«سیروس دینمحمدی» و «علیرضا
اکبرپور» بدون تردید از بهترین بازیکنان استقلال در سالهای بعد انقلاب
هستند. دو آذری که در دهه 70 به تیم محبوب پایتخت پیوستند و در عرصههای
داخلی و بینالمللی بخشی از بهترین خاطرات فوتبالدوستان و هواداران تیمشان
را رقمزدند. خاطراتی که هنوز باعث غرور ماست و متأسفانه دیگر تکرار هم
نشده (مثل فینال آسیا)، درست مثل کیفیت فنی این دو، شوتهای سیروس و سرعت
علیرضا این دو بازیکن سرشناس فوتبال در تمام سالهای شهرت و حضور در اوج،
هرگز اهل حاشیه نبوده و حالا هم کنار گود، بیسروصدا، پیگیر نتایج و شرایط
فوتبال و لیگ و تیمملی هستند و کیست که منکر ارزش نظرات این پیشکسوتان
میدان دیده باشد...
*آقای
اکبرپور، همین اول مصاحبه باید از شما خواهش کنیم کمی بلندتر صحبت کنید.
همیشه این حجب و حیای شما در مصاحبهها برای ما دردسر بوده!
اکبرپور:
فقط در مصاحبه نیست، در همه ارکان زندگی این دردسر را داشتهام، حتی
فوتبال! سال 1371 فیروز کریمی مرا به پاس آورد. روز اول سر تمرین جلو همه
گفت خودت را معرفی کن، گفتم علیرضا اکبرپور از تبریز. گفت نشنیدم، بلندتر!
تا 3 بار سعی کردم بلندتر بگویم و آقا فیروز قبول نکرد. به اکبر یوسفی
گفت تو خودت را معرفی کن، آقا چنان فریاد کشید: «علیاکبر یوسفی از تهران»
که پرده گوشم داشت پاره میشد! تازه من 5 متر آن طرفتر ایستاده بودم و یک
هفته گوشم درد میکرد!
*آخرش چه شد، بالاخره بلند صحبت کردی؟
اکبرپور: نه به خدا، همه زورم را زدم و داد کشیدم ولی آقا فیروز بیخیال شد و گفت برو بابا تمرینت رو بکن!
*چطور شد آمدی پاس؟
اکبرپور:
در ماشینسازی بودم و آقا فیروز مرا خواست. پاس قهرمان ایران و آسیا بود و
هر بازیکنی دوست داشت در این تیم بازی کند. آقا فیروز مرا آورد پاس و خودش
رفت سپاهان!
*زیاد پاس نبودی؟
اکبرپور: نه یک نیمفصل بودم ولی خدمتم درست نشد و برگشتم تبریز تا برای شهرداری بازی کنم. بعد خدمت هم دوباره برگشتم ماشینسازی.
*چرا خدمتت درست نشد؟
اکبرپور:
بازیکنان نسل ما هر کدام 4، 5 سال خدمت کردند! دو سال در تیمی میماندی و
بعد میگفتند قبول نیست، دوباره دو سال باید بروی تیمی دیگر! من آمدم پاس
خدمت کنم، در تبریز برایم غیبت میزدند!
*آخر چطور؟
اکبرپور:
ببینید من وقتی در تبریز بودم دفترچه آمادهبهخدمت گرفتم. پدرم دفترچه را
داد به دوستش تا کارم را درست کنند و در همان تبریز بمانم، بازی و خدمت
کنم. بعد ملاحی مرا خواست، گفتم دفترچهام دست من نیست. گفت تو بیا تهران
برایت یک دفترچه دیگر میگیرم. آمدم تهران و با این دفترچه جدید در پاس
بودم، با آن دفترچه در تبریز غیبت میخوردم! بعد در نیمفصل، گفتند برگرد
تبریز، این غیبتها را حذف و این مدت را برایت حساب میکنیم. برگشتم تبریز
ولی اینبار ملاحی یک نامه نوشت و به من اتهام زد که کتمان حقیقت کردهام و
نگفتم 2 دفترچه داشتهام، در حالی که خودش برایم دفترچه دوم را گرفت!
دینمحمدی: حالا ماجراهای اضافه خوردنهای بعد را بگو!
اکبرپور:
من و سیروس با هم رفتیم شهرداری که جزو خدمت سربازیمان بود. شش صبح تا
دو بعدازظهر در پادگان بودیم و بعدش باید میرفتیم سر تمرین، تازه هر
اتفاقی میافتاد برایمان اضافه خدمت میزدند!
