صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

5 اصل اساسي در روان درماني

بخشش به معناي فراگيري بخشيدن خود به خاطر اشتباهات احتمالي و کنار آمدن و درک اشتباهات ديگران و در نهايت بخشيدن آن هاست. نکته اين جاست که هر قدر بتوانيم ديگران را ببخشيم، قادريم خود را نيز ببخشيم.
شايد تا به حال از خود پرسيده باشيد که در روان درماني دقيقاً چه اتفاقي مي افتد. پاسخ به اين سوال پيچيده و دشوار است و تا حد زيادي به شيوه روان درماني که از آن استفاده مي شود، برمي گردد. اما روان درماني هم مانند ديگر علوم رموز خاصي دارد که مراجعه کننده با دريافت آن مي تواند زندگي پرمعنا، خلاقانه و متعادل تري را تجربه کند. در اين مطلب به چند اصل اساسي روان درماني مي پردازيم.

*بخشش اجباري نيست. بخشش فرد ديگري، قبل از اين که نسبت به او واقعاً احساس بخشودگي به وجود آيد، نتيجه مطلوبي ندارد. درست است که بخشيدن کساني که در گذشته به نحوي ما را آزار داده اند يا تاثيرمنفي روي شخصيت ما گذاشته اند، کار خوبي است، اما بخشيدن کسي براي کم کردن بار احساس گناه از روي دوش وي، به تنهايي کافي نيست. بخشش يک فرآيند روحي- رواني است که در طول زمان در فرد رخ مي دهد و وقتي فرد آماده بخشيدن شد، اتفاق مي افتد، نه زودتر يا به اجبار. در نهايت بخشيدن ديگران يک انتخاب است براي باقي ماندن در کوه خشم و تنفر و يا رها کردن اين احساسات منفي. بنابراين بخشش به زدودن احساسات منفي از روح و روان فرد کمک شاياني مي کند اما همزمان بايد با احساس خشم و انزجار ناشي از خشونت، توهين يا سرزنش که در فرد به وجود آمده است نيز کنار آمد. در واقع بخشش از همين جا شروع مي شود و نه از احساسي که سعي مي کنيم به آن برسيم. بنابراين نبايد بر احساسات منفي به طور کامل سرپوش گذاشت. در واقع خشم موجه و بروز صحيح آن، اولين گام شجاعانه در مسير طولاني و گاه رنج آور بخشش است. البته بخشيدن به مفهوم فراموش کردن نيست. ما مي توانيم حتي کساني را که خطاي خود در قبال ما را قبول ندارند، ببخشيم هر چند با دشواري بيشتر.

بخشش به معناي فراگيري بخشيدن خود به خاطر اشتباهات احتمالي و کنار آمدن و درک اشتباهات ديگران و در نهايت بخشيدن آن هاست. نکته اين جاست که هر قدر بتوانيم ديگران را ببخشيم، قادريم خود را نيز ببخشيم.

*خشم، همراه هميشگي شماست. خشم يکي از منفي ترين احساسات انساني است. خشم نه فقط در بسياري از مکاتب و آموزه ها منفي و آزاردهنده تلقي شده است، بلکه حتي در روان درماني هاي نوين به عنوان احساسي منفي، مخرب، خطرناک و غيرمنطقي توصيف شده که بايد آن را سرکوب کرد. نکته اين جاست که در بسياري از موارد، کنار آمدن با احساس خشم کار ساده اي نيست و ناديده گرفتن آن فقط به بدتر شدن شرايط منجر مي شود.اما بايد دانست خشم منبع قدرت، انرژي و تسلط فرد است. از آن جا که در بسياري از موارد توصيه شده بايد خشم را سرکوب کرد، همه ما از کودکي سعي مي کنيم خشم و عصبانيت مان را سرکوب کنيم و آن را برملا نکنيم شکي نيست که خشم مهار نشده در بسياري از موارد ويرانگر و خطرناک است اما آن چه بيشتر مردم به آن نياز دارند، توانايي تشخيص و اعتبار بخشي به خشم و پيدا کردن راه هاي غيرمخرب براي ابراز و گذر از آن است. در واقع کنترل خشم به فرد ياد مي دهد که خشم خود را به درستي و آگاهانه مديريت کند و اجازه ندهد خشم از ناخودآگاه وي به رفتار تبديل شود. مهار خشم هاي ف¡رو خورده يکي از اولين اقدامات درمانگر در جلسات روان درماني است زيرا تا زماني که احساسات بيان نشده و خشم هاي فرو خورده آشکار نشود، نمي توان به درمان اميد داشت. به علاوه خشم يکي از سرچشمه هاي خلاقيت است و اين راز را بسياري از افراد نمي دانند. يکي از روان شناسان بزرگ مي گويد: به ما ياد داده اند که خشممان را سرکوب کنيم و به موازات آن خلاقيتمان را هم سرکوب مي کنيم. بنابراين پيدا کردن راهي براي استفاده از خشم به عنوان منبع خلاقيت و بيان آن به جاي سرکوب کردن، يکي از رموز بزرگ روان درماني است.

