آقای حسن كاظمی قمی، رئیس هیأت ایرانی مذاكرهكننده با آمریكا در موضوع عراق است. تجربه مذاكرهای كه پس از انقلاب اسلامی ایران، برای كمتر دیپلمات ایرانی اتفاق افتاده است. پرونده امنیتی عراق، كشور تحت اشغال آمریكا موضوع مذاكره بین جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریكا بود و خط قرمز تیم مذاكرهكننده ایرانی نیز همین بود؛ مذاكره فقط درباره عراق. گفتوگوی تفصیلی ما با سفیر پیشین ایران در عراق درباره تجربههای این مذاكره است.
موضوع ما درباره مذاكره ایران و آمریكا در مورد موضوع عراق است، اما به نظر میرسد كه پیش از ورود مستقیم به این بحث، باید شرایط منتج به این مذاكره را بررسی و تحلیل كنیم.بله. آمریكاییها پس از فروپاشی نظام دوقطبی، نظریه نظم نوین جهانی را مطرح و دنبال كردند و كوشیدند تا نظام تكقطبی را در عرصه بینالملل به وجود آورند. البته فضای بینالمللی اجازهی این كار را نمیداد، اما حادثه یازده سپتامبر این فرصت را برای آمریكا پدید آورد تا به بهانه مبارزه با تروریسم و برقراری امنیت، رهبری مبارزه جهانی با تروریسم را در اختیار بگیرد. طبیعی بود كه اولین كشور هم افغانستان باشد. پس از افغانستان هم نوبت به عراق رسید.
بالاخره برای اشغال افغانستان با توجه به بروز و ظهور القاعده در آنجا، توانستند توجیهی برای حمله بتراشند، اما چرا پس از آن، عراق را انتخاب كردند؟حمله آمریكا به عراق باز به همان نگاه هژمونی و سلطه آنها برمیگردد. با این نگاه باید خاورمیانهی جدیدی شكل میگرفت كه گام اولش میتوانست عراق باشد. آمریكاییها بهانه تراشیدند كه عراق سلاح كشتار جمعی دارد، در رأسش یك دیكتاتور است و لذا این امكان وجود دارد كه با تروریستها تبانی كند و سلاحهای كشتار جمعی را در اختیار تروریستها قرار دهد و امنیت جهانی را به خطر بیندازد. از این منظر آمریكا وارد عراق شد و آنجا را اشغال كرد و رژیم صدام را برانداخت.
نكته قابل توجه این است كه آمریكا برای لشكركشی به عراق، بر خلاف قوانین و هنجارهای بینالمللی و توافقات اولیهای عمل كرد كه قرار بود از شورای امنیت سازمان ملل مجوز بگیرد و سپس حملهاش به عراق را شروع كند، با كنارگذاردن این توافق جهانی خواست این پیام را به دنیا بدهد كه دیگر رویّهی بینالمللی عوض شده و از امروز آمریكاست كه بر عرصهی جهانی و بر عرصهی روابط بینالملل مدیریت میكند.
سقوط طالبان در افغانستان بهسرعت انجام گرفت و به همین خاطر، آمریكا احساس كرد كه میتواند وارد عراق شود. عراق جایی بود كه اگر آمریكا در آن موفق میشد، میتوانست هم تغییرات مدّ نظرش در خاور میانه را اجرا كند و هم در عرصهی جهانی نشان بدهد كه امروز آمریكاست كه میتواند و باید مدیریت مطلق جهان را بر عهده بگیرد.
اتفاقی كه پس از یورش آمریكا به عراق افتاد، آن بود كه رژیم عراق، مقاومتی در برابر لشكركشی آمریكا نكرد. یعنی از ۲۹ اسفند ۱۳۸۱ تا ۲۰ فروردین ۱۳۸۲، رژیم عراق ساقط شد؛ البته بدون رجوع به شورای امنیت و ظرف ۲۱ روز. آمریكا سرمست از این پیروزی نظامی، به كشورهایی مثل فرانسه و آلمان كه در جنگ همراهی نكرده بودند، پیام داد كه حق ورود به عراق را ندارند و نمیتوانند در بازسازی عراق حضور داشته باشند.