دینمحمدی:
یکبار سر یک بازی باران آمد و زمین خیس شد و تیم باخت، برای ما اضافه
خدمت زدند که تقصیر شما بود! گفتند شهرداری از قصد زمین را آب داده تا خیس
شود!
اکبرپور: قرار
بود یک سال حضورم در پاس را حساب کنند، نکردند و یک سال هم اضافه خدمت
برایم زدند! بعد چهار سال هم دوباره مرا کچل کردند و سه ماه فرستادند
آموزشی!
دینمحمدی:
در بازی مقابل بهمن علیرضا کچل بود، آمد تو یک گل زد و یک پنالتی از خاکپور
گرفت. من رفتم پشت ضربه همه از ترس نشستند روی زمین! باورکن پایم لرزید.
احمد سجادی دروازهبان ملیپوش و پنالتیگیری بود و دقیقه 1+90 ،ولی به هر
حال گل شد و (2-2) کردیم.
اکبرپور:
یوسف بخشیزاده، همخدمتی من بود و 5 سال خدمت کرد! صبح ساعت شش میرفتم
او را بیدار میکردم که ماشین داشت. بعد یک ساعت تازه میآمد و هوس
کلهپاچه میکرد! بعد هم میگفت برو پادگان جای من امضا کن! یادش بهخیر
صبح روز همان بازی با بهمن تمرین رژه داشتیم، از هفت تا دو بعداز ظهر و
مدام تنبیه و کلاغ پر و... با پوتین و لباس خدمت رفتم سَر بازی.
*و نسل امروز با پورشه میرود و تازه این کیفیت فنی آنهاست!
اکبرپور: اصلاً الان مگر فوتبالیستها خدمت میکنند؟
*در بازی هنرمندان دیدیم هنوز خیلی آمادهتر از خیلیها هستی!
اکبرپور: خیلیها هنوز آمادگی و وزن ایدهآل خود را حفظ کردهاند. سیروس هست، مهدی هاشمینسب و خیلیهای دیگر.
*شما هم خودتان را نسل سوخته میدانید؟ اگر الان بودید چقدر دستمزدتان بود؟
دینمحمدی: من بازیکن ماه فوریه آسیا شدم و گلم شد بهترین گل سال AFC،
استقلال هم قهرمان ایران بود و نایب قهرمان آسیا شد. آن وقت همان سال کل
قرارداد من 15 میلیون بود که تازه یکی از سه چک من هم پاس نشد!
*از آن زمان هنوز چکی دستتان مانده است؟
دینمحمدی: آن زمان زیاد متداول نبود که چک به بازیکن بدهند.
اکبرپور:
الان بازیکن اول نصف پولش را میگیرد تا بعد مذاکره کند! الان چک میگیرند
که متداول شده، زمان ما همه چیز زبانی بود و در حد وعده. یک سال منصوریان
گفت بمان استقلال، گفتم سپاهان این قدر میدهد ولی مهم نیست، مهم این است
که اگر امسال من بمانم اینها نه مرا بازی میدهند و نه پولم را میدهند.
منصوریان گفت تو قرارداد ببند، اگر اینها پولت را ندادند من از جیب خودم
میدهم. قرارداد بستم، من و فکری و منصوریان که بزرگترهای تیم بودیم نفری
70 میلیون قراردادمان بود و تا امروز هنوز 50 میلیونش را ندیدهام! تازه
آن 20 میلیون را هم صد هزار، دویست هزار دادند که به هیچجا نرسید!
*با این مشخصات که دادید آن سال استقلال قهرمان هم شد!
اکبرپور: بله، مرا هم بازی ندادند، مثل پیشبینیام.
*چرا منصوریان از جیبش پول شما را نداد؟
اکبرپور: داش علی مشتی است، هنوز وقت هست!
*شما در تبریز همسایه کریم باقری بودهاید و خاطرات زیادی از دوره کودکی شما شنیدهایم...
اکبرپور:
یک سال مادرم از مشهد برایم سوغاتی یک تفنگ ترقهای خرید. آنقدر ذوق کردم
که یک بسته ترقهاش را نمیزدم تا تمام نشود، رفتم بیرون و کریم مرا دید.
تفنگ را به زور از دستم گرفت و پشتسر هم همه ترقههایش را زد! بعد هم تفنگ
خراب شد و داد به خودم! همین چند وقت قبل یکجا او را با پسرش دیدم که یک
تفنگ دستش بود، بلافاصله تفنگ را از پسرش گرفت و داد به من و گفت: «بیا،
این هم جای آن تفنگی که خراب کردم!»