*عشق مي تواند آسيب رسان هم باشد. همه ما تصور مي کنيم عشق و تجربه آن سرشار از لذت، خوشي و رضايت است. البته که اين طور است اما عشق يک روي ديگر هم دارد و آن ورود به يک مرحله پر خطر است زيرا انسان در چنين موقعيتي بيش از هر زمان ديگري آسيب پذير است. همه افراد در نهان، اين موضوع را مي دانند زيرا به هر حال هر کسي تجربه هاي ناخوشايندي از پدر، مادر يا دوستان صميمي اش دارد. اما همزمان همه ما سخت در جست وجوي محبتي صادقانه و دوستي پاک هستيم و به دنبال اين گوهر ناب مي گرديم.آن چه بتواند تنهايي وجودي رنج آورمان را تخفيف دهد. اما واقعيت اين است که عاشق شدن مثل مبتلا شدن به يک بيماري عفوني است. پس از طي دوران نهفتگي، درد و رنج ناشي از عشق آغاز مي شود و بهايي که بايد بابت آن پرداخت شود، گاه بسيار سنگين به نظر مي آيد. راز رنج عشق اين است که فقط در اين شرايط است که فرد چيزهاي زيادي از خود، زندگي و روابط انساني درمي يابد و در واقع اگر بخواهيم نگاهي روان شناسانه و خلاقانه به آن بيندازيم. بايد بگوييم که عشق يک شمشير دولبه است که مي تواند هم زخمي و هم ترميم کند. عشق آگاهانه يک تصميم شجاعانه براي يک بالغ آگاه است.

*تلخي گذشته را بپذيريد. يکي از واقعيت هايي که در روان کاري با آن روبه رو مي شويد، اين است که نمي توان گذشته را تغيير داد. البته همه ما اين نکته را مي دانيم اما روبه رو شدن با اين واقعيت امر ديگري است. هيچ روش و شيوه اي براي پاک کردن گذشته هر قدر هم تلخ بوده باشد، وجود ندارد و کنار آمدن با اين مسئله يکي از دشوارترين و دردناک ترين مراحل روان درماني است. چون بيشتر افراد تلاش مي کنند، از واقعيت هاي دردناک گذشته فرار يا آن را انکار کنند.شايد اساسي ترين و غم انگيزترين مرحله در روان درماني مواجهه شدن فرد با گذشته تلخي است که داشته است.

جراحات روحي ممکن است به سطح خود آگاه فرد بيايد و پس از قرار گرفتن در يک چشم انداز وسيع تر، بهبود پيدا کند. اما بهبودي به معناي فراموشي نيست زيرا فرآيندي آگاهانه مبتني بر به خاطر آوردن و دانستن است. بنابراين بهبودي وقتي اتفاق مي افتد که فرد بتواند ابعاد دردناک شرمساري احساسي اش را به همراه علل و عواقب آن بپذيرد و اين جراحت روحي را با تمام ابعادش لمس کند، اين واقعيت که گذشته را نمي توان تغيير داد و نمي توان به عقب برگشت. هرگز نمي توان آن چه را در گذشته اتفاق افتاده است تغيير داد. پس از پذيرش اين موقعيت، بايد خشم و غم ناشي از گذشته دردناک را حس کرد و دانست که هر چند نمي توان گذشته را تغيير داد اما مي توان با قدرت، نگاه به گذشته را متحول کرد. فرد اين قدرت را دارد که درباره گذشته اش و احساسي که دارد، تصميم بگيرد و مي تواند احساس سعادت کند و اين فرصت را دارد که به گذشته نگاه متفاوتي کند. هر چند هرگز نمي تواند آن را دور بيندازد زيرا گذشته بخشي از وجود و شخصيت اوست. پذيرش و روبه رو شدن با واقعيت دردناک گذشته يکي از اصلي ترين نقاط عطف روان درماني است.

همان جايي که فرد مي تواند به جاي فراموش کردن، تغيير دادن و تحريف گذشته، آن را ببيند و بپذيرد و به آينده فکر کند. راز مهمي که مراجعان در روان درماني با آن روبه رو مي شوند، اين است که فقط با هضم اين قرص تلخ يعني گذشته دردناک و چشيدن و احساس طعم تلخ آن است که مي توانند از نظر احساسي و رواني به سلامت و بهبودي نزديک  شوند.