دومین پیام آنها به منطقه و همینطور جمهوری اسلامی این بود كه عراق تحت اشغال است و هیچ امنیتی ندارد. در نتیجه كسی مسئولیت حفظ جان هیچ دیپلماتی را تقبل نمیكند. به معارضین واقعی هم این پیام را داد كه اگر كسی بدون هماهنگی وارد این كشور شود، با آنها مثل تروریستها برخورد خواهد شد.
آمریكا این پیامهای سَلبی را برای حفظ منافع خود فرستاد، اما آنها در بُعد ایجابی چه كردند؟طبیعی بود كه آمریكا به دنبال تشكیل یك نظام سیاسی با شعار دموكراسی در عراق باشد، اما با مدل آمریكایی. حتی قبل از لشكركشی، قانون اساسی مطابق نظر خود را با مشورت گروهی از عراقیها تحت عنوان «مشاورین» تدوین كرده بودند. دومین برنامهی آمریكا در عراق، تشكیل ساختار دفاعی و امنیتی كاملاً آمریكایی بود. مسألهی سومی هم كه دنبال میكردند، تشكیل یك پایگاه نظامی دائمی در عراق بود.
آنها یك آمریكایی بازنشستهی نظامی را در مسند امور گذاشتند و به عراقیها گفتند كه شما مشاور او باشید، در حالی كه ابتدا قرار بود و وعده داده بودند كه حكومت را به خود عراقیها بسپارند. این برنامهها از همان اول مخالفت ملی را در عراق برانگیخت؛ مقاومتی كه رهبران عراق و مراجع دینی آغازكنندهی آن بودند. به همین دلیل آمریكاییها مجبور شدند پس از دو ماه، حاكم نظامی عراق را عوض كنند و اصطلاحاً یك حاكم مدنی را جایگزین او سازند. اما این حاكم مدنی را در چه شرایطی آوردند؟ تصور آمریكا این بود كه چون مردم را از یك دیكتاتور نجات دادهاند، مردم از آنها استقبال میكنند. در حالی كه باور مردم عراق این نبود. باور مردم عراق این بود كه آمریكا یك زمانی به جهت منافعی كه داشته، از صدام حمایت كرده و امروز به خاطر مصالحی كه دارد، صدام را سرنگون كرده است. به همین خاطر اگرچه مردم از سرنگونی رژیم دیكتاتور خوشحال بودند، اما از اشغال كشورشان هم ناخشنود بودند.
آمریكاییها در دو ماه آغاز اشغال عراق، متوجه شدند به دلیل اینكه مردم و رهبران دینی عراق از آنان تمكین نكردند، هزینههای سیاسی، امنیتی و اقتصادیشان بهشدت بالا رفته است. به همین دلیل بهسرعت مجبور شدند به شورای امنیت سازمان ملل رجوع كنند. یعنی پس از دو ماه، با همكاری انگلیسیها و دیگر متحدانشان، قطعنامهی ۱۴۸۳ شورای امنیت را به تصویب رساندند مبنی بر اینكه عراق یك كشور اشغالشده است و باید توسط اشغالگر اداره شود. از آنجا بود كه بحث حاكم مدنی پیش آمد. این نخستین عقبنشینی آمریكا از صحنهی عراق بود.
دومین عقبنشینی آمریكا نیز هنگامی رخ داد كه حاكم مدنی عراق گفت من یك شورای مشورتی تشكیل میدهم تا عراقیها به من مشورت بدهند. مجدداً مخالفتها شروع شد. عراقیها به این جمعبندی رسیدند كه اگر قرار باشد یك آمریكایی بر ما حكومت كند و هرگونه عملی را مخالف مصالح ملی و مردمی ما انجام دهد، چرا ما باید در گناه او شریك باشیم؟ به همین خاطر مخالفت با تأسیس مجلس مشورتی آغاز شد و همین باعث شد كه شورایی به نام «شورای حكومتی» در برابر خواستهی حاكم آمریكایی شكل بگیرد.