*آقای دینمحمدی، چرا تراکتورسازی با وجود این همه استعداد بومی باید سراغ غریبهها برود؟ شماها کجا هستید؟
دینمحمدی:
مسئله من داستان دارد، سه سال تراکتور بودم و سال 1371 بانک تجارت تهران
با 5/1 میلیون مرا خواست. هیأتمدیره جلسه گذاشت و من گفتم شما 600هزار
تومان بدهید، من میمانم. ندادند و من هم آمدم تهران، این کدورت هنوز هم
بعد دو دهه مانده و مرا نمیخواهند. یک دورهای که اصلاً کسی نمیخواست
تراکتور از لیگ یک بالا بیاید. بعد هم که به فکر تیم افتادند و ما اعلام
آمادگی کردیم، دیگر اجازه نمیدهند برگردیم. اما در مورد بازیکنان و
استعدادها که گفتید باید بگویم کار از ریشه خراب است. تیمها دیگر برای
نوجوانان و جوانان هزینه نمیکنند، همه حاضریخور شدهاند و به جای
بازیکنسازی فقط میخرند. یک زمانی تبریز کلی زمین خاکی داشت ولی حالا یکی
هم ندارد، کسی هم نیست که برود در زمینهای خاکی و محلی و مسابقات پایه
دنبال استعداد بگردد. خود گوجا، من و حسندوست را اینطور پیدا کرد.
*این خیلی مهم است که مربی وقت بگذارد و برود دنبال استعدادها، بعد هم برای پرورش آنها وقت و هزینه بگذارند.
دینمحمدی:
و دیگر هیچ باشگاه و مربی این کارها را نمیکند. ما باشگاهی هم بودیم
میرفتیم خاکی، حتی جریمه میگذاشتند، بازمیرفتیم. آن جوانی هم که ما را
میدید انگیزه پیدا میکرد، ما دو تا چیز یاد میگرفتیم و او هم همینطور.
اصلاً من میخواهم یک چیزی بگویم که در آلمان دیدم، در ماینتز و آلمان با
آن همه امکانات و استعداد گفتم شما چرا بازیکن خارجی میآورید؟ گفتند چون
جوان 20 ساله ما خیلی زود صاحب پول و خانه و ماشین میشود و اگر انگیزه و
رقیب نداشته باشد پیشرفت نمیکند. ما خارجی میآوریم تا او احساس خطر کند.
آلمان بعد نسل ماتیوس افت کرد و نسل امروزش را اینطور بالا کشید. حالا هم
در تبریز و تراکتور باید غیربومی باشد ولی چند نفر، آن هم برای انگیزه
بومیها.
*ولی سال قبل تراکتورسازی فقط یک بازیکن بومی داشت!
دینمحمدی: بله متأسفانه حالا شنیدم امسال فولادگستر میخواهد جوانان بومی را بیاورد. خدا کند وگرنه این استعدادها هدر میروند.
*اینکه تراکتورسازی بازیکن سرباز بگیرد خوب است یا بد؟
دینمحمدی: خوب، چون دو سال میآید و به ما کمک میکند، به شرطی که سرتر از بچههای خودمان باشد و کاش هر شهری از جوانان خودش سرباز بگیرد.
*شما چطور سر از ماشینسازی درآوردید؟
اکبرپور:
رفتیم جوانان و تست دادیم و قبول شدیم. آن زمان در همه تیمها رسم بود آخر
فصل 5 نفر از بهترینهای جوانان میرفتند با بزرگسالان تمرین میکردند.
اگر خوب بودند که میماندند، اگر هم نمیتوانستند خود را تا سطح بزرگسالان
بالا بکشند میرفتند تیمی پایینتر. من و جاوید شکری و استاداسدی این طوری
آمدیم بزرگسالان، مثل سیروس و کریم در تراکتور.
دینمحمدی: یکی از ایرادات آوردن مربی غیربومی به تراکتور این بود که طرف فقط میخواست نتیجه بگیرد. میرفت آدمهایش را میآورد.
اکبرپور:
او که دلش برای تبریز و جوانان تبریز نسوخته، میگوید باید پول خرج کنید و
هیچکس هم روی کارش نظارت نداشت که چه کسانی را آورد و آیا در تبریز مثلاً
برای فلان پست بازیکنی نبود که X
را میآورد؟ ما نباید روی کار مربی که میآوریم نظارت کنیم که هرکس حقش
باشد پول بگیرد؟ من سال اول آمدم استقلال و مرحوم حجازی قراردادم را 3
میلیون بست، آخر فصل که ستاره شده بودم 500 هزار تومان پاداش داد اما اینجا
فلهای بازیکن آوردند و ریشه جوانان تبریز را زدند.
