وقتی هواپیما چرخهایش را روی باند فرودگاه خارگ گذاشت میدانستم که برای چندمین بار بوی مخصوص خلیج فارس را روی پلکان هواپیما احساس خواهم کرد. موقع پیاده شدن ولی فهمیدم این بار خلیج فارس و شرجی هوایش را همراه بوی دود و گاز تنفس میکنم.
مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامهنویسی آزموده و کتابهایی از او در قالب داستان در دسترس علاقهمندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارگ و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامهنویسی این نویسنده نامدار دست به تکنگاریهای کوتاه و خواندنی زده که بخش سوم این سفرها از امروز به صورت متوالی در خبرگزاری مهر منتشر میشود.
او در سومین سفر خود به جزیره خارگ، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 52 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از امروز در 10 قسمت با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. اینک بخش اول این سفرنامه:
وقتی هواپیما چرخهایش را روی باند فرودگاه خارگ گذاشت میدانستم که برای چندمین بار بوی مخصوص خلیج فارس را روی پلکان هواپیما احساس خواهم کرد. موقع پیاده شدن ولی فهمیدم این بار خلیج فارس و شرجی هوایش را همراه بوی دود و گاز تنفس میکنم.
شب قبلش کتاب سیدجلال را برای چندمین بار خواندم و تا صبح درست و حسابی نخوابیدم. این شد که در فرودگاه مهرآباد و بعد هم در آسمان کلا در حال خواب و بیداری و چرت بودم. از قبل نقشه کشیده بودم که از پنجره هواپیما جزیره را ببینم و از آن عکس بگیرم. فکر کرده بودم جزیرهای که عرض و طولش تقریبا 4 در 8 کیلومتر باشد قابل عکسبرداری از هواپیمای در حال فرود هست، ولی جایم کنار پنجره نبود و دیگر پررویی و انرژی چند سال قبل را هم نداشتم که مسافر کناریام را بلند کنم برای این کار!
به هر حال روز نوزدهم اردیبهشت سال 1391 پای ما به جزیره نفت ایران رسید، درست 54 سال بعد از سیدجلال. این سفر قصه مخصوص خودش را دارد و تکرارشدنش دست خود آدم نیست که تعریف خواهم کرد، ولی اول باید اشارهای کنم به سفر جلال و بعد حدیث نفس را از سر بگیرم.
جلال آلاحمد دو ماه بعد از سفر کرمان و ماهان با پروازی از آبادان رفت خارگ؛ به دعوت کنسرسیوم بین المللی نفت و البته با پیگیری ابراهیم گلستان. جلال با گلستان رفاقتی قدیمی داشت و البته گردگیریهایی هم باهم داشتهاند که گویا بعد از این سفر بوده است. گلستان آن روزها مدیر انتشارات شرکت نفت بود و خودش هم مشغول ساخت فیلمی به نام «موج و مرجان و خارا» درباره نفت و استخراج و صادراتش.
بنای کار به گفته جلال قرار بوده گزارش نسبتا دقیقی باشد از گذران آن روز مردم جزیره و نگاهی به گذشته آن و نگاه دیگری به رسم و ادب محلی و به افسانهها و لهجه آنها و نیز بر آنچه از آن گوشه دورافتاده این آب و خاک در اوراق کتابهای این سو و آن سوی عالم خوانده است. و در آخر مصاحبه با اهل محل و نیز صاحبنظرانی که روزگاری سروکاری با آن جزیره داشتهاند.
اما کسی که هر سه کتاب «اورازان»، «تاتنشینهای بلوک زهرا» و «جزیره خارگ درّ یتیم خلیج فارس» را خوانده باشد، متوجه میشود که کتاب جزیره محققانهتر و جدیتر نوشته شده است و شاهد مدعا هم اینکه بعد از چاپ آن در سال 1339 از مهمترین مراجع خارگشناسی بوده است. جلال در این تکنگاری عجله تکنگاریهای دیگرش را ندارد و بسیار محققانه و صبور سفرنامههای شخصی مرتبط با خلیج فارس را بررسی کرده است و همین طور کتابهای جغرافیدانهای اسلامی و ما قبل آن و حتی بعضی اسناد را از فرانسه ترجمه کرده است و ... و این همه برای چیست از جلالی که شهره به کم حوصلگی و عجله بود.
به نظرم دو دلیل داشته این موضوع؛ یکی کم اهمیتتر و دیگری مهمتر. کماهمیت اینکه جلال خواسته در برابر گلستان و دعوت و لطفش اظهار فضلی کرده باشد؛ مخصوصا که در آثار قبلیاش مورد طعن بعضی روشنفکرها هم قرار گرفته بود به کمسوادی و غیرتحقیقی بودن آثارش.
