آدرس دادهاند آخر بازار جمشیدآباد آبادان ، یک دستشویی عمومی. آتش از آسمان مرداد آبادان میبارد، بازار جمشیدآباد را در هوای داغی که براق شده و تو چشم میزند میرویم بالا،میآییم پایین. دنبال مردی که عضو مسجد قدس (صدر) آبادان بود. زمان حصر آبادان رزمنده بومی بود، برادرش علیرضا در همان روزها در مقاومت آبادان شهید شد و خودش حالا نگهبان یک سرویس بهداشتی در ته بازار یک محله حاشیه شهر است.
خط کمرنگی روی دیوار چرکمرده نوشته است:سرویس بهداشتی. بوی کلافهکنندهای از توالتهای بیدر و پیکر میزند بیرون.جلوتر در کوچهای که به سمت بازار میپیچد آلونکی حلبی دیوار به دیوار دستشویی انگار دارد جلوی چشمت زیر آفتاب ذوب میشود. با تق کوچکی، در باز میشود؛ پیرمرد جواب سلام میدهد و میپرسد: «باهام چکار دارید عامو؟»
او را می شناسم ...
اشتباه نکنید ...
او هیچ چیز
از هیچ کس ...
جز خدا نمی خواهد !
کاش اصفهان بود که می تونستیم در حد توان از خجالتش در بیایم
نخود بفرستید سر وزرا با گرای 24 درجه خرداد