یعنی آیا آمریكا در طراحی حملهاش به عراق، شرایط مردمی و مذهبی این كشور را مورد توجه قرار نداده بود و آن را محاسبه نكرده بود؟نه؛ به این دلیل كه آمریكا شناخت واقعی از یك جامعهی دینی و مذهبی نداشت، بهخصوص كشوری كه اكثریت آن مسلمانند و طعم تلخ دیكتاتوری تحت حمایت بیگانه را هم كشیدهاند. آنها شناختی از وضعیت فرهنگی، اجتماعی و دینی عراق نداشتند و هنجارهای چنین جامعهای را درك نمیكردند.
اساساً روحیه استكباری آمریكاییها و نگاه تحقیرآمیزی كه به جامعهی بشری دارند، باعث میشود كه واقعیتهای جوامع را درك نكنند. آمریكاییها در آموزشهای نظامی خود به سربازانشان میگویند كه شما به یك جامعهی وحشی میروید تا آنجا را متمدن كنید. وقتی این برتریخواهی و برتریجویی را در فكر سربازانشان جامیاندازند، آنها با این روحیه و با اتكا به اسلحه و سرنیزهشان رفتارهایی از خود نشان میدهند كه با هنجارها و روحیه و فرهنگ جوامع و چهبسا بشریت سازگاری ندارد. به همین دلیل یك سرباز آمریكایی در عراق حتی وزیر این كشور را از ماشین بیرون كشید وسط خیابان برای تفتیش روی زمین خواباند.
آمریكا تا به مصالح، منافع، هنجارها، شرایط اجتماعی و فرهنگی مردم كشورهای دیگر توجه نكند، در هر جای دنیا كه باشد، دچار مشكل خواهد شد. در نتیجه با مردم عراق هم از ابتدای اشغال دچار تناقض شد و این تناقض با مخالفت مراجع دینی و اعتراضات رهبران سیاسی و نیز به دلیل سیاستها و رفتارهای غلط آمریكاییها روزبهروز افزایش یافت. از طرف دیگر، وجود خود آمریكا به عنوان اشغالگر، بهانهای برای بروز و توسعهی فضای ناامنی و تروریسم در عراق شد. لذا كمكم مقاومتهای مردمی در مقابل اشغالگری شكل گرفت. پس خود اشغالگری باعث شد كه هم تروریسم در عراق جان بگیرد و هم مقاومتهای مردمی در برابر اشغالگری.
مجموعه این عوامل به همراه حمایت كشورهای مرتجع از تروریسم و رفتارهای غلط و بیتوجهیهای آمریكا، فضای امنیتی عراق را بهشدت ملتهب كرد. در این چند سال، فضایی ناامن در عراق به وجود آمد كه آمریكاییها در آن نقش اول را داشتند. حتی در یك مقطعی و بهویژه بعد از انفجار حرمین مطهر عسكریین علیهماالسّلام در سامّرا، مرتجعین منطقه و بعثیها و تروریستها و بهویژه آمریكاییها بسیار تلاش كردند تا وانمود كنند كه در عراق جنگ شیعه و سنّی راهافتاده و این مفهومش این است كه باید دخالتهای بیشتری صورت گیرد، اما شما دیدید كه این اتفاق نیفتاد.
این هم یكی از موضوعات مهمی بود كه آمریكاییها نفهمیدند كه علیرغم اختلاف و تنوع سلایق و مذاهب در عراق، برای عراقیها خط قرمزی به عنوان امنیت ملی وجود داشته و دارد. البته فرهیختگی عراقیها، هدایت مراجع دینی و همسویی منافع ایران و عراق باعث شد كه علیرغم این امواج متلاطم سیاسی و امنیتی، مسیر سیاسی عراق به سمت خوبی پیش برود. پیامهای وحدتبخش رهبر انقلاب اسلامی پس از حوادث سامّرا و فلّوجه مؤید همین مطلب است.
به هر حال و در همین فضا و شرایط سخت، قانون اساسی جدید عراق نوشته شد. بر این اساس، دولت موقت و انتقالی و پس از آن، دولت دائمی و نظام نوین سیاسی عراق در همین روند و در این ۱۰ سال شكل گرفت تا امروز كه به تثبیت رسیده است.