دینمحمدی:
دیگر بحث دلالی و درصدها را که خود شما بهتر از ما میدانید! آوردن آن
بازیکنان فقط برای دلالها منفعت داشت، نه فوتبال تبریز و بچههای تبریز
مجبور شدند قید فوتبال را بزنند.
اکبرپور: کاری کرد که تبریز شد تبعیدگاه! هرچه منشوری است آمد اینجا!
* شما دنبال مدرک مربیگری رفتید؟
دینمحمدی: بله، در کلاس A شاگرد اول شدم.
اکبرپور: ولی مربی منشوری را آوردند! هرکس جایی نداشت آمد تبریز!
دینمحمدی: یادم هست در کلاس B
محصص استادمان کاری را گفت و من در عمل آن حرکت را اجرا کردم. همانجا گفت
اگر مربی خودش بتواند دستوری را که میدهد در زمین چمن اجرا کند، بازیکن
حرفشنوی بیشتری دارد و حداقل اینکه نمیگوید این کار غیرممکن است. به همین
دلیل مربیانی که خودشان بازیکن بزرگی بودهاند، کار راحتتری دارند.
* البته این شرط لازم نیست برای مربیگری.
دینمحمدی:
شرط لازم که هیچکدام اینها نیست! ما بچه بودیم طرف مربی بود، ملیپوش
شدیم، بود و الان پیشکسوت هستیم باز مربی است! کی قرار است نوبت به ما
برسد، با خداست! یک زمان میگفتند بروید مدرک بگیرید، گرفتیم. حالا چه؟ به
محصص گفتم جای این کلاسها برایمان کلاس زیرآبی و ... (نمیشود نوشت!)
بگذارید تا یاد بگیریم چطور تیم بگیریم! وگرنه با سالم کار کردن هزار سال
مربی نمیشویم!
* یک زنگ تفریح؛ چرا مهرداد میناوند همیشه و همهجا از شما یاد میکند؟!
دینمحمدی:
مهرداد زمان بلاژ هزار دلار میداد تا با من هم اتاق شود! این قدر در
مصاحبه با خبرورزشی برایم کری خواند، الان که هستم چرا نمیآید؟ 10 بار زنگ
زدم از ظهر، ترسیده میگوید کار دارم! جرأت داری بیا!
* قضیه جاده مرزنآباد چیست؟
دینمحمدی: به قد من گیر داده، بیاید یک مرزنآبادی نشانش بدهم! اصل ماجرا برای منصوریان است که درون تونل میرود چراغها را خاموش میکنند!
* میناوند کلی خاطره از سوتیهای شما برایمان تعریف کرده!
دینمحمدی: متأسفانه سوتیهای مهرداد را نمیشود نوشت!
* شما با میناوند شوخی نداری؟
اکبرپور: نه، یادم نمیآید.
دینمحمدی:
رفته بودیم سالن بازیهای محلات، دیدم مهرداد دارد سرود ملی میخواند! بعد
هم آن را به حساب بازیهای ملیاش گذاشت! اگر این همه که برای تقلید صدا
وقت و انرژی گذاشته صرف فوتبالش میکرد، الان 200 بازی ملی داشت!
* برویم سراغ بازی جوبیلو ایواتا، آخرین فینال آسیایی استقلال تا امروز.
دینمحمدی:
برای من آن بازیها خاطرات خوبی شد ولی برای استقلال نه. آنها تیمی عالی
داشتند، با لژیونرهایی که در انگلستان و اسکاتلند بازی کردهاند. ما وقتی
دالیان را بردیم، بچهها فکر کردند کار تمام شده و ایواتا را هم میبریم
اما فاصله آنها زمین تا آسمان بود. روز فینال هم سهراب 3 کارته بود، برومند
را هم ناصرخان نگذاشت و همه اینها اثر داشت.
*
ظاهراً بعد از بازی با دالیان حجازی در رختکن به دستیارش گفته به برومند
بگو گل بد خوردی، او هم در جواب میگوید جرأت داری در فینال مرا نگذار.
دینمحمدی: یاد گذشتهها دردی را دوا نمیکند. ناصرخان که رفته، پرویز هم اگر قدر خودش را میدانست تا الان هم هنوز فیکس تیم ملی بود ...
* شما بهترین بازیکن ماه فوریه آسیا شدید.
دینمحمدی: و گلم به دالیان شد گل سال. تنها باری که در عمرم سر فوتبال گریه کردهام همان روز بود. من عالی بودم و استقلال باخت، حیف!
