به
دنبال فاجعه رخ داده در برنامه زنده «خاله شادونه» در خرمدره زنجان که با
واکنشهای متفاوتی مواجه شد، یکی از دوستان داریوش فرضیایی نیز با ارسال
مطلبی بسیار خواندنی برای پارسینه، یک رخداد مرتبط با سفر عمو پورنگ به
شیراز را بازگو کرده است:
در ایران معمول نیست که اگر کسی
برای 48 ساعت حفاظت شخصی یک ستاره تلویزیونی را بر عهده داشته آن را تعریف
کند، اما فاجعه اخیر در خرمدره زنجان باعث شد تا این مطلب را بنویسم.
تیرماه
87 هنگامی که سازمان صداوسیما همزمان با برگزاری شانزدهمين جشنواره
توليدات راديو و تلويزيوني، از داریوش فرضیایی و امیرمحمد برای اجرای یک
برنامه زنده در استادیوم حافظیه دعوت کرده بود، من نیز به خاطر عضویت در
گروه پشت صحنه، با آنها همسفر شدم.
یکی از مزاحمتهایی که با
همهگیر شدن دوربینهای دیجیتالی و موبایلهای جدید رواج پیدا کرده، تقاضا
برای گرفتن عکس است. شهرت چهره عمو پورنگ و امیرمحمد از نوعی است که کمتر
کسی میتواند به حضور این دو مجری شناخته شده اهمیتی ندهد، از این جهت
آنها همیشه با حلقهای از طرفداران خود مواجه هستند.
در هواپیما
هنگام صحبت با «مسلم آقاجانزاده»، تهیهکننده و مدیر برنامههای عمو
پورنگ، به شوخی گفتم که چون پیشتر در یک شرکت امنیتی کار کردهام، میتوانم
در طول سفر محافظ شخصی عمو پورنگ نیز باشم. این پیشنهاد من در ابتدا
موضوعی خندهدار به نظر رسید و مورد قبول واقع نشد.
ظهر وقتی به
شیراز رسیدیم، متوجه شدیم که صداوسیما همه مهمانهای جشنواره را در هتل هما
اسکان داده است. هنگام مشاهده ازدحام مردم در لابی و محوطه بیرونی هتل که
برای گرفتن امضا از هنرپیشههای تلویزیون آمده بودند، به آقاجانزاده گفتم
جمعیت مشتاقی که آزادانه در هتل قدم میزنند را نمیتوان کنترل کرد. او
گفته من را تایید کرد و برای استراحت پیش از ناهار به سوئیتهایمان رفتیم.
ناهار در هتلبا
وجود آن که هنگام صرف ناهار مردم عادی اجازه ورود به سالن غذاخوری هتل را
نداشتند، اما حضور همراهان مسوولان صداوسیمای فارس و کسانی که از شهرهای
مختلف به آنجا دعوت شده بودند نیز دلیلی برای بر هم خوردن آرامش گروه بود.
هنگامی که چند نفر برای عکس گرفتن از داریوش فرضیایی هنگام صرف غذا تلاش
کردند، گروه متوجه مشکلی بزرگ شد.
کمی بعد در لابی چند خانم جوان
تقاضا کردند که با داریوش فرضیایی به تنهایی عکس بگیرند. در این هنگام من
پیشنهادم را بازگو کردم ولی اینبار خندهدار نبود و با آن موافقت شد. قرار
نبود که به هواداران خیلی سخت بگیرم، اما همین که کسی با میمیک خشک و جدی
درخواستهای عکس گرفتن را رد کند، ضروری محسوب میشد.
شب به همراه امیرمحمدشب
به همراه دو نفر از اعضای گروه و امیرمحمد برای گردش در شهر از هتل خارج
شدیم. هنگامی که در تاکسی بودیم، راننده امیرمحمد را به خاطر شیطنتهای
کلامی و صدای او شناخت و چنان از این رخداد خوشحال بود که چندبار تا مرز
تصادف با اتومبیلهای دیگر نیز پیش رفت.