به كنسولی ما در اربیل حمله كردند و چهار دیپلمات ما را اسیر گرفتند. حتی در آن شرایط خرابی كه آمریكا مجبور به مذاكره با ایران است، باز هم بداخلاقی و زورگویی میكند. وزیر دفاع آمریكا گفت ما برای اینكه با ایران مذاكره كنیم و شرایط را به گونهای تغییر دهیم كه در مذاكره موفق باشیم، این كار را انجام دادیم.
در بُعد امنیتی هم آمریكا در عراق دچار بحران شد. طی سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ التهابات امنیتی عراق به اوج رسید. كشتار مردم بیگناه، گروگانگیری و تخریب اماكن دولتی و مردمی افزایش یافت و از هیچ جنایتی فروگذار نشد. از طرفی در این گرداب ناامنی، آمریكاییهایی كه برای ایجاد امنیت آمده بودند، خودشان هم دچار یك ناامنی مضمن شده بودند. آمریكاییها با وجود ۱۶۰ هزار نیروی نظامی و چند هزار نیروی امنیتی، فضای امنیتی عراق را مناسب خودشان نمیدیدند. مجموعهی این عوامل باعث شد كه آمریكا دچار یك استیصال جدی شود. نیروهای نظامی آمریكا از لحاظ روحی و امنیتی دچار مشكل شدند و آمریكا هزینههای سنگینی را متقبل شد. در حقیقت ابّهت آمریكا شكست. شما در عراق این كلام حضرت امام رضواناللهعلیه در آغاز پیروزی انقلاب را حس میكردید كه گفته بودند: «آمریكا یك ببر كاغذی است.» یعنی با وجود این تانكها و توپها و این نظامیهای چندستاره و با آن اهداف اشغالگری كه اشاره شد، حالا باید برای حل مشكلاتشان دست كمك به سوی دیگران دراز كنند.
در این مقطع، آمریكا كه به فرانسه و آلمان اجازهی ورود به عراق را نداده بود، حالا اصرار میكرد كه با ایران وارد مذاكره شود، شما شك نكنید كه این نشان میداد آمریكا به دلیل سیاستهای غلطش دچار یك شكست فاحش شده بود. آنها حتی نمیخواستند اجازه بدهند كه سفارت ما در عراق باز شود و به هر بهانهای میخواستند سفیر ما را به عراق راه ندهند، اما به شرایطی رسیدند كه درخواست مذاكره كردند. اگر آمریكا در عراق میتوانست اهداف خودش را محقق كند، هدف بعدی آمریكا جمهوری اسلامی بود، اما به لطف الهی و از بركت وجود ائمهی اطهار علیهمالسلام و مجاهدتها و مقاومتی كه ملت عراق كرد، آمریكا نهتنها در عراق دچار ناكامی شد، بلكه سیاستهای منطقهای خود را شكستخورده یافت.
من این مقدمه را از این جهت گفتم تا مشخص شود كه آمریكا به دلیل إعمال سیاستهای غلط و ناكامیهایش مجبور شد از ابزار مذاكره برای تأمین خواستههایش استفاده كند. بنابراین درخواست مذاكره از سوی آنها در این فضا شكل گرفت و بهانه هم امنیت عراق بود. البته خواستهی آمریكاییها از مذاكره چیزی بود و خواستهی ایران و عراق چیزی دیگر و البته هر دو به نام امنیت.
ما چه میخواستیم و آنها به دنبال چه بودند؟عراق درگیر بحران امنیتی ناشی از دو عامل اشغال و تروریسم بود. استراتژی جمهوری اسلامی ایران هم این بود كه اگر قرار است امنیت در عراق برقرار باشد، باید حكومت این كشور بر اساس قانون اساسی عراق شكل بگیرد. به دلیل مصالح مشتركی كه بین ایران و عراق وجود داشت، طبیعی بود كه ایران خواستهی عراقیها را مبنی بر مذاكره با آمریكا اجابت كند.