* الان ژاپن به کجا رسیده و ما کجا هستیم؟
دینمحمدی:
همان موقع جوبیلو همه تیمهای ما را راحت میبرد. شاید در آن شرایط و جو
ورزشگاه ما میبردیم ولی جرقه بود. واقعیت فوتبال ما با ژاپن قابل مقایسه
نیست.
اکبرپور: آن روز پرسپولیسیها هم ما را تشویق میکردند. ما از حواشی لطمه خوردیم و اگر قرار بود یک روز، یکبار ژاپن را ببریم، آن روز بود.
دینمحمدی: وقتی گل زدیم، نیمکت ما خالی شد، همه ریختند توی زمین و حالا مگر شما میتوانید چنان جو رفاقتی در یک تیم درست کنید؟
* همین دیشب یک تیم گل خورد، روی نیمکت سه نفر میخندیدند!
اکبرپور: همه فوتبال شده پول، همه دنبال پول هستند و کسی به فکر تیم نیست.
دینمحمدی:
هیچکدام اینها غیرت نسل ما را نداشتند. ما کمبودهای امکانات و تجهیزات
نسبت به ژاپن و سایر حریفان را با غیرت ایرانی جبران میکردیم. همه با هم
رفیق بودیم و جان برای تیم و مردم میدادیم ولی الان فکر و ذکر بازیکن پول
است، سال بعد کجا بیشتر میدهند و ...
* حالا که رفتهایم به سال 1378 ناخودآگاه پای بازی معروف استقلال و سایپا هم وسط میآید!
دینمحمدی: من آن روز گل زدم و قبول نمیکنم تبانی بود ...
* خود بازیکنان رفتند از مرحوم حجازی حلالیت خواستند!
اکبرپور:
من بغل زرینچه بازی میکردم، بال راست و او پیستون بود. وقتی دقیقه 70
(1-3) جلو بودیم، حجازی گفت برو دفاع آخر، دیگر گل نمیخواهیم. جواد نرفت و
من شاهد بودم که گفت اگر میخواستی دفاع آخر باشم از اول مرا میگذاشتی!
* چرا تعویضش نکرد؟ از خاطره برومند و بازی ایواتا ترسید؟
دینمحمدی: الان نمیشود به صراحت گفت آن لحظه چه در ذهن حجازی گذشته، شاید تعویض نداشت، شاید از ذخیرهها مطمئن نبود.
اکبرپور: واقعاً نمیشود گفت حق با چه کسی است و آن لحظه هرکس چه فکری کرده.
* برگردیم تبریز، هنوز اسم واسیلی گوجا زنده است، چرا؟
دینمحمدی:
اینکه او امثال ماها را از زمینهای خاکی پیدا کرد را گفتم. کار بزرگ
دیگرش رسیدن به استعدادها بود. تا آن روز کسی در تبریز معنی تغذیه درست،
استخر و سونا، آب درمانی، اردو و خیلی چیزها را نمیدانست و طبعاً در هیچ
تیمی هم این نکات رعایت نمیشد. گوجا تفکرات حرفهای را آورد و اهمیت
همهچیز را معلوم کرد. بعد آن سایر تیمها و مربیان هم از او الگوبرداری
کردند و اینجوری فوتبال تبریز جلو افتاد.
* تراکتور سال 1369 حتی میتوانست قهرمان لیگ هم بشود!
دینمحمدی: یادش بهخیر، در تبریز (صفر-یک) جلو بودیم که مرحوم نیکمهر اشتباه کرد و گل بدی خورد. بازی برگشت را هم در تهران باختیم...
اکبرپور:
گوجا و بقیه مربیان هر روز در زمینهای خاکی بودند و جمع شدن همین
زمینهای محلات یکی از عوامل ضعف فوتبال ما شده، ما حتی کفش درست و حسابی
هم نداشتیم و یک جفت کفش را صدبار وصله میزدیم و چند سال میپوشیدیم. یادم
هست 8 سال قبل لنگه کفشم وصلهاش پاره شد. امیرحسین صادقی گفت پدرم کفاش
است و برد درستش کند که هنوز هم نیاورده! و مجبور شدم کفش جدید بخرم.
* بهترین، زیباترین و مهمترین گلی که برای استقلال زدهاید.
اکبرپور:
سال 1376 در تهران با استقلال 1-5 تراکتور را بردیم که آن روز من 4 گل
زدم. گل اولم در آن بازی خیلی زیبا بود، حساسترین گل را هم در آسیا و
نیمهنهایی به دالیان زدم و البته گلی که با آن دربی سال 79 را بردیم.
