روزنامه شرق چند روز پس از درگذشت دكتر «قمر آريان» در مطلبي با عنوان «
شاعري كه مجال شعر گفتن نداشت» يادداشت منتشرنشدهاي از اين استاد فقيد
درباره «شاعري» مرحوم استاد «عبدالحسين زرينكوب»، همسر وي منتشر كرده است.
به گزارش ايسنا در اين يادداشت ميخوانيم:
يكي از دوستان جمع روزهاي دوشنبه (كه متاسفانه به سبب رنجوري ممتد اينجانب مدتي است تعطيل شده است) مرا با ديدار و احوالپرسي خود شاد و ضمنا درخواست كرد بر آنچه او توانسته است از اشعار همسر فقيدم دكتر عبدالحسين زرينكوب جمعآوري كند، مقدمهاي بنويسم.
گفتم ايشان كه شعر نميگفتند شما چگونه توانستيد مقداري شعر از ايشان گردآوريد كه به طبع و انتشار بيارزد؟ ايشان تلاش خود را با رجوع به كتابخانههاي معتبر تهران و روزنامهها و مجلات معتبر قديم و جرايد آن روزها شرح داد و مرا از چنين همتي شرمسار كرد و گفت به اين طريق توانستم از دوره دبستان تا آخرين سالهاي عمر ايشان هرچند خيلي مختصر اشعاري جمعآوري كنم. البته مقدمه نوشتن بر اشعار زرينكوب تكليف مشكلي بود اما لطف ديرينه اين دخترخانم كه حالا ليسانسه ادبيات و شاعري است با طبعي موزون سبب شد كه پذيرفتم و اكنون حيرانم كه چه بنويسم. اساسا مقدمهنويسي كار من نيست.
باري در شهر كوچك بروجرد كه ظاهرا آن روزها نه كتابخانه داشت نه دانشگاه، عبدالحسين زرينكوب به وجود آمد؛ اما موهبتي كه خداوند متعال به او ارزاني داشت، استعداد فطري فوقالعاده و زيبايي خداداد آن روزهاي شهر بروجرد بود. او در دوران كودكي از خانه پدرياش كه بيرون ميآمد هنوز شايد بيش از صد قدم نرفته بود كه ميرسيد به جنگلهاي انبوه زيبايي كه شهر را احاطه كرده بود و اغلب مداد و دفترش را برميداشت و عازم جنگل ميشد. در آنجا فقط زيبايي مييافت و در كنار جويباري و زير درختي كه با شاخههاي آويختهاش سايبان زيبا و معطري برايش آماده كرده بود آنجا مينشست و غرق تماشاي طبيعت ميشد و به تفكر ميپرداخت. ساعتها ميگذشت و او از تماشاي مناظر اطراف و تفكر در اين همه زيبايي الهامبخش سير نميشد. گنجشكها از اين شاخه به آن شاخه ميپريدند و غلغله شادمانهاي راه ميانداختند و گلها و لالهها يكي بعد از ديگري ميشكفتند و هركدام نوعي عطر دلاويز رها ميكردند. خرگوشها، سنجابها، حيوانات كوچك جنگلي دائما از كنار او فرار ميكردند و پس از لحظهاي با احتياط برميگشتند و با حيرت به او كه بيحركت به تماشاي آنها مشغول بود مينگريستند. او دلش ميخواست كه همه اين حركات زيبا را در خاطرش ثبت كند. طبع شعر داشت، به خود جرات ميداد آنها را ثبت ميكرد. اشعار دوران كودكياش همين انس با طبيعت بود. اغلب آنها را با احتياط زياد به نام «دژم» كه براي خود تخلص اختيار كرده بود به آدرس مجلهها و روزنامههاي نسبتا معروف آن زمان تهران ميفرستاد كه همه آنها مورد قبول واقع ميشد و او هفته بعد آن روزنامه را ميخريد و نام «دژم» را ميديد و كودكانه خوشحال ميشد و خاطره جنگل برايش تجديد ميگشت.
باري دكتر زرينكوب كه از نوجواني شعر ميگفت در دوره كمال هم غرق كارهاي تحقيقي خويش مجال شعر گفتن نداشت.
*برگرفته از مقدمه كتاب منتشرنشده «زرينكوب، شاعر بيدروغ، شاعر بينقاب». تحقيق و پژوهش «ثريا باوريپور»