دنیای این روزهای ما، شاید دنیای چندان شادی برای آدم بزرگها نباشد. اتفاقهای ناخوشایندی که در گوشه گوشهی جهان میافتد، دائماً کام ما را تلخ میکند.
جنگ، گرسنگی، آوارهها و پناهجویان، تضادها و تعارضهای فرقهای و قبیلهای به شکلهای سنتی و یا با پوششهای مدرن، همه و همه فضایی را ایجاد کرده که گاهی نگران میشویم که فرزندان ما در چه دنیایی زندگی خواهند کرد.
اما در این میان، چیزی که فراموش میشود این است که اگر کسی قرار است دنیای آینده را بسازد، همین کودکان هستند. آنچه ما قرار بود بسازیم، چنین شد و قاعدتاً اگر میتوانستیم دنیای بهتری بسازیم، ساخته بودیم. شاید یکی از مهمترین وظایف امروز ما، این باشد که امید و انگیزه و انرژی و اعتماد را به نسل بعد منتقل کنیم و به آنها نشان بدهیم که دنیا، میتواند جای خوبی باشد و هنوز فضا برای تجربه و خلق زیبایی باز است. کمک کنیم که اعتماد را ساده لوحی ندانند و دوست داشتن را، ضعف و وابستگی و آسیب پذیری نفهمند. خدمت را ساده لوحی ندانند و کلاه برداری و تفلب را به زیرکی و هوشمندی تفسیر نکنند.
بدانیم که حتی اگر امیدوار بودن و شاد بودن و اعتماد کردن و لبخند زدن، خطراتی هم دارد، شاید بهتر باشد که بخش قابل توجهی از آنها را، خود کودکان به تدریج بیاموزند. به خاطر داشته باشیم که انتقال همهی آنچه امروز یک انسان پنجاه ساله از ترس و تهدید و احتیاط و محافظه کاری آموخته است، به یک کودک ده یا پانزده ساله، الزاماً لطف یا خدمت نیست. بعضی احساسها و بعضی تجربهها و بعضی ترسها، باید در سن خودشان به وجود بیایند و تجربه شوند و آموخته شوند.
مرز بین انتقال آموختهها و آماده کردن فرزندان برای رشد و بالندگی و خلق دنیای بهتر و انتقال ترسها و هراسها و تبدیل فرزندان خلاق و ریسک پذیر به مردگان متحرک محافظه کار، چندان باریک است که اگر کمی بیدقت باشیم، ممکن است یکی را با دیگری اشتباه بگیریم.
کودکان سوری پناهنده در استانبول
ممنونم
تو حال و هوای این روزهام به خوندن این متن و دیدن این تصاویر احتیاج داشتم...