زیباترین گلم هم فصل 80-79 در دزفول به فولاد و میرزاپور بود. از وسط زمین
زدم توی گل. به العین امارات هم گل مهمی زدم.
دینمحمدی:
حساسترین گل من همان گل 2-2 به عربستان و مقدماتی جامجهانی 2002 بود.
زیباترین گل را به الهلال، جوبیلو ایواتا و نانت فرانسه (با تیم ملی) زدم و
مهمترین گل عمرم هم همان گل مساوی به عربستان است.
* هافبکهای امروزی خیلی توپ لو میدهند در حالی که نسل شما این طور نبود.
دینمحمدی:
ببینید، اولین وظیفه یک هافبک در زمین فوتبال حفظ توپ است و بعد تقسیم آن و
پاس درست. شما اگر نتوانی توپ را در اختیار بگیری که دیگر امکان پاس درست
یا شوت یا هر کاری دیگری وجود ندارد. ما اول کار اصلیمان را درست انجام
میدادیم و بعد میرفتیم دنبال تمرین مثلاً شوتزنی یا تقویت گلزنیمان.
* الان پرسپولیس با این مشکل روبهروست.
دینمحمدی:
پرسپولیس که اصلاً هافبک ندارد! حالا خوب و بد به کنار! ما در اروپا
میدیدیم که مربی هر تیم اولویت اول را به حفظ توپ میدهد و هافبکی که توپ
لو میداد، اصلاً جایی در ترکیب نداشت. من خودم با یک درخشش در برابر
بنفیکا به خاطر حفظ توپ و پاس درست، یک سال بیشتر در آلمان ماندم و
قراردادم را تمدید کردند.
*
این ماجرا را از زبان فتحا...زاده هم شنیدهایم که به خاطر بازی خوب در
تیم هفته جاگرفتهاید و قراردادتان با 300 هزار دلار افزایش تمدید شده.
دینمحمدی: بله، چون وظیفه اول یک هافبک حفظ توپ و پاس صحیح است، نه شوتزنی و گلزنی و کارهای تکنیکی.
* چرا لژیونرهای استقلال مثل پرسپولیس در اروپا موفق نبودند؟
دینمحمدی:
عوامل و دلایل زیادی دارد اما در یک جمله به خاطر ضعف «منیجر» ما بود. من
اگر منیجر مهدویکیا را داشتم، 10 سال آلمان میماندم. فاضلی مثل عقاب
بالای سر بچهها بود ولی منیجر ما اول سال که پولش راگرفت، رفت و دیگر او
را ندیدیم. در غربت و تنهایی آدم هزار تا مشکل دارد و کسی نبود حتی زبان ما
را بفهمد و همه این مشکلات را پرسپولیسیها هم داشتند ولی فاضلی کنارشان
بود و کمکشان میکرد. این چیزها خیلی مهم است، ما کسی را نداشتیم و همه
ناراحتیها را درون خودمان میریختیم. بعد در تمرین و مسابقه ضعفها خود را
نشان میدادند.
* از نظر مالی برایتان خوب بود؟ شما مثل مهدویکیا نکتهای برای افشاگری ندارید؟
دینمحمدی: خدا را شکر بد نبود، اگر هم مشکلی بود باید همان زمان میگفتیم نه حالا!
* بهترین تصمیم عمر شما آمدن به استقلال بوده است؟!
دینمحمدی:
بله و یک تصمیم اشتباه در عمرم گرفتم که برگشتن به تبریز از بانک تجارت
بود. علی دایی و پیروانی اول سال 72 از تجارت رفتند پرسپولیس. بقیه پول
بیشتر گرفتند و من و خطیبی نه دنبال پول رفتیم، نه پیشرفت! برگشتیم تبریز
تا مثلاً به فوتبال شهرمان کمک کنیم ولی نه فقط قدرمان را ندانستند، بلکه
کلی هم اذیتمان کردند! اگر همان زمان میرفتم استقلال، خیلی جلوتر
میافتادم. مرحوم حجازی چقدر گفت نرو تبریز...
* وقتی به استقلال آمدی که 28 ساله شده بودی.
دینمحمدی:
خیلیها به حجازی ایراد گرفتند. او هم گفت اول نوازی و اگر نیامد
دینمحمدی را میآورم. البته هر دو را میخواست و آورد ولی مجبور بود سر و
صدا را بخواباند. همان بازی اول با نیروی هوایی عراق سه نفر را دریبل کردیم
و گل زدم تا هواداران نظرشان عوض شد و قبولم کردند. حقانیت و انتخاب درست
حجازی هم ثابت شد. آن مرحوم هرکس را بهتر بود در ترکیب میگذاشت و حق کسی
را پایمال نمیکرد.