بالاخره ما كه ماهیت و هدف آمریكا را میدانستیم، پس چرا قبول كردیم؟اگر ایران مشكلات عراق را نمیدید و در نظر نمیگرفت، این ابهام همیشه برای عراقیها باقی میماند كه آمریكا گفت مذاكره كنیم و مشكلات را حل كنیم و اگر ایران آمده بود، مشكلات ما حل میشد. بنابراین خارج از اینكه آمریكاییها چگونه میاندیشیدند، پروندهی امنیتی عراق برای ما موضوعیت داشت وگرنه از همان اول هم روشن بود كه آمریكاییها به فكر مردم عراق نیستند. اگر میلیونها نفر هم كشته شوند، برای دولتمردان آمریكایی واقعاً اهمیتی ندارد. آنچه برای آمریكا مهم است، منافع و مصالح خودش است و نه اخلاق. شما جنایات صدام را ببینید؛ آنجایی كه علیه ملت ایران از مواد شیمیایی استفاده كرد، یا در حلبچه استفاده كرد، یا در عملیاتی بیش از ۱۸۰ هزار كُرد را كشت، آیا آمریكا محكوم كرد؟ اما برای ایران و رهبران عراق مهم بود كه بیگناهان كشته نشوند.
اگر موافق باشید، به مذاكرات بپردازیم. سه دور مذاكره برگزار شد. آیا پیشنهاد مذاكره را رسماً طرف آمریكایی داد؟بله. اما نكتهی جالب اینكه در آن مقطع مذاكرهی دوجانبه از سوی آنها مطرح شد، اما ما پاسخ دادیم كه در مذاكره باید عامل اصلی و موضوع اصلی مذاكره یعنی عراقیها هم حاضر باشند. بنابراین ما مذاكرهی دوجانبه را به سهجانبه تبدیل كردیم، چون هدف ما حمایت از دولت عراق بود.
آمریكا سیاست «نیش و نوش» را دنبال میكرد و این یعنی در حالی كه شما را متهم میكند كه مداخلهگر هستید، در عین حال میگوید اگر ما با هم در این قضیه همكاری كنیم، دریچهای برای همكاریهای بعدی باز خواهد شد.
چرا آمریكاییها ابتدا مخالف حضور عراق در مذاكرات بودند؟از رفتار سیاسی آنها برمیآمد كه آمریكا از دولتِ برآمده از انتخابات عراق راضی نبود و اگرچه ظاهراً شعار حمایت میداد، اما عملش مغایر با شعارش بود.
به عنوان رئیس هیأت مذاكرهكنندهی ایرانی در عراق، رفتار و مواجههی آمریكاییها را در مذاكرات چگونه تحلیل میكنید؟آمریكاییها قبل و حین و بعد از مذاكرات، حركتهای غیر منطقی انجام دادند. آنها قبل از مذاكره دو كار كردند؛ اولاً این عملیات روانی را راهانداختند كه ایران در مسائل عراق مداخله میكند و حامی ناامنی و تروریسم است. دوم اینكه به كنسولی ما در اربیل حمله كردند و چهار دیپلمات ما را اسیر گرفتند. ببینید آنها نیت خود را هم در بسیاری موارد بیان میكنند. حتی در آن شرایط خرابی كه آمریكا مجبور به مذاكره با ایران است، باز هم بداخلاقی و زورگویی میكند. وزیر دفاع آمریكا گفت ما برای اینكه با ایران مذاكره كنیم و شرایط را به گونهای تغییر دهیم كه در مذاكره موفق باشیم، این كار را انجام دادیم. یعنی حاكمیت ملی عراق را زیر پا گذاشتند و به یك مركز دیپلماتیك حمله كردند كه تحت حفاظت حكومت عراق بود. میخواستند ما را در شرایطی قرار دهند كه در مذاكره بتوانند امتیاز بگیرند.
آمریكاییها در حین مذاكرات هم سیاست اتهامزنی را در پیش گرفتند. آمریكا سیاست «نیش و نوش» را دنبال میكرد و این یعنی در حالی كه شما را متهم میكند كه مداخلهگر هستید، در عین حال میگوید اگر ما با هم در این قضیه همكاری كنیم، دریچهای برای همكاریهای بعدی باز خواهد شد. ولی ما اصول منطقی داشتیم و مذاكره را به عنوان فرصتی برای حل مشكلات عراق تلقی میكردیم. حقیقتاً ما بحثمان امنیت عراق بود. حتی این خوشایند ما نبود كه سربازان آمریكایی برای سیاستهای نفتی دولتمردان خودشان كشته میشدند. به همین جهت ما تمام سناریوهای ممكن را پیشبینی كردیم كه هر اولویتی را كه طرف مقابل بگوید -نظیر كنترل مرزها، مبارزهی با تروریسم و هر موضوع دیگری- ما فرمول آماده داشته باشیم.