از امیرمحمد خواهش کردیم که
برای دو ساعت آرام باشد و هویت خودش را پنهان کند تا اگر کسی او را شناخت،
ما بگوییم که این تنها یک تشابه ظاهری است و بتوانیم با آرامش در شهر
بگردیم. چند دقیقه بعد هنگامی که در پیادهرو پشت میز یک رستوران نشستیم تا
ساندویچ بخوریم، شیطنتهای پیاپی امیرمحمد باعث شد که لو برویم و جمعیت به
دورمان حلقه بزنند. به ناچار ساندویچها را برداشتیم و ظرف سیبزمینیها
را روی میز رها کردیم و رفتیم.
محبت امین تارخروز
بعد هنگام صرف ناهار در سالن هتل، یک صندلی خالی را به پشت صندلی فرضیایی
چسباندم تا کسی به بهانه رد شدن از آنجا به او تنه نزند. پس از آن هنگامی
که عمو پورنگ در لابی مشغول صحبت با یکی از مدیران صداوسیما بود، دکمه
آسانسور را فشار دادم تا برای آن معطل نشویم. هنگامی که آسانسور به لابی
نزدیک بود، به فرضیایی علامت دادم که وقت رفتن است، اما در همین هنگام امین
تارخ بسیار خوشحال و راضی سوار آسانسور شد و بدون توجه به درخواست من صبر
کردن، آن را با خود به طبقات بالاتر برد.
زیارت شاهچراغعصر
آن روز هنگامی که مطلع شدم قرار است عمو پورنگ برای ضبط برنامه همراه گروه
به زیارتگاه شاهچراغ برود، مطمئن نبودم که در آنجا چه اتفاقاتی رخ خواهد
داد. دو اتومبیل با رانندههای صداوسیمای فارس در اختیار ما بود.
وقتی
همراه گروه به زیارتگاه رسیدیم، برای چند دقیقه معطل شدیم تا هماهنگیها
صورت گیرد و گیت ورودی باز شود. در اماکن زیارتی تنها اتومبیلهایی که حامل
شخصیتها و برخی مقامات هستند اجازه ورود به صحن را دارند و بنابراین تردد
نیسان سرانزا و سمند مشکی رنگ با پلاک دولتی بلافاصله مورد توجه جمعیت
قرار گرفت.
با شنیده شدن زمزمههای حضور عمو پورنگ در آنجا، عده
زیادی به دور ما جمع شدند و بلافاصله خادمین به کنترل نظم پرداختند. پس از
آن که مکان دوربین مشخص شد، فرضیایی و امیرمحمد پلاتوی خود را اجرا کردند و
وارد زیارتگاه شدند و ناگهان جمعیت هم به دنبال آنها رفتند.
به علت
ازدحام شدید داخل زیارتگاه، اجرای پلاتوی داخلی لغو شد و با کمک خادمین
گروه را به داخل یک از کفشداریها که خالی بود هدایت کردیم. من با
رانندهها تماس گرفتم و از آنها خواستم تا در محوطه صحن نزدیک خروجی
کفشداری توقف کنند. درهای خروجی محوطه نیز باز بودند و مشکلی وجود نداشت.
هنگامی
که از رسیدن اتومبیلها مطمئن شدیم، از گروه خواستم یک دقیقه صبر کنند تا
جمعیتی که به احتمال زیاد با دیدن سرانزا و سمند پلاک دولتی کنجکاو
شدهاند، از آنجا بروند.
یکی از راننده تماس گرفت و گفت که صحن خلوت شده و
تنها چند نفر شاهد آنها هستند. رانندهها موظف شدند درهای جلو و عقب را
باز کنند و منتظر بمانند. چند ثانیه بعد از کفشداری خارج شدیم و به طرف
اتومبیلها دویدیم.
سوار شدن گروه تنها پنج ثانیه طول کشید، اما از آنجایی
که حرکت اتومبیلها برای حفظ امنیت زائران بسیار آهسته بود، جمعیت برای
گرفتن عکس از عمو پورنگ و امیرمحمد به طرف ما دویدند، اما در نهایت بدون
وقوع هیچ رخدادی خارج شدیم.
بازدید از ورزشگاهروز
بعد همراه تعدادی از اعضای گروه به استادیوم ۲۰ هزار نفری حافظیه رفتیم.
به علت آن که برنامه با ضبط تلویزیونی همراه بود، صداوسیمای فارس برقراری
نظم ورزشگاه را بر عهده داشت. هنگامی که گروه مشغول آمادهسازی صحنه بود،
من به بررسی راههای ورودی و خروجی پرداختم.