اکبرپور:
بهترین تصمیم عمر هر بازیکن آمدن به استقلال و پرسپولیس است و کسی که
پیشنهاد داشته باشد، معطل نمیکند. حالا اگر اینجا موفق نشدی، تقصیر و
کمکاری خودت بوده وگرنه فرصت را کسی از دست نمیدهد. البته این را هم
بگویم که بدترین تصمیم عمر من هم «ماندن» در استقلال بود! آن سال آخر، یک
پیشنهاد عالی از تیمی دیگر هم داشتم و میدانستم میخواهند خرابم کنند ولی
همانطور که گفتم، منصوریان مرا سیاه کرد! (خنده جمع)
* برای شوتزنی تمرین اختصاصی میکردی؟
دینمحمدی:
من آمدم استقلال یک دوچرخه ثابت خریدم و از تمرین میآمدم منزل تازه
میرفتم روی آن، آنقدر رکاب میزدم که خون دماغ میشدم. در تپههای داوودیه
زیر لباسم وزنه به پاهایم میبستم تا عضلاتم تقویت شود.
* چرا؟ چرا این همه تمرین؟
دینمحمدی:
چون به ما یاد داده بودند هویت یک بازیکن فوتبال اوست. وقتی بزرگی را
میدیدیم همه میگفتند: «یاد آن گل بخیر» یا «چه هدهایی میزدی»، هرکس به
یک افتخارآفرینی بزرگ یا یک تواناییاش مشهور میشد و مردم با دیدنش یاد
آن توانایی میافتادند نه مثل حالا که طرف را اصلاً کسی نمیشناسد ولی همه
میگویند «پورشه را ببین»! ما را به شوتهایمان میشناختند، اینها را به
ماشینهایشان! مگر بکام موهایش را نتراشید؟ گفت مردم مرا باید به خاطر
فوتبالم دوست داشته باشند، نه خوشتیپی یا موهایم.
*واقعاً کاش نسل امروز هم اینطور فکری میکردند!
دینمحمدی:
ساعت 4 عصر در تبریز و سر تمرین بودم که خبر رسید به تیمملی دعوت شدم.
گفتند فردا ساعت 9 صبح باید آزادی باشید. یک رنو 5 داشتم و در حالت عادی
راه نمیرفت چه برسد به جاده! به دکتر ذوالفقارنسب (مربیمان) گفتم به
مایلیکهن زنگ بزند و بگوید، اجازه دهند عصر خودم را معرفی کنم ولی اخلاق
مایلیکهن را همه میدانستند! خلاصه 10 شب از تبریز راه افتادم و با یک
گونی تخمه 6 صبح رسیدم. حالا عصر قبل، تمرین کرده بودم و بیاستراحت، رفتم
حمام عمومی میدان انقلاب و دو ساعتی خوابیدم و ساعت 8 راهی آزادی شدم. حالا
نگاه کنید چه امکاناتی در اختیار ملیپوشان امروز هست و قدرش را
نمیدانند. بارها و بارها میشد صبح زود میرسیدیم تهران و در چمن دور
میدان آزادی میخوابیدیم.
*شاید به همین دلیل دوام داشتید چون قدر موقعیت خود را میدانستید.
اکبرپور: فیلم دربیهای زمان ما را ببینید، آن چمن آزادی بود! توپ و کفش هم که نداشتیم و ما با این اوضاع میرفتیم قهرمان میشدیم.
دینمحمدی:
یکی از دوستان از خارج برایم یک جفت کفش آل اشپورت آورد و تا یک ماه به
همه پُز میدادم! رفتیم امارات، دیدم توپ جمعکن همان کفش را دارد! فراز
فاطمی دید و بعد از گلزنی آمد به من گفت. من هم گفتم صدایش را درنیاور!
*الان مشغول چه کاری هستید؟
دینمحمدی: سال قبل در کاوه بودم، امسال هم که معلوم نیست!
اکبرپور:
من سال قبل به دعوت پاشازاده رفتم گسترش فولاد سهند در لیگ 2 تا کمکمربی
شوم. در همان تمرین اول گیر داد که تو از همه آمادهتری! باید بازی کنی و
این شد که بازیکن - مربی بودم. تیم آمد لیگ یک و امتیازش را فروختند، ما هم
دوباره نشستیم خانه!
*حرف ناگفتهای دارید؟
دینمحمدی: نه؛ ممنون. ما آماده کمک به استقلال و تراکتور هستیم. انگیزه و تجربهاش را هم داریم، اگر بخواهند!
