عصر ایران؛ امیرحسین تیموری* - جواد
طباطبایی در آخرین سخنانش به کتاب "شکنجه و هنر نوشتن" (1) لئو شتراوس
ارجاع داده است. اشتراوس فیلسوف کبیر آلمانی-آمریکایی است که تا آخر عمر به یهودیت
مومن ماند و برخلاف اسلاف یهودیش، همچون اسپینوزا و کارل مارکس یا معاصرانش مثل
کارل پوپر دست از یهودیت نشست. اشتراوس بر
کثیری از متفکرین و سیاستمداران معاصر غربی-آمریکایی تاثیر گذاشته است. او را در
کنار برنارد لوئیس می توان در زمره پدرخوانده های فکری نومحافظه کاران آمریکایی هم
خواند.
در نقد نظریه پرداز انحطاط
اما نسبت اشتراوس با طباطبایی و روشنفکری دینی چیست؟ به گمانم تاثیر اشتراوس بر طباطبایی را نه در کتاب "شکنجه و هنر نوشتن" که باید در جای دیگر جست؛ در کتاب "حقوق طبیعی و تاریخ". طباطبایی در تلاش است-آگاهانه یا ناآگاهانه- از همان ناحیه ای که اشتراوس و شاگردانش مثل آلن بلوم بر علوم اجتماعی و به ویژه ماکس وبر تاختند به جریان روشنفکری دینی در ایران بتازد. تا آنجایی که من اشتراوس را می فهمم، این فیلسوف در کتاب "حقوق طبیعی و تاریخ" برخلاف وبر، کاپیتالیسم را نه ریشه در رفرم دینی، داستان پرپیچ و خم پروتستانتیزم و تفسیرهای به ویژه کالون از مسیحیت می بیند که ریشه در عقلانیت و فلسفه ی غربی تفسیر می کند که تا ماکیاولی و شاگردانش تداوم داشته است.(2) اشتراوس تاریخی گری و نسبیت گرایی فرهنگی را سمی مهلک برای تمدن غرب می داند؛ اندیشه قوم محورانه ای که به وضوح در کتاب مهم آلن بلوم قابل ردیابی است (3).
طباطبایی اگرچه هنوز نسبتش را با تاریخی گری (historicism) به طور دقیق مشخص نکرده است، اما همچون اشتراوس می خواهد با تاکید بر "سرچشمه ها"، رفرم دینی در ایران را محتوم به شکست بخواند و علوم اجتماعی به ویژه جامعه شناسی را علم ایدئولوژی و چریک بازی می خواند. طباطبایی با ذکر این که "روشنفکری دینی در خدمت قدرت بوده است" در تلاش است تا پیوند توسعه و تجدد با پروژه رفرم دینی را محتوم به شکست بداند و از درون دستگاه اندیشگی خود که فرجامش مشخص نیست راهی به تجدد بکوبد.
به دعوای اشتراوس و شاگردانش علیه وبر ورود نمی کنم، اما از جامعه شناسی در مقابل هجمه سخت طباطبایی دفاع می کنم. نیز از رفرم دینی در ایران که هنوز در میانه راه است و تا مقصد، منزل ها دارد. سال ها پیش طباطبایی-اگر اشتباه نکنم-در آلمان گفته بود که علم جامعه شناسی به درد جوامعی می خورد که جامعه شناسانه روییده اند نه کشورهایی که تاریخ عریض و طویل مثل ایران دارند (نقل به مضمون). اما به نظر نویسنده این سطور دوای بسیاری از دردهای ایران امروز نه داروهای فلسفی که پمادهای جامعه شناختی است (4). اندک تغییرات و اصلاحاتی در سیاست های داخلی و خارجی می تواند گره های کور را بگشاید. برای این گشایش ها نیازی به نظام های غامض فلسفی و جهد هگلی نیست. (5) نکته ای که طباطبایی خود بهتر از هرکسی به آن آگاه است این است که عمده تاثیرگذاران تاریخ معاصر ایران از نایینی و آخوند خراسانی تا نسل اول و دوم روشنفکری دینی معاصر همه از درون دستگاه رفرم دینی برخواسته اند.
