عصر ایران - در ماه هاي اخير شاهد تظاهرات مردمي در برخي نقاط جهان از جمله در اروپا هستيم كه به سياست هاي صرفه جويي دولت هايشان اعتراض دارند؛ از چند روز پيش نیز تظاهرات مردم پرتغال، اسپانيا و يونان به خاطر در پيش گرفتن برنامه اقتصادي رياضتي از سوي دولت هايشان اوج گرفته است.
حال سوال اين است كه چرا در كشوري مثل آمريكا، جنبشي موسوم به وال استريت، مانند يخ جلوي آفتاب ، آب شده و خبر خاصي از آن نيست اما در اروپا چند سالي است كه برنامه هاي اتحاديه اروپايي براي جلوگيري از كسر بودجه بيشتر كشورهاي عضو ، موجب اعتراض مردم مي شود و شعله هاي آتش آن همواره بيشتر مي شود.
در قرن بيستم در اروپا شاهد دو جنگ جهاني و چند جنگ داخلي و نژادي مانند جنگ صرب ها با كرووات ها يا بوسنيايي ها و يا جنگ آلباني تبارها در كوزوو بوديم.
بعد از آن اتحاديه اروپايي با حضور كشورهاي پيروز سربرآورده از جنگ دوم، با كمك مالي و مديريتي ايالات متحده امريكا توسعه اقتصادي و اجتماعي را آغاز كرده و ماحصل آن بخاطر مسائل خاص فرهنگي، متولد شدن دولت هاي موسوم به دولت رفاه بود.
اقتصاد برخي از اين كشورها با وجود اعتقاد به ليبراليسم و مبتني بودن بر اقتصاد بازار، تا حدود زيادي متاثر از برنامه هاي خدمات اجتماعي ناپايدار كشورهاي سوسياليستي بود.
شايد دليل عمده آن همسايگي 70ساله با اتحاد جماهير شوروي و كشورهاي اروپاي شرقي بود كه با مسلك سوسياليستي و اقتصاد متمركز و دولتي به حيات خود ادامه مي دادند.
كشورهاي اروپاي غربي تحت تاثير آنها ،برنامه هايی شبه سوسياليستي در زمينه بهداشت و آموزش و حتي بخش هايي از اقتصاد توليدي شان را در كشورهايشان پياده كردند، بعلاوه اينكه تحت تاثير جو غالب، سياست مهاجر پذيري به روش پناهنده گيري را به اين برنامه اضافه نمودند.
پس از فروپاشي اردوگاه سوسياليسم و در حقيقت اقتصادهاي دولتي و متمركز شوروي و اروپاي شرقي، سنگيني جو رواني حاكم تا حدودي از روي كشورهاي اروپاي غربي برداشته شد.
با افزايش كشورهاي عضو اتحاديه اروپايي مسائل ديگري هم دامنگيرشان گرديد، مسائلي مانند جابجايي ناهمگون جمعيت در حوزه شينگن، كم رنگ شدن اهميت برخي كشورها از لحاظ ژئوپليتيكي مانند يونان و ... .
پس از حاكم شدن پول واحد يورو در سيستم پولي كشورهاي عضو اتحاديه اروپايي، خيلي از كشورهاي عضو نتوانستند سياست هاي اقتصادي شان را با برنامه هاي اعلام شده از سوي بانك مركزي اروپا و حتي صندوق بين الملل پول هماهنگ كنند، لذا به مشكلات عديده اي گرفتار شدند كه كسر بودجه شديد كشورهايي مانند يونان، اسپانيا، پرتغال و حتي ايرلند يكي از آنها بود.
به اين ترتيب پيامد پياده كردن برنامه هاي بدون پشتوانه ساختاري اجتماعي و رفاهي دولت هاي شبه سوسياليستي، خود را كم كم نشان داده و مي دهد.
مردمي كه عادت كرده بودند سال ها از كمك هاي دولتي در بسياري زمينه ها بهره مند باشند، يكباره خود را در برابر حذف بخش هايي از امتيازاتشان مي ديدند كه سال ها به داشتن آنها عادت كرده بودند ، چه آن که به دنبال ركود اقتصادي در بيشتر كشورهاي جهان و از جمله كشورهاي عضو اتحاديه اروپايي درآمدهاي دولت ها تا حدودي كاهش يافت.
پيامد اين قضيه، در پيش گرفتن سياست هاي پولي صرفه جويانه و كاهش هزينه هاي دولت، افزايش ماليات بر مصرف و كسر حقوق بازنشستگان بود.