اکبرپور: متشکرم.
***
خارج از محدوده
منصوریان: من همون گربهام!
اکبرپور:
سال 71 در پاس، وقتی فیروز کریمی رفت، مناجاتی مربی ما شد. او همزمان مربی
تیم نیروهای مسلح هم بود و یک بازی دوستانه بین دو تیم گذاشت. علیرضا
منصوریان آن روزها از بنیاد شهید به تیم ارتش دعوت شده بود و در وسط میدان
یک بار از او رد شدم. بار دوم مثل گربه از پشت پرید روی سرم و گونهها و
گردنم را با ناخن محکم گرفت! همانطور 10 متر آویزان من بود! گفتم مگر
گربهای؟ سال بعد با پارسخودرو بازی داشتیم که از پشت آمد و گفت منو
میشناسی؟ همون گربه هستم! این داستان سال 74 در بازی استقلال - ماشینسازی
هم تکرار شد!
***
پله کدومه؟
دینمحمدی:
در بازی با العین، حجازی، ایوب اصغرخانی را گذاشت تا عابدی پله را بگیرد.
بعد از 10 دقیقه آمد و گفت: سیروس، پله کدومه؟ اینها که همه سیاه هستند!
اکبرپور:
کرنر شد، حاجیلو از بیرون به حجازی گفت: بگو پنالتی نکنه. حجازی گفت:
ایوب، پله رو ول کن! ایوب که پله را نمیشناخت یکییکی شمارهها را چک
میکرد که 10 را پیدا کند! بعد از بازی در آسانسور هتل، با پله روبهرو
شدیم، تا ایوب را دید گفت وای...!
دینمحمدی:
هر نقطه از منزل ایوب، عکس حجازی است. ما هم وقتی عکسها را میبینیم، یاد
خاطرات میافتیم و هر بار میروی منزل ایوب، ناخودآگاه با حجازی احوالپرسی
میکنی.
***
مگر فیکسی؟
دینمحمدی:
رمز محبوبیت حجازی، اخلاقش بود. رک بود و مرد. یک بار داشتم ماساژ
میگرفتم، آمد تو و گفت مگر فیکس هستی که ماساژ گرفتی؟ هول شدم و گفتم نه
آقا، خواستم آماده باشم تا اگر 2 دقیقه به من نیاز بود، بروم خوب بازی کنم.
حجازی گفت: باید مثل این تمرین کنید تا مطمئن باشید مربی هرکس هست شما
فیکس خواهید بود.
اکبرپور:
تازه آمدم استقلال و بعضیها من و جاوید شکری را مسخره میکردند. به حجازی
گفتم دیگر نمیآیم، گفت صبر کن درستش میکنم. فردا سر تمرین مهرانپور آمد
توپ را از من گرفت و پاس داد، حجازی سوت زد. گفت: «مگر یار مقابل توست؟ مگر
خودش چلاق است؟ مگر تو پله یا مارادونایی؟» بعد هم گفت توپ را بده اکبرپور
و از آن به بعد دیگر کسی ما را اذیت نکرد.
***
غلط کردم ناصرخان!
دینمحمدی:
بازی با ابومسلم 1-2 باختیم. دقیقه 90 یک خطا بغل محوطه جریمه شد و حجازی
همیشه میگفت بفرست روی دروازه. سرژیک تیموریان آن روز پشت 18 ایستاده بود و
مدام میگفت بده من، بده من. خلاصه سیاهم کرد و دادم، او هم شوت زد به
ساعت ورزشگاه! بازی که تمام شد چون میدانستم حجازی دعوا میکند، در رختکن
قایم شدم که ناگهان پیدایم کرد! تا آمد بگوید مگر من نگفتم... شروع کردم
به عذرخواهی که غلط کردم ناصرخان!
***
میری جایی که بودی!
اکبرپور:
بازی با شهرداری قبل از دربی بود. حجازی گفت استراحت کن ولی بازی مساوی شد
و دقیقه 70 گفت برو تو. من هم رفتم و در صحنهای با گلر تک به تک شدم، زدم
خورد به تیر و تازه دیدم فرد ملکیان خالی بوده و من ندیدهام. بعد از بازی
حجازی گیر داد چرا پاس ندادی؟ هر چه گفتم به خدا ندیدمش، فایده نداشت و
گفت حالا نشونت میدم! سال قبلش من پدیده شدم و حجازی گفت برمیگردونمت
همون جایی که بودی! آقا هفته بعد در دربی مرا بازی نداد!