کوتاهی پس از توقف
ضربان قلب ممکن است بتوان آن را با کمک شوکهای الکتریکی یا ماساژ به
فعالیت بازگرداند.
این اختلافها در تعیین لحظه مرگ هنوز هم ادامه
دارد و به دلیل همین اختلافات از نظر حقوقی نیز برای مرگ تعاریفی ارائه شده
که بر اساس قوانین کشورهای مختلف تعریف شخص مرده تعیین میشود. اگرچه این
توافق عمومی وجود دارد که توقف فعالیتهای مغزی یا ضعیف شدن آنها به حدی که
قابلیت بازگشت نداشته باشند شرط اساسی برای پذیرش مرگ است.