حضور عموم در برنامه دو
روزه عمو پورنگ رایگان بود و به همین علت مقابل ورودی استادیوم ازدحام
بزرگی ایجاد شد. کادر امنیتی استادیوم که از نیروی انتظامی و کارکنان حراست
صداوسیما بودند، در آن مرحله توجه خود را روی پوشش ظاهری جمعیت متمرکز
کرده بودند تا هنگام پخش تصاویر از شبکه یک سیما، مشکلی رخ ندهد.
پس
از رسیدن نیروهای آتشنشانی، هلالاحمر و اورژانس شیراز به استادیوم،
متوجه شدم که کسی روی عملکرد آنها نظارتی ندارد و آمبولانسها هر یک در
گوشه پرتی از زمین توقف کردهاند. هنگامی که به این وضع اعتراض کردم،
کارکنان حراست صداوسیما به من گفتند که گروه عمو پورنگ تنها اجرای برنامه
روی صحنه را بر عهده دارند و نباید در سایر امور دخالتی کنند.
بسیاری
از جمعیت را کودکان تشکیل میدادند و از آنجایی که نمیتوانستم نسبت به
بینظمی در چینش موقعیت نیروهای امدادی بیتفاوت باشم، مسلم آقاجانزاده را
در جریان قرار دادم. او یک بیسیم و کارت ستاد اجرایی را تحویلم داد و از
من خواست که هر کاری لازم میدانم را انجام دهم.
به طرف آمبولانسها رفتم و
هنگامی که علت شلختگی آنها را پرسیدم، امدادگرها به من گفتند که همیشه
هنگام مسابقات لیگ برتر فوتبال هم همینطور هر جایی که دلشان خواست توقف
میکنند. با توجه به این که چندین دوربین اطراف زمین چمن وجود داشت،
آمبولانسها و اتوبوس اورژانس و موتورسیکلتهای آتشنشانی را به گوشه باز
زمین هدایت کردم تا کنار یکدیگر پارک کنند.
امنیت صحنهاستیج
با داربست فلزی و در وسط یک ضلع زمین با فاصله کمی از جایگاه تماشاگران
ساخته شده بود. هرچند محصور بودن اطراف زمین با فنس آهنی کافی نبود، اما
فرصتی برای انجام جابهجایی وجود نداشت و حراست صداوسیما هم به طور قطع با
آن موافقت نمیکرد. خروجی پشت صحنه نیز به یک کوچه خلوت و باریک پشت
استادیوم منتهی میشد که قرار بود محل ورود و خروج تیم باشد.
یک
ساعت پیش از آغاز برنامه، ظرفیت استادیوم تکمیل شد و حراست درهای ورودی را
بست تا تماشاگران اضافی وارد ورزشگاه نشوند. این اقدام آنها هرچند صحیح و
عقلانی بود، اما در کشوری که حتی راننده اتوبوس بینشهری هم مسافر بیش از
ظرفیت و بدون صندلی سوار میکند، غیرمعمول به نظر میرسید. در اردیبهشتماه
81 نیز قایق دختران دانشآموز در دریاچه پارکشهر به علت سوار شدن 11 نفر
داخل یک قایق موتوری با ظرفیت چهار نفر رخ داده بود.
اجرای برنامهجایگاههای
استادیوم به دو بخش زنانه و مردانه تفکیک شده بود. از آنجایی که مادران و
دخترها پشت استیج بودند، اعضای گروه احساس امنیت میکردند اما من نگران
بودم. پس از آن که نظم در بین تماشاگران وعوامل برنامه برقرار شد، سرانزای
حامل عمو پورنگ و امیرمحمد مقابل ورودی داخل کوچه توقف کرد. آنها را تا
صحنه همراهی کردم.
در طول اجرای برنامه مشکلی رخ نداد اما هنگامی که عمو
پورنگ تصمیم گرفت که همراه امیرمحمد برای پاسخ به ابراز احساسات تماشاچیان
پیاده دور زمین بچرخد، با فاصلهای که مزاحم دوربینها نباشم، شروع به
دویدن دنبال آنها کردم.