مسأله دوم در مذاكرات، ژست ابرقدرتی آمریكاییها بود. این ژست این نیست كه امروز به عنوان یك طرف مذاكرهكننده بنشیند و بخواهد مطالبش را بگوید و بشنود؛ آمریكا میخواهد ابرقدرتی خودش را به رخ بكشد و طبیعی بود كه برای تیم مذاكرهكنندهی ایران این مسأله هیچ اهمیتی نداشت. یك جایی آمریكاییها آمدند منت بگذارند و گفتند كه ایران باید ممنون باشد بابت اینكه ما اجازه دادیم كه سفیرش از زندانیها(دیپلماتهای اسیر) دیدار كند. در جواب گفته شد كه اصلاً آمریكا باید بابتِ این غلطی كه كرده و دیپلماتها را دستگیر كرده، عذرخواهی كند. این جواب در مقابل گردنكشی آنها بود. آمریكاییها این را بهخوبی احساس كردند كه اگر بخواهند باقلدری برخورد كنند، با همین ادبیات با آنها صحبت خواهد شد ولذا خودشان را جمع كردند.
اما پس از مذاكره، سیاست فرافكنی را در پیش گرفتند. با این كار میخواستند ارادهی خود را تحمیل كنند. در تبلیغات رسانهای طوری وانمود كردند كه با ایران مذاكره شد و گفته شد كه نباید در عراق دخالت كند و ایران هم تسلیم شد. به محض اینكه دور اول مذاكره انجام گرفت، با اینكه نخستوزیر عراق به عنوان میزبان، یك برنامهی نهار ترتیب داده بود، رئیس هیأت آمریكایی گفت من كار دارم و باید بروم. این در حالی بود كه تمام خبرنگارها را در سفارت جمع كرده بودند تا سریعاً آنگونه كه میخواستند، فضای رسانهای را در اختیار بگیرند. در حالی كه قرار مصاحبهی مطبوعاتی به گونهای دیگر برنامهریزی شده بود. حتی خبرنگارانی كه در منطقهی سبز حضور داشتند، هنوز آنجا بودند. ما وقتی به سفارت رسیدیم، فضای رسانهای كاملاً عوض شده بود. این موضوع نشان داد كه آمریكاییها مذاكره را برای تحمیل ارادهی خود میخواهند و به این معنی نیست كه در یك شرایط منطقی و با ابزار مذاكره بخواهند مسائل را حل كنند.
مذاكرات طی چه فرایندی قطع شد؟دور سوم آن مذاكرات، مرحلهی كارشناسی بود و ورود به عرصهی عملیاتی. آثار آن هم در جامعهی عراق در حال بروز و ظهور بود. یكی از خواستههای ما این بود كه پروندهی امنیتی عراق به دولت این كشور داده شود و دیگران فقط كمك كنند. یكی دیگر از خواستههای ما این بود كه آمریكاییها نمیتوانند خودسرانه عملیات بكنند یا هر اقدام دیگری یا تشكیلات نظامی ایجاد كنند و آن را تحمیل كنند. طبیعتاً در این شرایط آمریكاییها هم منتفع میشدند، اما اینجا مذاكره قطع شد. آمریكا اهدافی از مذاكره داشت كه احساس كرد اگر این روند ادامه یابد، به مصلحتش نیست. اگرچه نگاه جمهوری اسلامی ایران به همه خیر است و حتی در این مورد آمریكاییها هم نفع میبردند، اما از مقطعی كه مذاكرات كارشناسی به این موضوعات رسید، آمریكاییها قطع كردند.
