عصر ایران؛ سروش بامداد- امروز- سوم آبان ماه- چهاردهمین سالروز خاموشی فریدون مشیری – شاعر پاکیزه سُرا و ساده گوی معاصر- است؛ شاعری که هر چه از مرگ او می گذرد بیشتر قدر دانسته و شناخته می شود و به تعبیری که اول بار از زبان علی دهباشی شنیدم «حیات ادبی او در ممات اش بیشتر از دوران حیات اوست».
نه این که در حیات خود ناشناخته بود یا در غربت و گم نامی و کم نامی درگذشته باشد که اتفاقا در اوج محبوبیت و شهرت و در وطن خود چشم ازجهان فروبست.
مقصود این است که وجه شاعرانه اودر این 14 سال بیشتر شناخته شده است. زیرا با پیشینه سیطره تفکر چپ از نویسندگان و شاعران خواسته می شد «متعهد» باشند و اگر نگاه اجتماعی، سیاسی وایدیولوژیک نداشتند افرادی تنزه طلب تصویر می شدند که دغدغه انسانی و اجتماعی ندارند.
تنها فریدون مشیری هم نبود که متهم می شد. فریدون توللی و نادر نادرپور هم از این گونه انگ ها برکنار نماندند و مشهورتر از همه سهراب سپهری بود. (شکل محترمانه تر دعوای اخیر دو کارگردان بر سر تعهد).
انگ هایی چون «شاعر بورژوا» و «بچه بودای اشرافی» هم کم به کار نمی رفت.
چرا؟ چون شعر لطیف می سرودند و بر این باور بودند که رواج نگاه انسانی مهم ترین
خویش کاری (وظیفه) شاعر است.
در دهه 60 احمد شاملو درباره سهراب سپهری گفته بود: «زورم می آید آن عرفان نابهنگام را باور کنم. سر آدم های بی گناه را لب جو می برند و من دو قدم پایین تر توصیه کنم آب را گِل نکنید!»
او در عین حال این را هم گفت:« شاید با دوباره خواندنش به کلی مجاب شوم و دست های بی گناهش را در عالم خیال و خاطره غرق بوسه کنم. آن شعرها گاهی بسیار زیباست. فوق العاده است. اما برای من فقط زیبایی کافی نیست.»
مشکل بر سر کافی بودن یا نبودن زیبایی بود. اما چرا باید شاعر به غیر زیبایی، تعهدی داشته باشد و مگر زیبایی، خود زیباترین تعهد نیست؟
این که فریدون مشیری سروده بود: «من اینجا ریشه در خاکم/ من اینجا عاشقِ این خاکِ از آلودگی پاکم/ من اینجا تا نفَس باقی است می مانم/ من ازاینجا چه می خواهم، نمی دانم» آیا نشان از تعهد شاعر ندارد؟
آری، خیلی ها او را تنها با شعر «کوچه ها» می شناسد و آن را زیاده از حد سانتی مانتال می دانند. اما یادمان باشد بر روی 46 سروده او آهنگ ساخته شده آن هم آهنگ سازانی چون فرهاد فخر الدینی، فریدون شهبازیان و روح الله خالقی با صدای هنرمندانی چون محمدرضا شجریان، غلامحسین بنان، صدیق تعریف، سیما بینا و محمد نوری که اشعار او را جاودانه کرده اند.
بعید نیست که شاملو هم بعد از آن مصاحبه مجاب شده و چنان که گفته بود«دست های بی گناه سهراب را در عالم خیال و خاطره غرق بوسه کرده باشد» زیرا زیبایی خود بالاترین خویش کاری شاعر و هنرمند است و دشمنان آزادی در واقع با زیبایی در ستیزند و آن که آب را گِل نمی کند به طریق اولی خون ریختن را تقبیح خواهد کرد.
مشیری هم شاید در پاسخ به انتقاداتی از این دست، سروده بود: «اما اگرپیکار با نابخردان را / شمشیر باید می گرفتم/ بر من مگیری، من به راه مهر رفتم/ در چشم من شمشیر در مُشت/ یعنی کسی را می توان کُشت».
جالب این که از بامداد شاعر هم وجه بیشتر شاعرانه ماندگارتر شده تا آنچه ادای تعهد تصور می شد.
بالاترین تعهد، تعهد به انسان و تعهد به زیبایی است و این همان تعهدی است که مشیری داشت و به پارسی زبانان قوه تمیز می داد که زیبایی را بشناسند و پاس دارند.
مشیری در پاییز همان سالی درگذشت که در بهار آن هوشنگ گلشیری و در تابستانش، احمد شاملو چشم از جهان فروبستند. (در مراسم شاملو هم حاضر بود و در امام زاده طاهر در جمع شماری از حاضران که گرد او حلقه زده بودند شعری از مسیح کاشانی - شاعر دوره صفویه- را خواند که « در غربت مرگ بیم تنهایی نیست- یاران عزیز آن طرف بیشترند» و گفت: فکر می کنم من هم باید بروم چون دوستان آن طرف بیشترند و سه ماه بعد هم به دوستان آن طرف پیوست). آن دو نیز زیبایی را پاس داشتند و گرچه مصادیقی از تعهد رایج را عرضه کردند. مشیری البته به سانتی مانتالیسم متهم می شد و بسیاری به رغم لذت از اشعار او در تنهایی این احساس را علنی نکردند تا متهم به سطحی انگاری نشوند. هر چه زمان گذشت اما شاعر «کوچه ها» ماندگارتر شد. چندان که «کتاب کوچه »می ماند.
زندگی ما روایت همین کوچه گفتن ها و ازکوچه گذشتن هاست و هر شاعری که از زندگی، از زیبایی و از عشق بگوید و هم میهنان و هم زبانان خود را به ضیافت ترانه ها یی که با سروده های او ساخته شده میهمان کند گرامی است.
شاملو در وصف اخوان ثالث گفته بود: شاعر هرگز نمی میرد. این تعبیر را طبعا برای هر شاعر دیگر می توان به کار بست. چندان که حیات هنری فریدون مشیری 14 سال پس از مرگ او ادامه یافته است.
سانتی مانتال هم بوده باشد دوست داشتنی بود. نه، بگو دوست داشتنی است. چون،فریدون زنده است. این را همان روز دریافتم که شجریان، صدای ماندگار خود را در در خانه هنرمندان در قالب شعر او ریخت...
یعنی کسی را می توان کُشت
ما را که بجز مرده پرستی هنری نیست