چندین سرباز نیروی انتظامی رو به جمعیت و
با فاصله کمی از دیوار فنس ایستاده بودند، اما نگرانی من از آن بابت بود که
کسی از داخل جایگاه چیزی را به سوی فرضیایی پرتاب کند، زیرا مطمئن نبودم
که گیتهای ورودی تا چه میزان افراد و وسایل همراه آنها را مورد بازرسی
قرار دادهاند. پس از پایان برنامه با عمو پورنگ و امیرمحمد سوار سرانزا
شدیم و به طرف هتل رفتیم. بدین ترتیب روز نخست بدون هیچ اتفاقی سپری شد.
آخرین اجراترتیب
اتفاقات روز دوم مانند قبل تکرار شد و اینبار نیز جمعیت معترض زیادی پشت
درهای بسته ورزشگاه ماندند تا کسی خارج از ظرفیت وارد جایگاه نشود.
زمانی
که متوجه شدم تبلیغات ناهماهنگ رادیویی، خانوادههای بیشتری را به سوی
استادیوم کشانده و حالا آنها باید به خانههای خود بازگردند، نگرانیهایم
بیشتر شد. مطمئن بودم که گروهی از آنها با محل ورودی ورزشگاه که داخل
کوچه بود آشنایی دارند و به طور قطع آنجا برای رسیدن عمو پورنگ کمین خواهند
کرد. با عجله به سمت خروجی پشت صحنه رفتم و حدود 20 نفر را دیدم که با
دوربین منتظر ایستاده بودند.
با رسیدن سرانزا، بلافاصله عمو پورنگ و
امیرمحمد را به داخل هدایت کردیم. سر و صدای جمعیت گویای این حقیقت بود که
فضای حاکم بر فضای استادیوم با روز قبل تفاوت داشت. عمو پورنگ دوباره
تصمیم گرفت تا دور زمین بچرخد اما اینبار از گروه موتورسواران آتشنشانی
کمک گرفتیم. فرضیایی با یک Honda GOLD WING به دور زمین میچرخید و گاهی
توقف داشت، اما من هنوز نگران بودم که کسی چیزی به سوی زمین پرتاب کند و
بنابراین باز هم به دنبال موتورسیکلت او و امیرمحمد دویدم.
با توجه
به این که هیجان بیشتر تماشاچیان نسبت به روز قبل از جیغ و فریادهای آنها
مشخص بود، تصمیم گرفتم تا لحظه سبک شدن بار جایگاه هنگام خروج تماشاگران،
در آنجا بمانم. برنامه ورزشگاه حافظیه با حضور امدادگران و هماهنگی پلیس
اجرا میشد و دلواپسیهای من تنها شامل اتفاقات غیرمنتظرهای میشد که
پیشگیری از آن دغدغه اصلی آقاجانزاده بود.
اتفاق بدچند
دقیقه پیش از پایان مراسم، متوجه شدم که عدهای قصد دارند از نردهها عبور
کرده و خودشان را به روی صحنه برسانند. از سوی دیگر داخل کوچه نیز شلوغتر
از قبل شده بود. با در نظر گرفتن احتمالات مختلف، پس از پایان برنامه
ناگهان امیرمحمد را بغل کردم و همراه فرضیایی به سوی سرانزا دویدیم.
امیرمحمد را روی صندلی اتومبیل نشاندم و آنها بلافاصله استادیوم را ترک
کردند.
وقتی به روی صحنه بازگشتم، دیدم که مسلم آقاجانزاده
میکروفون را به دست گرفته و از جمعیت میخواهد تا با آرامش جایگاه را ترک
کنند و مراقب کودکان همراه خود یا دیگران باشند. در همین لحظه دیدم که چند
بچه از بالای فنس آویزان هستند. از آنها خواستم که پایین بروند. یک پسربچه
گفت که میخواهد نامهای را به سمت عمو پورنگ برساند. من کاغذ را گرفتم و
به او قول دادم که آن را در هتل به فرضیایی تحویل میدهم.
پسر چندبار تاکید
کرد که حتما این کار را انجام دهم. در همین لحظه شنیدم که چند نفر با
فریاد نام من را صدا میکنند. به عقب برگشتم و دیدم که یکی از خانمهای
گروه روی زمین افتاده است.