*حتي قربانيان مسئول افعال و گفتار خود هستند. اين نظريه يکي از جنجالي ترين نظريه هاي مطرح شده در روان شناسي است که معمولاً باعث سوء تفاهم شده و سرزنش کردن قرباني قلمداد مي شود، اما واقعيت اين است که بيشتر قربانيان به نوعي «درماندگي خودآموخته» دچار مي شوند احساسي که قرباني به علت احساس تلخ درماندگي و شکست، سرنوشت محتوم و تلخي را براي خود متصور مي شود و در برابر وقايع زندگي احساس شکست مي کند. واقعيت اين است که ما در برابر بسياري از وقايع زندگي اختيار و کنترلي نداريم، اما در برابر چگونگي کنار آمدن با آن مسئول هستيم. هميشه آسان تر اين است که مشکلات را گردن ديگران بيندازيم و «قرباني بودن» را بهانه اي براي فرار از مسئوليت بپنداريم. بخواهيم يا نخواهيم همه ما مسئول چگونگي کنار آمدن با مشکلات زندگي هستيم چگونه آن را تعبير کرده ايم و چه چيزي از آن آموخته ايم.ميگنا دات آي آر.به عنوان افراد بزرگسال دايم با اين سوال کلنجار مي رويم که ناخودآگاهمان تا چه حد در تبرئه کردنمان نقش دارد. اما روان شناسان تاکيد مي کنند که ما مسئول تاثير اعمالمان بر زندگي هستيم. مراجعان به روانکاوي در روان درماني درمي يابند که چه تفاوتي بين يک «قرباني بودن» و «تسليم قرباني بودن خود شدن» وجود دارد. در واقع در اغلب موارد، ناخودآگاه ما، احساسات يک قرباني مثل ضعف، ناتواني و درماندگي را به ما القا مي کند و ذهن فقط جايي مي تواند از اين چرخه رهايي پيدا کند که اين پديده را بشناسد.

*قدرت نهفته در نه گفتن را شناسايي کنيد. براي بسياري از مراجعان به روان درمانگران گفتن نه دشوارترين کار است. زيرا نمي خواهند کسي را آزرده، خشمگين و مايوس کنند و از سوي ديگر نمي خواهند آدم بد، سخت گير، خودخواه و منفي بافي به نظر آيند. آن ها نمي دانند که نه گفتن يکي از اساسي ترين راه هاي کسب هويت در جهان است. نه گفتن به معناي ابراز وجود است و قدرت و حضور و دفاع فرد از خود در حيات محسوب مي شود. حتي کودکان با نه گفتن طي سال هاي اوليه زندگي کسب هويت مي کنند پس چگونه است که در بزرگسالي بسياري خود را از اين حق محروم مي کنند. نه گفتن يعني ابراز تمايز کردن از ديگران و آزادي خود را به ديگران نشان دادن. نکته تاسف بار اين است که دردوران کودکي مخالفت کردن کودک با گفتن «نه»، اغلب به تنبيه منجر مي شود که اين امر به کاهش اعتماد به نفس مي انجامد.

ناتواني در مخالفت با ديگران در واقع هسته آن چيزي است که ما آن را انفعال، نااميدي مفرط، درماندگي، افسردگي و ديگر اختلالات رواني مي دانيم. بيشتر مردم ابراز مخالفت را ترکيبي از خودخواهي و منفي بافي تعبير مي کنند. نکته اين جاست که هيچ کس تا نتواند نه بگويد، نمي تواند با تمام وجود پاسخ مثبت بدهد. به عبارت ديگر تا انسان توان مخالفت نداشته باشد، هرگز نمي تواند به اراده و خواسته خود که در پي ارائه پاسخ مثبت به دست مي آيد، برسد. بنابراين ابراز مخالفت، به نوعي نشانگر تسلط و قدرت فرد است. همچنان که در روابط انساني نيز اين امر صادق است. صميميت واقعي در پي تحقق دو اراده مستقل و مسلط و از کنش و واکنش واقعي آن ها مبتني بر تنش يا آسودگي شکل مي گيرد. بدون توانايي نه گفتن مرز صميميت و تعهد معنا نخواهد داشت و به جاي آن بيزاري ناخودآگاه و ترس دايمي از تحت کنترل قرار گرفتن، آزار ديدن به وجود خواهد آمد. بنابراين دانستن اين نکته که ما اين حق را داريم که نه بگوييم، مي تواند زندگي مان را تغيير دهد. اما اين کار شجاعت فوق العاده اي مي طلبد که در نهايت به کشف ذات واقعي خود انساني منجر مي شود.

مجله روان شناسي امروز
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200