بهانه و دلیل آنها چه بود؟ادلهای نیاوردند، اما مسألهی روشن این بود كه ادامهی آن روند باعث تقویت حكومت عراق میشد، زیرا مسئولیت پروندهی امنیتی به دولت عراق واگذار میشد و این نشان میداد كه دولت عراق بینیاز به اشغالگر و حكومت خارجی میتواند امنیت را برقرار كند. همچنین دولت عراق میتواند با دیگران روابط داشته باشد. در این شرایط، وقتی روند برقراری امنیت در حال بهبود باشد، نقش جمهوری اسلامی در این صحنه نشان داده میشد. همهی اینها خوشایند آمریكاییها نبود. لذا وقتی فهمیدند كه از طریق مذاكره به خواستههایشان نمیرسند و دیدند كه نتیجهی عكس میگیرند، مذاكرات را قطع كردند.
رفتار ما چگونه بود؟بر خلاف آنها كه تلاششان این بود تا با تبلیغات رسانهای ایران را مداخلهگر در مسائل امنیتی عراق نشان دهند، ما به دنبال حل مشكل بودیم. این را شما میتوانید از عراقیها هم بپرسید. یعنی ایران با منطقی صحبت میكرد كه اگر آن رعایت میشد، هم تكلیف تروریسم روشن میشد، هم تكلیف مردمی كه برای دفاع از خودشان اسلحه به دستشان بود، هم تكلیف دولت عراق كه باید محور برقراری امنیت باشد و هم آمریكاییها كه میخواستند از این بحران عبور كنند.
رابطه گرگ و میش نمیخواهیم جمعبندی و تحلیل عراقیها از روند مذاكرات چه بود؟عراقیها آشكارا دیدند كه تیم مذاكرهكننده ایرانی چگونه به تیم مذاكرهكننده آمریكا پاسخ میدهد. یعنی منطقی و در چهارچوب مصالح و اخلاق پیش میرود و رفتارش هم منطبق بر همین منطق است. این را در ارزیابی خود عراقیها هم میتوانید مشاهده كنید، چون عراقیها در میز مذاكره حضور داشتند و دیدند آیا جمهوری اسلامی دنبال این است كه از مذاكره ژست بگیرد تا آمریكا مجبور باشد ایران را در عراق به رسمیت بشناسد یا اینكه واقعا دنبال آن است كه خروجی این مذاكره به امنیت عراق بینجامد؟ حتی در برخی موارد كه عراقیها با ملاحظاتی نمیتوانستند حرف و خواسته خود را به آمریكایی ها بگویند، این جمهوری اسلامی بود كه با صدای رسا آن را بیان كرد و این واقعیتی بود كه عراقیها آن را دیدند.
بالاخره نكتهای كه در افكار عمومی مطرح میشود این است كه آنها هم مانند ما به دنبال تأمین منافع خودشان بودند.ببینید، آمریكاییها صادق نیستند؛ غیر منطقی هستند و بیتوجه به مصالح دیگران. یكی از نمونههایش مسألهی افغانستان است. پس از سقوط طالبان در افغانستان، قرار بود كه همكاریهای بینالمللی و منطقهای افزایش یابد و بهویژه همسایههای افغانستان در شكلدهی نظام جدید این كشور كمك كنند. نقش جمهوری اسلامی ایران نیز بسیار بارز بود. هم آمریكا و هم بقیه میدانستند كه امكان ندارد بدون حضور جمهوری اسلامی ایران، نظام سیاسی افغانستان شكل بگیرد. سنگ بنای این شكلگیری در اجلاس بن پایهگذاری شد كه جمهوری اسلامی نقش بسیار مهم و سازندهای را در آن ایفا كرد. پس از آغاز شكلگیری نظام سیاسی در افغانستان، رئیسجمهور آمریكا اینگونه موضع گرفت كه ایران محور شرارت است! این بعد از آن بود كه ما در شكلدهی نظام افغانستان بسیار ایفای نقش كردیم. ببینید آمریكاییها چگونه در برابر این كمك خالصانهی جمهوری اسلامی ایران واكنش نشان دادند؟! حتی به جای آنكه آمریكا بر نقش سازندهی ما تأكید كند، ناسپاسی كرد و گفت كه جمهوری اسلامی ایران محور شرارت است. این منطق آمریكایی است.
آنهایی كه امروزه عطش مذاكره با آمریكا را دارند، بدانند كه این ماهیت آمریكا است وگرنه اگر مذاكره ابزاری باشد برای حل مشكلات بین دو كشور یا حل معضلات بینالمللی، معلوم است كه جامعه و نظام اسلامی از این حركت دفاع می كند. واقعیت آمریكا اما این نیست و ما این تجربه را در افغانستان نیز بهخوبی مشاهده كردیم.
