خیمه در شماره 96 خود گفتوگوی مشروحی با حبیبالله عسگراولادی ترتیب داده است که بخشهایی از آن را میخوانید: من از یک خانواده مذهبی هستم که پدر و مادرم هر دو مذهبی جدی بودند، هر دو اصالتاً دماوندی بودند و من در تهران متولد شدم و علت آن هم این است که سال تولد من در دماوند زلزله بزرگی آمد و زندگی ما را در آنجا به هم زد و پدر و مادرم به تهران تشریف آوردند و من در تهران متولد شدم.
عسگر اولادی درباره اولین فعالیت سیاسیاش میگوید: من روز 30 تیر خدمت مرحوم شیخ محمد حسین زاهد بودم که از مسجد جامع صدای شلیک شنیده شد، من اطلاعات به دست آوردم که در اثر کنار زدن دکتر مصدق و روی کار آمدن قوام السلطنه مردم جلوی مجلس اعتراض کردهاند، من خدمت شیخ محمد زاهد عرض کردم که اجازه میدهید ما هم برویم شرکت کنیم؟ فرمودند موضوع چیست؟ گفتم: این است که آیتالله کاشانی امروز که 30 تیر است هر نوع کار و کسب را تا بازگشت حکومت ملی دکتر مصدق حرام کردهاند، فرمود: بله بروید، بنده به بهارستان رفتم و این اولین کار و شرکت فعال در امور سیاسی بود.
او در بخش دیگری درباره برادر تودهایاش بیان میدارد: برادر بزرگ من صادق تودهای بود و 2 سال است که فوت کرده، من و ایشان از پامنار سرازیر میشدیم و مردم جلوی نانوایی تجمع کرده بودند و برادرم پرسید: چه خبر است؟ گفتم؛ آقا فردا کسب و کار را حرام کردهاند و مردم میخواهند نان فردایشان را فراهم کنند. گفت: داری مزخرف میگویی! گفتم: نه! بیا برویم و بپرسیم، جلوی نانوایی رفتیم که روبروی منزل آیتالله کاشانی بود و گفتیم: اینجا چه خبر است؟ گفتند: مگر نمیدانی؟ آیتالله گفتهاند، فردا کسب و کار تعطیل است و ما آمدهایم نان فردایمان را تهیه کنیم و این اشاره به این دارد که چقدر مذهب نقش داشت و فتوا چقدر مؤثر بود.