یکی از تماشاگران از جایگاه بانوان یک
بطری کوچک پر از آب را به سوی استیج پرتاب کرد که پس از برخورد با سر
دستیار صحنه، باعث بیهوشی او شده بود. آمبولانس را در بیسیم پیج کردم، اما
پاسخی نگرفتم.
آن سوی زمین را نگاه کردم و دیدم که امدادگران مشغول صحبت
هستند و کسی بیسیم همراه ندارد. به طرف آنها دویدم و با فریاد گفتم که به
کمکشان نیاز دارم. پیش از این که خودشان را به من برسانند، پشت فرمان
آمبولانس نشستم و پس از سوار شدن امدادگرها وارد زمین چمن شدم و به طرف
استیج رفتیم. آسیبدیدگی دستیار صحنه جدی نبود، اما اگر آن پرتاب چند دقیقه
زودتر رخ میداد، به طور قطع یکی از مجریها مورد هدف قرار میگرفت.
شب در هتلدر
سوئیت، وقایع رخ داده در استادیوم را برای فرضیایی تعریف کردم و نامه پسر
بچه را به او دادم. چند ثانیه بعد پس از خواندن متن آن، هر دو متاثر شدیم.
پسربچه با قلمی آکنده از احساسات نوشته بود که برای از نزدیک دیدن عمو
پورنگ سعی کرده از فنس جایگاه بالا برود اما دستهایش زخمی و خونآلود شده
است و با این که خیلی درد دارد، از این دیدار خیلی خوشحال است. فرضیایی
گوشی تلفن کنار تخت را برداشت و با شماره خانه پسر که پایین نامه درج شده
بود تماس گرفت و خودش را معرفی کرد. پسر هنوز به خانه برنگشته بود. داریوش
بعد از صرف شام بلافاصله به سوئیت بازگشت و دوباره با خانه پسر تماس گرفت و
توانست با او صحبت کند.
با آن که چهار سال از آن شب گذشته، اما
انتشار خبر کشته شدن کودکان در زنجان خاطره سفر شیراز و زخمی شدن دست
پسربچه و ناراحتی عمو پورنگ را برایم زنده کرد.
من در مقامی نیستم
که بتوانم به طور مستقیم کسی را به عنوان مقصر این فاجعه انسانی که
میتوانست بسیار گستردهتر نیز باشد، معرفی کنم. به طور قطع کارشناسان
نیروی انتظامی و دستگاه قضایی کشور با دقت ابعاد و جزئیات این رخداد را
بررسی و نسبت به برخورد با مقصران اقدام خواهند کرد. اما این که چه تدابیر و
قوانینی برای پیشگیری از وقوع چنین حوادثی لازم است تا پیگیری و عملی شود،
نیازمند بهرهگیری از دانش و تجربه مهندسان مشاور پدافند غیرعامل است.
مسلم
آقاجانزاده هیچ زمانی برای برنامههای عمو پورنگ اقدام به بلیت فروشی
نکرد و زمانی که متوجه شد یک سازمان در یکی از شهرهای جنوب کشور برای اجرای
داریوش فرضیایی بلیتفروشی کرده است، در اعتراض به این اقدام برنامه سفر
گروه را لغو کرد.
زمانی که در زنجان یک هزار بلیت بیشتر از ظرفیت
یک سالن فروخته میشود و جان کودکان تنها به خاطر طمع برخی افراد و
بیتجربگی و شاید نادانی گروهی دیگر به خطر میافتد، تنها بازداشت خاطیان
کافی نیست و میبایست از تکرار آن جلوگیری کنیم. هدف من از بازگویی وقایع
شیراز این بود که مسوولان برگزاری مراسم خاله شادونه میتوانستند از ورود
بیش از ظرفیت جمعیت جلوگیری کنند. اما این اتفاق رخ نداد.
امید است
که همه مدیران مجموعههای ورزشی و فرهنگی و مسوولان استانها اصول «پدافند
غیرعامل» را فرا گیرند و آن را در جهت دفاع از جان هموطنان به کار گیرند تا
همچنان شاهد وقوع فجایعی نباشیم که هر از گاهی در کشورهای فقیر آفریقایی
رخ میدهد و ما نیز آن را تمسخر میکنیم و میخندیم.