اينجاست كه تفاوت مسئوليت پذيري با مسئوليت ناپذيري مردم هر كشور خود را نشان مي دهد، مردمي كه در اقتصاد متمركز و حمايتي پرورش يافته اند طلبكار، عاصي و مسئوليت ناپذيرمي شوند و عكس اين قضيه در طرف ديگر وجود دارد: مردم پرورش يافته در اقتصاد آزاد معمولا مسئوليت پذيرند ؛ خرابي هاي توفان كاترينا در پنج سال پيش در سه ايالت آمريكا با كمك مالي دولت هاي ايالتي فقط توسط مردم در عرض يكسال ساخته شد. در همين توفان سندي شاهد فعاليت گسترده مردم براي ساخت ويراني هاي حاصل از بلاهاي طبيعي هستيم و دولت محلي و دولت فدرال پشت سر آنها هستند.
هر دولتي كه به روش دموكراتيك و با راي مردم انتخاب شده، برنامه هاي توسعه و يا مقاومتي را از ديدگاه و طبق برنامه هاي حزب خود جلو مي برد، حال چگونه است كه مردم برخي كشورهاي اروپا به همين راي خود هم احترام نمي گذارند. بجاي تظاهرات و آتش زدن اموال عمومي و بالابردن هزينه هاي دولت از اين طريق مي توان از كانال هاي ارتباطي موجود مانند رسانه هاي جمعي يا حزب ها راه حل هاي پيشنهادي را ارائه كرد و پاسخ اين سوال را داد كه "اگر من بجاي دولت بودم چكار مي كردم؟"
فراموش نکنیم امروز قرن بيستم نيست، در قرن بيست و يكم شاهد ظهور اقتصاد جديدي هستيم كه توسط كامپيوترهاي بسيار كوچك و فناوري اطلاعات بوجود مي آيند. نيروي كار يدي تا حدود زيادي جايگاه خود را از دست داده است. ديگر طبقه كارگر با مفهوم مورد علاقه روشنفكران چپگراي قرن بيستم وجود ندارد يا نخواهد داشت، بايد اين فكر و فرهنگ از سنين كودكي و حتي پيش دبستاني در مردم بارور شود كه خودشان هم مسئوليت دارند و با تفويض اختيار به نخبگان و مديران كشور كه با روش هاي دموكراتيك انتخابشان كرده اند اعتماد كرده و پابه پاي آنها در رفع مشكلات بكوشند.
تغيير در باورها لازم است. ديگر آن دوران گذشت كه از دولت انتظار مصداق داستان علاءالدين و چراغ جادو را داشته باشيم كه هر آرزوي شهروندانش را فورا برآورده سازد.
جهاني سازي اقتصاد و فرهنگ و ارتباطات اجتماعي، تغييرات آب و هوايي كره زمين، افزايش شديد جمعيت و كمبود منابع غذا و آب در آينده نزديك، مناسبات ديگري را مي طلبد.
ديگر زمان آن گذشت كه با تظاهرات آنارشيستي به سوي سراب عدالت اجتماعي حركت كنيم. زمان شعاردهي سپري شده، شعارهايي مانند عدالت اجتماعي با تكيه بر مناسبات اقتصادي پيشين، بدليل تغييرات سريع شرايط تاريخي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و حتي جغرافيايي جهان دارد رنگ مي بازد و واقعا ديگر بايد بپذيريم كه نابرده رنج، گنج ميسر نمي شود. بايد به ساختن فرداي جهان فكركرد كه البته بسيار سخت است و مسيري است كه تهييج احساسات كارساز نيست و مديريت مبتني بر عقلانيت و علم و عمل مي طلبد.
گاهي تسليم شدن به واقعيت، هر قدر هم كه دردناك باشد، شجاعت بيشتري لازم دارد. ياد از دوران سپري شده مانند رانندگي در جاده با نگاه مداوم به آئينه عقب است.
در ضمن این تحلیلی که می کنید مردم اروپا مسولیت پذیر نیستند و مردم امریکا برعکس مسولیت پذیرهستند باید مبتنی بر آمار یا نظرسنجی یا حداقل تحلیلی جامعه شناسی باشد در غیراین صورت ارزش علمی ندارد.اصولا تظاهرات دراروپا توسط نهادهای مدنی و احزاب شکل می گیرد و کمتر خودجوش می باشد که بشود پای متغیرهایی مثل مسولیت را به میان کشید.
البته اگه این سیستم باری به هر جهت قابل توصیف باشد.
چطور مي توان اقتصاد آمريكا با 1 يا 2 درصد رشد سالانه را با اقتصادهاي اسپانيا، يونان و ايتاليا مقايسه كرد كه رشد منفي دارند؟!!
با آلمان مقايسه كنيد كه آنجا هم خبري از تظاهرات هاي كوبنده نيست. چون اقتصادشان رو به رشد است.