دلیل مهمتر را خودش در مقدمه کتاب اشاره میکند: ... نخواستم بیش از حد به مجامله بگذرانم و چون آن دو دفتر (اورازان و تاتنشینها) باز کنار گود بنشینم. و شاید از این جهت که احساس شخص قلمزن در این اوراق چشمگیرتر است به نظر بیاید که زبان دیگری دارد. گرچه گرده کار همان است که در آن دو دفتر بود. کوششی که در آن دو به کار رفته بود، متوجه این بود که طرح شتابزدهای به دست بدهد از دست و پا زدن ندانمکارانه دو ـ سه واحد کوچک اقتصادی و فرهنگی یعنی دو ـ سه تا از روستاهای این آب و خاک در مقابل هجوم ماشین و تمدن ماشینی اما کوشش این دفتر بر آن است که اضمحلال یک واحد اقتصادی و فرهنگی این ملک را در قبال چنان سرنوشت متحتم نشان بدهد.»
و جلال خوب فهمیده بود یکی از گلوگاههای مهم ماشینی شدن ایران نفت است و صادراتش که هم خودش در این مسیر است و هم به دلیل درآمدی که نصیب کشور میکند زمینهساز بقیه تغییرات است. و جلال در پذیرفتن دعوت گلستان و نفتیها چشمش را روی بعضی مسائل بسته که این گلستان رابطه دوستانه مستقیم با پهلوی پسر داشت و شرکت نفت هم که مظهر سرمایهداری بود و جلال هم هنوز دارای رگههای چپ.
چیزی که نباید از یاد برود، این است که او در زمان بسیار خوبی به خارگ سفر کرده است، چون کنسرسیوم تازه داشته کارهایش را شروع میکرده و هنوز ریخت اولیه جزیره به هم نخورده بوده است و او درست تشخیص داده که نوشتهاش مرزی تاریخی ایجاد خواهد کرد بین خارگی که بود و خارگی که هست.
من هم بعد از سفر به یزد و کرمان موفق شدم بروم خارگ. واقعیت این است که وقتی در پایان سال 1390 قرار شد پا جای پای جلال بگذارم، فکر کردم که اول از همه بروم خارگ. چون هوای اسفند آنجا مطبوع است و از طرفی دوستی در وزارت نفت داشتم که گفته بود رفتنم را اوکی میکند به قول خودش. همان طور که میدانید و میدانند فقط کارکنان نفت و بومیان شناخته شده حق رفت و آمد به جزیره را دارند و بقیه باید مهمان کسی یا شرکتی باشند در آنجا. مهمان هم هر چند حبیب خداست، ولی استعلامش میکنند تا آمارش غلط نباشد! کمی زور دارد که برای رفتن به سوریه و ونزوئلا روادید لازم نباشد ولی برای رفتن به خارگ....
جالب اینکه آن زمان نزدیک انتخابات مجلس نهم بود و بخشداری موافقت نکرده بود با رفتن من. این چیزی بود که رفیق نفتی ما گفت و بعد از آن هم موبایلش کمانه میکرد تماسهای ما را!
البته بعد از آن تخلف مالی چند هزار میلیاردی (که از لحاظ حجم گردش مالی قابل مقایسه با قراردادهای ننگین دوره قاجار است) گویا حساسیت برادران بالا درباره بعضی بنگاههای اقتصادی بزرگ و وزارتخانههای اقتصادی بیشتر شد و این وسط قاعدتا یک خبرنگار که میخواهد برود خارگ برای بررسی اقلیم و مردم و تغییرات 50 سال اخیر و ... بعید هم نیست آمارش غلط دربیاید. چه چیزهایی نوشتم! کی اینها را منتشر میکند.
بگذریم. گذشت تا اینکه به واسطه سیدحسن که زمانی عکاس ما بود در یک ماهنامه و موقع رفتن به این سفر در نشریات روابط عمومی نفت کار میکرد، متوجه شدم میتوانم در قالب خبرنگار آنها که یعنی خبرنگار یکی از مطبوعات نفت، بروم جزیره. چراغ سبز من و تلاش سیدحسن، 19 اردیبهشت نتیجه داد و ما رفتیم خارگ. بعد از این سفر فهمیدم که اسممان تلفنی هماهنگ شده و استعلامی در کار نبوده و وقتی این تکنگاری منتشر بشود، امیدوارم برادران خیلی عصبانی نشوند.
ادامه دارد ...