خیلی دلم برای تکنوازی تنگ شده، اما رادیو مرتب کارهای نسل ما را پخش میکند؛ همقطارانم هم دیگر از دنیا رفتهاند. مثل اینکه من هم به آخر خط رسیدهام.
این جملهها را منصور نریمان مدتی پیش به ایسنا گفت و ادامه داد: حالم خیلی رو به راه نیست، ناراحتی قلبی دارم. اخیرا زخم معده هم به آن اضافه شده است. هفتهای یک روز آن هم روزهای جمعه هنرجویان برتر را از ساعت 10 صبح تا 4 بعد از ظهر، همینجا در خانهام تعلیم میدهم. سالها است که اینجا درس میدهم و چیزی در این مکتبخانه اضافه و کم نشده است.
پدر عود ایران - منصور نریمان - امروز (چهارشنبه، 20 اسفندماه) شمع تولد 79سالگیاش را فوت میکند.
امسال هم به رسم همیشه با منصور نریمان تماس گرفتیم تا تولدش را تبریک بگوییم؛ اما از آنجا در حال استراحت بود، با دختر این هنرمند صحبت کردیم که گفت: حال پدرم خوب است. چندی پیش کسالت داشت، اما خدا را شکر که این روزها بهتر است. اتفاقا قرار است، هنرجویانش امروز برای تبریک تولد ایشان به خانهمان بیایند.
اما بد نیست که با زندگینامهی پدر عود ایران از زبان خودش آشنا شوید که آن را برای اولینبار در گفتوگو با ایسنا بیان کرد:
«اسم اصلی من اسکندر ابراهیمی زنجانی است و «منصور نریمان» اسم هنریام محسوب میشود. یک عود دارم که از اول تا همین الان فقط با آن نواختهام. این ساز را نریمان آبنوس برایم ساخته و بهخاطر اینکه عاشق این مرد بودم، نام نریمان را برای خود برگزیدم.
پدرم پزشک بود و در شهر مذهبی مشهد زندگی میکردیم. آنجا کمی مشکل بود که بگویند کسی اهل موسیقی است، اما پدرم با سختیهای فراوان این حرفه را به من آموزش داد. پدرم تار، سهتار و نی مینواخت. ردیفهای موسیقی را خوب میدانست و آواز خواندنش هم بینظیر بود.
یک روز وقتی حدود سه یا چهار سال داشتم، سهتار پدرم را برداشتم و شروع به بازی با آن کردم. پدرم عصبانی شد و سهتار را از دستم گرفت، گفت: «چرا به سازم دست زدی؟» گفتم: «آقاجان آخر این کار را خیلی دوست دارم» پدرم گفت: «اگر دوست داری یک ساز برایت میسازم، اما نمیتوانی به ساز من دست بزنی.»
خلاصه یک سهتار کوچک برایم درست کرد و نحوهی آموختن من این چنین بود که هر قطعهای را که از رادیو میشنیدم، همان موقع مینواختم. حتی آهنگهای سخت را نیز از راه شنیدن مینواختم. پدرم گفت: «پسرم، دوست داری که زحمت زیاد بکشی و در کنار درسهایت موسیقی هم یاد بگیری؟» گفتم: «آقاجان! من خیلی موسیقی دوست دارم.»
پدرم گفت: «حتی از من هم بیشتر؟» گفتم: «بله» گفت: «از مادرت چی؟» گفتم: «بله. از همه چی بیشتر دوست دارم.» او گفت: «پس به تو موسیقی یاد میدهم.»
پدرم راههای عجیبی را پیدا کرد تا بتواند به من موسیقی یاد دهد. یادم میآید، ماه رمضان بود که پدرم پشت بام را چراغانی کرد و گفت: این کار را برای تو انجام دادهام و باید در عوض به آنچه میگویم، گوش دهی.
قرار شد، هر شب به پشت بام بروم و آنجا «شبخوانی» کنم. مثلا پدرم میگفت، امشب باید ابوعطا بخوانی، اما من که نمیدانستم ابوعطا چیست؟ این گونه بود که پدرم در طبقهی پایین از طریق لوله بخاری میخواند و من باید گوشم را به انتهای لوله میچسباندم و هرچه پدرم میگفت، تکرار میکردم.
سرانجام ردیفهای موسیقی را که چیز سادهای هم نیست، یاد گرفتم. ردیف موسیقی برای افرادی که عاشقانه کار میکنند، مثل آب خوردن است، اما اگر عاشق نباشی، فایدهای ندارد. به هر حال باید زحمت بکشی تا به آنچه میخواهی برسی.
از زمانی که رادیو خراسان تأسیس شد، در برنامههای کودک شروع به فعالیت کردم، آن زمان دبستان میرفتم. کم کم به بزرگترها پیوستم و قبل از سال 40 به من مأموریت دادند که به رادیو فارس بروم. در آنجا هم به کارهای موسیقی در رادیو سر و سامان دادم و سال 41 یا 42 بود که به تهران برگشتم و همانجا ماندم. چون دیدم اگر قرار باشد این ساز برایش زحمت کشیده شود و آن را معرفی کرد باید این کار را در مرکز انجام داد. در واقع این کار در شهرستان نشدنی بود.
در سال 41 همزمان با رفتن به رادیو به هنرستان رفتم آن زمان روحالله خالقی، رییس هنرستان موسیقی بود با خالقی تماس گرفتم و گفتم: «من میتوانم ساز بزنم اما کار علمی بلد نیستم. باید چه کار کنم؟»
زندهیاد خالقی راههایی پیش پایم گذاشت تا در نهایت به نتیجه برسیم. جملهای که خالقی به من گفت، دقیقا همین بود: «شما میتوانید هفتهای یکبار تلفنی با من تماس بگیرید تا من شما را از راه دور اشباع کنم. خیالتان راحت باشد؛ آنچه من از موسیقی شما شنیدم، لازم است حمایت شود.
خالقی واقعا کاری کرد که من تسلط کافی به موسیقی را پیدا کردم. روزی که به تهران آمدم به قصد دستبوسی خالقی و زیارت او به منزلش رفتم، اما فهمیدم او دو سه روزی است که از دنیا رفته است. من هیچگاه خالقی را ندیدم و هر وقت یاد این موضوع میافتم، منقلب میشوم.
سالها بعد در یکی از جشنهایی که وزیر ارشاد برگزار میکرد، مراسم تجلیلی صورت گرفت و آنجا گفته شد، واجب است که لقب «پدر عود ایران» را به منصور نریمان بدهیم. این لقب به من داده شد و من خیلی خوشحال شدم چراکه زحمت کشیدم و آنهایی که زحمات من را باید درک میکردند، فهمیدند و قدر زحمات من را میدانند.»