روشنفکری دینی و میراث بازرگان
جواد طباطبایی در آخرین سخنانش می گوید: "ایران مرکز فرهنگی جهان اطراف ماست." جمله ای دقیق و صائب است. از ترکیه تا هندوستان و از آسیای مرکزی تا کرانه های خلیج فارس کم تاثیر نپذیرفته اند از این تاریخ پرفراز و نشیب ایران. تاکید وی بر مفهوم ایران باید یکی از مبادی نظری انتقاد از جریان روشنفکری دینی قرار گیرد. در نزد روشنفکری دینی آنقدر که مساله رفرم دینی مهم است مساله ایران و هویت ایرانی و تاریخ و تمدن ایرانی برجسته نیست. نگاهی اجمالی به آراء و آثار عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، محسن کدیور و مصطفی ملکیان(البته با پروژه ای متفاوت تر از سه متفکر قبلی و تاکید بر معنویت و عقلانیتی جهانشهری (6)) و نیز نسل سومی های روشنفکری دینی ما را به این مهم رهنمون می شود. باید از "خداوندان قلم" (7) در این جریان پرسید رفرم دینی را برای کدام جغرافیا می خواهند؟ اگر ایرانی وجود نداشته باشد آن رفرم باید کجا رخ دهد؟
اگرچه مولفه ایران در نزد نسل دوم و سومی های
روشنفکری دینی به حاشیه رفته است اما شگفت انگیزترین غفلت در این ناحیه نه متعلق
به این دو نسل جریان اصلی روشنفکری دینی که به مصطفی ملکیان، که با روشنفکری دینی
زاویه دارد بازمی گردد. اگر اشتباه نکنم چند سال پیش این استاد عزیز، تمدن ایرانی
را نوعی توهم خوانده بود.(نقل به مضمون)
من و نسل من از ملکیان و پروژه "معنویت و عقلانیت" و نیز اندیشه "تقریر حقیقت و تقلیل مرارات" چیزها یاد گرفته ایم اما کاش این استاد دوست داشتنی قبل از این ادعای درشت فقط سخنان برنارد لوئیس در تل آویو در سال 1999 با عنوان "ایران در تاریخ" درباره تاثیرات و گستره فرهنگ و تمدن ایرانی و نیز مفهوم "تداوم ایران" را می خواند تا با مفهوم تمدن ایرانی عمیق تر آشنا می شد (8). خوب است استاد ملکیان بداند در قرون اول ورود اسلام به ایران چه برخوردهای مذهبی گسترده ای میان زرتشتیان/مزدکیان/مانویان با مسلمانان صورت گرفت (9) و اسلام و تشیعی که این روزها در گوشت و خون ما جاری است، اسلام آغشته به اندیشه ایرانشهری و یا به تعبیر هانری کوربن "اسلام ایرانی" زاییده این سده ها چرخش و دگرگونی و تحول است. "اسلام ایرانی" آنگونه که لوئیس و کربن و حتی فیلسوف مراکشی محمد عابد الجابری به طور تلویحی از آن خوانش می کنند(10)، دینی است که با ادیان دیگر در اطراف ایران حتی در دیگر سرزمین های شیعی تفاوت ها دارد.
مهمترین برتری طباطبایی بر عمده روشنفکران دینی، تاریخ دانی او و غفلت روشنفکری دینی از تاریخ ایران و یا به تعبیر بهتر تاریخ تحول دین در ایران است. از منظر جامعه شناختی، روشنفکری دینی باید به کارکردهای مفهوم تاریخ و هویت ایرانی و مفهوم "تداوم ایران" توجه کند و نیک بداند که به تعبیر برخی از مورخان و محققان، جمهوری اسلامی که مورد انتقاد جریان روشنفکری دینی و نیز سایر جریان های فکری سکولارتر است در مجموع در ایجاد انسجام ملی و حفظ مرزهای ایران در 34 سال گذشته موفق بوده است. (11) جریان موثر روشنفکری دینی شاید نیاز دارد میراث مهدی بازرگان را یک بار دیگر از نو بخواند و به این پرسش کانونی پاسخ دهد؛ ایران برای اسلام یا اسلام برای ایران؟
پی نوشت ها:
1)Persecution and the Art of Writing.
2)Tanguay, Daniel. 2007. Leo Strauss: An Intellectual Biography .New Haven: Yale University Press.
Sadri, Ahmad and Mahmoud Sadri. 1988. Intercultural understanding: Max Weber and Leo Strauss, International Journal of Politics, Culture, and Society.
3) Bloom, Allan. 1987. The Closing of the American Mind, NY: Simon and Schuster Building.
4)البته طباطبایی چند ماه پیش در گفت و گویی با هفته نامه آسمان ضمن ورود به بحث کودتا در مصر و رد مفهوم کودتا درباره اقدام نظامیان در مصر به نوعی اهمیت علم جامعه شناسی را آشکار کرد. از استاد باید پرسید آیا با فلسفه سیاسی می توان کودتا را تحلیل کرد یا با علم جامعه شناسی سیاسی؟ همچنین درمورد نقد نگاه فرهنگی/فلسفی به تجدد و توسعه نگاه کنید به:
Mirsepassi, Ali. 2010. Political Islam, Iran, and the Enlightenment: Philosophies of Hope and Despair.
5)یکی از اولین دعواهای طباطبایی میان او و باقر پرهام بر سر ترجمه واژه ای در منظومه هگل در دهه 1360 رخ داد. طباطبایی معتقد به "وجدان نگون بخت" بود درحالی که پرهام "وجدان معذب" را توصیه می کرد. از دید نگارنده این سطور طباطبایی در آن واحد هم می خواهد هگل شود و هم "تاریخ پایه ای" بنویسد چون ابوالفضل بیهقی.
6)ملکیان خود را روشنفکر دینی نمی خواند و از منتقدان این پروژه است. نگاه کنید به؛
http://www.drsoroush.com/Persian/News_Archive/P-NWS-Modernite.html
7)این اصطلاح را وام دار تاریخ بیهقی هستم.
8)یکی از تاثیرات فرهنگ ایرانی بر سایر تمدن ها به روایت لوئیس، انتقال مفهوم موعودگرایی از آیین زرتشت به یهودیت و از آن به مسیحیت بود. به تازگی کتابی منتشر شده است که تاثیرات تمدن ایرانی در دوره ساسانیان بر سنت و مذهب یهود در بابل را به گونه ای کم نظیر می شکافد:
Secunda, Shai. 2013. The Iranian Talmud: Reading the Bavli in Its Sasanian Context.
9)صدیقی، غلامحسین. 1372. جنبش های دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری، تهران: شرکت انتشاراتی پاژنگ.
10)Abed al-Jaberi, Mohammad. 1999. Arab-Islamic Philosophy: A Contemporary Critique, translated from the French by Aziz Abbasi, Texas: The University of Texas at Austin.
11) Amanat, Abbas & Farzin Vejdani. 2012. Iran Facing Others: Identity Boundaries in a Historical Perspective, NY: Palgarve Macmillan.
*دانشجوی دکترای جامعه شناسی در تگزاس