صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۳۶۳۲۵
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۳ - ۰۱ اسفند ۱۳۸۶ - 20 February 2008

آخرین دقایق شاه در نیاوران

یكی از بچه ها كه آبدارچی بود و بچه های شاه (فرحناز و لیلا) اسمش را گذاشته بودند «ممد گالیور» دقیقاً خاطرم هست كه روی زمین افتاده و پاهای شاه را بغل كرده بود...

عصرایران ؛ امیر هادی انواری - محمدرضا مرادی متولد سال 1326 ، یكی از خدمه دربار محمدرضا پهلوی و از خاندانی است كه مجموعا در دربار دو پهلوی كار كرده اند.

او كه از نزدیك ترین خدمه به شاه به شمار می رفته است مسئولیت های مختلفی را در زمان حضور در دربار بر عهده داشته. در زمان كودكی به عنوان"توپ جمع كن" زمین بازی تنیس شاه و ملكه و در سنین بزرگ سالی از تهیه ظروف تا "سر میز" غذای محمدرضا پهلوی و فرح دیبا در دربار فعالیت می كرده است.

محمدرضا مرادی در حال حاضر دو دختر و یك پسر دارد، و در محوطه سعدآباد زندگی می كند. در این گفت و گو او برای اولین بار از لحظات خروج شاه از كاخ نیاوران می گوید كه در رسانه ها در مورد آن صحبت نشده است.

بخشی از این گفت و گو در زیر می آید و متن کامل آن را می توانید درستون گفت و گو بخوانید :
در آن روز (26 دی 57)شاه با آسانسور از طبقه بالا كه خوابگاهش بود پایین آمد. كامبیز آتابای كه پسر ابوالفتح آتابای بود او  هم از پله های اضطراری پایین آمد. همزمان با شاه به طبقه پایین رسید. زمانی بود كه شاه جلوی آسانسور ایستاده بود  نگاهی به بچه ها كرد.
دو سه نفر در حال جارو كشیدن فرش بودند، یكی دو نفر ایستاده بودند كنار سالن( ما می دانستیم كه شاه برای همیشه می رود) شاه آمد و به خدمه نگاهی كرد و بعد دستش را به علامت دعوت از ما برای در آغوش كشیدن باز كرد.

من و چند نفر دیگر به طرف شاه دویدیم و به شاه چسبیدیم و گریه كردیم. یكی از بچه ها كه آبدارچی بود نامش محمد بود، محمد قد بلندی داشت بچه های شاه( فرحناز و لیلا) اسمش را گذاشته بودند «ممد گالیور» دقیقا خاطرم هست كه ممد گالیور روی زمین افتاده بود، پاهای شاه را بغل كرده بود و گریه می كرد و با صدای بلند می گفت:«اعلا حضرت جانم! نمی گذارم بروید» محمد اینطور حرف می زد و طبیعتا ما را بیشتر به گریه وا می داشت. در همین احوال شاه هم گریه كرد. كامبیز آتابای كه گریه شاه را دید آمد و شروع كرد به جدا كردن ما از شاه. شاه می خواست حرف بزند ولی بغض كرده بود و فقط یك نگاه كرد و از سالن خارج شد.

ما می خواستیم از سالن به دنبال شاه خارج شویم كه یكی از بچه ها گفت علیا حضرت(فرح دیبا) هم از پله ها می آید. من و چند نفر از پیش خدمت ها كنار پله ها ایستادیم. من بودم و سه نفر از پیش خدمت های سفره خانه. مهدی خان، نصرت الله خان و عباس شرفی كه فوت كرده است.

ما كنار پله ایستاده بودیم كه فرح آمد پایین . گریه ما را كه دید گفت:«چرا گریه می كنید؟ قرار نیست برویم، برمی گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت برمیگردیم.الان سیاست اقتضا می كند كه برویم ولی به سر اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم كاخ را ترك نكنید. دقیقا مثل زمانی باشید كه ما بودیم. »ب
عد از این حرف ها با ما دست داد و پشت سر شاه رفت. خود فرح این را گفت. ما وقتی همچین حرفی را با تاكید و دوبار تكرار از فرح شنیدیم باور كردیم. من و همه كسانی كه آنجا بودند باور كردند.

از سالن كه خارج شدیم، دیدم كه یك عده زیادی از گاردی ها و تیمسار ها كه جزو نزدیكان شاه بودند هم رسیده بودند و عده ای از كارگران و باغبان های كاخ هم آمده بودند و... همگی جمع شدند و تعداد افرادی كه دور شاه جمع شده بودند بالغ بر صد نفر شد. در این لحظه دیگر دست به شاه نمی رسید، ولی متوجه شدم همان ممد گالیور كه گفتم، دوباره رفته است روی چمن، پاهای شاه را گرفته و داد می زند كه:«نمی گذارم بروید» بین این همه شلوغی من صدای ممد گالیور را می شنیدم. آنقدر محكم پاهای شاه را گرفته بود كه چیزی نمانده بود كه شاه را به زمین بزند!

من هم رفتم جلو، درجه یكی از تیمسارها به چانه من گرفت، چانه من پاره شد و خون آلود شد. خون زیادی جاری شد و من ترسیدم جلو بروم و لباس دیگران را كثیف كنم.

همه پایین پله ها ایستادیم، زمینی كه هلیكوپتر شاه آنجا قرار داشت چمن بود و حدود 20 تا 30 قدم با كاخ فاصله داشت. از آنجا به بعد، پله ها را شاه به همراه ملكه تنها بالا رفت. از بالا نگاهی به بقیه كرد و بعد ارتشی ها سلام نظامی دادند و بعد شاه سوار هلیكوپتر شد و حركت كردند. آخرین چیزی كه یادم است تصویر شاه از پنجره هلیكوپتر بود.

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200