مجموعه شعر "باد به دنبال خودش مي گردد" سروده ي بهزاد عبدي تجديد چاپ شد.
اين مجموعه شامل 54 شعر در قالب سپيد است. شعرهاي اين دفتر را نه مي توان در جريان شعر ساده نويسي قرار داد و نه در جريان شعر آوانگارد. شعرهاي اين مجموعه مولفه هاي هر دو گروه را دارند. شاعر دغدغه هاي زباني دارد و برخي از شعرها شعر فرم اند. برای نمونه در شعر قايقران مي خوانيم:
...بي آنكه ميلي به رفتن داشته باشد
قايقي
بر تكرار امواج پيش مي رود
بي آنكه قايقران ميلي به رفتن داشته باشد
قايقي
بر تكرار امواج پيش مي رود
بي آنكه قايقران ميلي به رفتن داشته باشد
قايقي
بر تكرار امواج پيش مي رود
بي آنكه قايقران ميلي به رفتن داشته باشد
قايقي
بر تكرار امواج پيش مي رود...
تكرار در اين شعر دارد خود امواج و تكرار آن ها را تداعي و اجرا مي كند
در شعر "روزنامه"نيز فرم روزنامه اجرا شده است. يا در شعر "باد به دنبال خودش مي گردد" شاعر با ساختار پلي فونيك يا همان چند صدايي شعرش را نوشته است.
بهزاد عبدي روايت اكثر شعرها را بر پايه ي دوم شخص گذاشته است و با يك "تو" ي ذهني دارد.كه شعرها را در خطاب به او مي نويسد.
اين "تو" مي تواند يك معشوق زميني باشد مي تواند معنويت باشد يا يك روح جمعي باشد.
شاعر گاهي به مخاطبش ويژگي هاي زميني مي دهد و گاهي آن را اثيري مكي كند و گاهي در غالب اعتراض و خشونت با او صحبت مي كند.
مخاطب فرضي او ويژگي هاي اين را دارد كه در امكان هاي ديگري تاويل شود و محدود به يك شخص يا فضاي مشخص نباشد.
فقدان يا عدم حضور معشوقه و مخاطب در اكثر شعرها نمود دارد.بهزاد عبدي در اكثر شعرها با بغض حرف مي زند و از كسي مي گويد كه جايش در جهان شعر او خالي است.
در شعرهاي با روايت عاطفي و عاشقانه با حسرت از با او صحبت مي كند. برای نمونه:
پا به زمينم مي گذاشتي
سرم سبز مي شد
دست هايت را به باد دادي
برگ هايم فرو ريخت...
گاهي هم اين معشوقه ماهيتي فلسفي به خود مي گيرد.در شعري شاعر جهان را در بيمارستاني شلوغ استعاره مي گيرد كه خود و معشوقه اش در آن گم و نا پيدا شده اند:
جهان بيمارستان شلوعي بود
كه ندانستي
از كجاي آن آمده ام
نفهميدم
به كجا خواهي رفت...
در ادامه ي همين شعر مي گويد:
حالا فرض كن
شهري در من به خواب رفته
شهري پرنده هايش در حال پرواز يخ زدند
و آن همه دريا كه پشت پلك هايم
چرخيده بود
سيل شد
و چشم هايم را با خود برد...
جزيي نگري و جان بخشي به اشياء بخشي از تكنيك هاي روايي شاعر در اين مجموعه است. برای نمونه:
به هر كجاي اين شهر نگاه كنم
تو ايستاده لبخند مي زني
به هر كجاي جهان سفر كنم
تو از كنارم عبور مي كني
اجسام خانه چهره ات را تقليد مي كنند
با چشم هايي گود تر از هر ليوان
لبخندي
براق تر از هر چاقو...
شاعر پايان بندي همين عاشقانه را با نگاره هايي از نيهيليسم و هيچ انگاري شاعرانه در مي آميزد:
من اما با خودم قدم مي زنم
با خودم زندگي مي كنم
من با خودم كنار آمده ام
من با خودم كنار مي روم
در پس زمينه ي نگاه شاعر نيز شكلي از فلسفه ي اگزيستانس يا ابزورد هست كه در برخي از سطرها برجسته مي شود و در برخي از شعرها در لايه هاي زيرين باقي مي ماند.
برای نمونه:
چه مي شود كرد؟
با پنجره اي كه از منظره اش
دل گير است
اين جاده قطاري دارد
كه با هيچ ريلي نمي رود...
چه مي شود كرد؟
با فواره اي كه
هر چه بالاتر مي پرد
بيشتر سقوط مي كند