با وجود این تجربه دوطرفه، پس چرا آمریكا دوباره به ایران پیشنهاد مذاكره میدهد؟امروز آمریكا در سیاستهای خاورمیانهای خود شكست خورده است. امروز رهبری آمریكا با وجود بحران اقتصادی اروپا و آمریكا، وقوع بیداری اسلامی منطقه و اینكه امروز در منطقه جبههی جدیدی به نام مقاومت در مقابل آمریكا و استكبار و صهیونیسم شكل گرفته، به خطر افتاده است و باید فضا را آرام كند. امروز مذاكره در حقیقت فضا را تلطیف میكند تا این بحران اقتصاد جهانی شكل نگیرد و از طرفی در منطقه هم بگویند كه ایران مقاوم هم پای میز مذاكره آمد. در صورتی كه همین مقاومت است كه باعث شده امروز آمریكا به جمهوری اسلامی پیشنهاد مذاكره بدهد. اگر اتكای جمهوری اسلامی به مذاكره یا به هر قدرت خارجی بود، نمیتوانست این گامهای محكم را بردارد. خصلت استكبار این است كه به شما امتیاز نمیدهد. بنابراین نباید در این فضا به مذاكره دل خوش كنیم. با این منطق آمریكا، چیزی از مذاكره درنمیآید.
اگرچه نخبگان، اندیشمندان و برخی رجال سیاسی آمریكا كه بخشی در دستگاه حاكمیتی و بخشی در مراكز آكادمیك و دانشگاهی هستند، به این جمعبندی رسیدهاند كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز، آمریكا در تمام توطئهها و تهدیدها علیه جمهوری اسلامی ایران بازیگر اول بوده است؛ از تهاجم نظامی، تهاجم مستمر فرهنگی و سیاسی، كودتا، تجزیهطلبی، تروریسم تا امروز و تهاجم اقتصادی، علمی و سایبری، اما هیچكدام از اینها مانع پیشرفت ایران نشده است. به همین دلیل این مجموعه به این نتیجه رسیدهاند كه ادبیات رفتاری آمریكا با جمهوری اسلامی ایران را باید تغییر دهند. البته دستگاه حاكمیتی و ادارهكنندهی آمریكا هنوز در سیاستش، جمهوری اسلامی ایران را نپذیرفته است و لذا نباید به مذاكره دل بست.
مذاكره برای مذاكره هم كه سود و اهمیتی ندارد. مهم، بهكارگیری مذاكره است برای تأمین اهداف و نه فقط صرف این كه یك مذاكرهای انجام شود. در حقیقت مذاكره یك ابزار دیپلماسی است برای رفع مشكل بین دو نظام سیاسی یا برای توسعهی روابط یا برای برقراری روابط. بنابراین نفس برگزاری مذاكره هیچ اهمیتی ندارد.
بسیار مهم است كه شما چه هدفی از مذاكره دارید و شرایط حاكم بر مذاكره چیست؟ باید ببینیم آمریكا كه امروز شعار مذاكره سرداده، آیا به دنبال شرایط واقعی یك مذاكره هم هست یا نه؟ اساساً آن چیزی كه ما از آمریكا تجربه كردهایم، این است كه آمریكاییها به دنبال هژمونی سلطه در نظام بینالمللی و در روابط با كشورها و مؤسسات و نهادهای بینالمللی هستند و با همین روحیه هم وارد مذاكرات میشوند.
از نظر هیأت حاكمه آمریكا، مذاكره یك ابزار است برای تحمیل اراده؛ همانگونه كه آنها از ابزار لشكركشی استفاده میكنند، عملیات روانی طراحی و اجرا میكنند یا فشار اقتصادی میآورند و همه اینها ابزارهایی است در جهت تحقق اهدافشان. از دید آنها مذاكره هم یك ابزار است برای تحقق آن هژمونی وگرنه برای آمریكا تحمل این سخت است كه شما از منافع خودتان در مقابل او صحبت كنید.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری