با بحث توسعه به عنوان محوريترين دغدغه دكتر سريعالقلم از كتاب
«عقلانيت و آينده توسعهيافتگي» آشنايي داشتيم و در آثار و گفتار شما اهميت
موضوع فرهنگ اجتماعي و سياسي و نسبتش با موضوع توسعه را ديده بوديم؛ آنچه
در كتاب اخير شما يعني اقتدارگرايي ايراني در عصر قاجار حائز اهميت بود،
رويكرد شما به تاريخ بود، سوال نخست در همين مورد بود، ضرورت و اهميت تاريخ
در پروژه شما چه بود؟ چرا به تاريخ پرداختيد؟
موضوع اول كشور ما، ناكارآمدي است. اگر درجاتي از كارآمدي به صورت تدريجي
تحقق يابد، مسائل بعدي ما در يك پروسهيي بهبود مييابد. چون جامعه ايراني
تشكل ندارد و افراد به ويژه تحصيلكردهها و مدركگرفتهها به طور اصولي با
هم ناسازگاري دارند و مهارت اجماعسازي ندارند، وظيفه اصلي كارآمدي بر عهده
دستگاه اجرايي و حكومتي ميافتد. از مردم عادي كه انتظاري نيست. آنها توقع
دارند مديران كشور، كارآمدي را به ارمغان آورند. برخلاف آلمانيها،
كرهييها، ژاپنيها و چينيها كه خيلي سريع به توافق ميرسند، در بين
ايرانيها چه در داخل چه در خارج، چه الان، چه گذشته، چه از مرام X و چه از
مرام Y و چه اقتصاددانان چه غيراقتصاددانان، چنان كه صدها كتاب تاريخي و
مشاهدات كنوني خيلي شفاف نشان ميدهد، تعامل و اجماعسازي تقريبا امري محال
است.
چون توافق نميكنيم، سيستم و سيستمها را هم نميتوانيم بسازيم. به عنوان
نمونه مقررات ارزي كشور طي چند دهه 137 بار تغيير پیدا كرده است. منطق
آموزش در دوره راهنمايي و دبيرستان طي دو دهه چند بار متحول شده و آخرين
بار، قرار شده به سيستم سال 1350 يعني 6 سال ابتدايي و 6 سال دبيرستان
تغيير يابد. واژه «ثبات» به ميزاني در آلمان اهميت دارد كه وقتي نرخ تورم
1/0 درصد افزايش مييابد هم دستگاه اجرايي و هم مردم بهشدت نگران ميشوند و
تمام آژيرها به صدا درميآيد و آنقدر تلاش ميكنند تا ديگر تكرار نشود.
ارزش پول ايران از نوروز 90 به نوروز 91، ظاهرا نصف شده اما عموم ما در
پيتزافروشيها، رستورانها، پاركها و ميهمانيها وقت ميگذرانيم گو اينكه
پديدهيي به نام كشور، به نام جامعه، به نام اقتصاد ملي و به نام ايران
وجود ندارد. خوشيها و سمتهاي ما برقرار باشد، بقيه مسائل خيلي هم اهميت
ندارند. هر كسي و جرياني در جزيره خودش راضي است و كليتي به نام كشور و
آينده كشور به نظر ميرسد از اولويت برخوردار نيست.
ساعت 10:23 روز بيستم
بهمنماه 1390 در برنامه ديروز، امروز و فرداي تلويزيون، وزير امور خارجه
تعداد همسايگان ايران را 13 (به جاي 15) برشمرد. مدير ديگري در همايشي گفت:
قرارداد گلستان چاي (به جاي گلستان). از اين موارد، صدها مصداق در روز
قابل ثبت است. اگر جامعه ايراني ضعيف است و تشكل تخصصي ندارد، مديران ضعيفي
نيز دارد. تركيه، برزيل، كره جنوبي، مالزي و چين از طريق مديران كارآمد به
اينجا رسيدهاند. دانستن جغرافياي ايران در حد دوره راهنمايي براي يك مدير
ارشد ضروري است. قدري آشنا بودن با تاريخ ايران براي مديران ايراني لازم
است. شناخت مسائل عميق بينالمللي را فعلا مطرح نميكنيم. اين وضعيت را
مقايسه كنيد با شخص و شخصيتي مثل احمد داووداوغلو، وزير امور خارجه تركيه
كه پس از 29 سال تدريس و تحقيق در علم روابط بينالملل و داشتن متون قابل
طرح در علم سياست در سطح جهاني، هماكنون سكاندار سياست خارجي تركيه شده و
از شيلي تا چين، احترام فكري، استراتژيك و شخصي همه را برانگيخته است. اين
فقط يك نمونه در كشور همسايه و مسلمان است. اين موضوع مرا ياد وزير اسبقي
در كشور انداخت كه در ملاقات با سفير چين، حال آقاي مائو را پرسيد (در حالي
كه مائو بيست سال قبل از اين ملاقات فوت كرده بود. ) در هر صورت، همه
مسائل در كارآمدي و تحقق كارآمدي توسط مديران سير، عالم و شايسته
امكانپذير است كه به كشور و آينده آن تعلق خاطر داشته باشند. آشفتگي ما
نتيجه فكر و شيوه تصميمگيري است. سوالي كه من از خودم كردم اين بود كه تا
چه ميزان، اين مسائل ريشههاي تاريخي دارند؟ و سپس به سراغ تاريخ رفتم و
اميدوارم پس از قاجار، نابسامانيهاي دوره پهلوي را نيز مطالعه و تحقيق
كنم.
من خواستم در پاسخ به پرسش خوب شما، چارچوب نظري خود را تبيين كنم كه در
كشورهاي در حال توسعه، ماهيت نظام سياسي خيلي اهميتي ندارد. مگر كشورهاي
آسيايي كه براي غرب دستور كار مشخص ميكنند دموكراتيك هستند؟ آنها با توليد
كالا و خدمات، ثروت مالي و فكري و سياسي توليد كردهاند و حالا ميتوانند
فكر كنند و حاكميت ملي، استقلال و احترام خود را در سطح منطقهيي و
بينالمللي حفظ كنند. تا يك جامعه از طريق مديران و سياستمداران شايسته،
ثروت و وفور توليد نكند نميتواند به حاكميت ملي دست يابد. ثروت ضرورتا به
معناي پول نيست. بلكه فكر، فناوري، كارآمدي، مديران توانمند و ثبات اقتصادي
هم از مشتقات ثروت هستند. منطق منظومه جهاني، توليد كالا، خدمات، ثروت و
وفور است تا حاكميت و امنيت كشورها را تامين كند. اين از بعد فكري است.
بعد، عامل مجريان اين فكر مطرح است كه در دستگاه اجرايي هستند. توانايي و
تسلط مجريان به مسائل كشور، شايستگي شخصيتي و اخلاقي و شايد از همه مهمتر
تعلق خاطر آنها به خاك و وطن و آينده كشور است. هر سخني كه مطرح ميشود، هر
سياستي كه اتخاذ ميشود و هر راهبردي كه پيگيري ميشود بايد در چارچوب
مصالح مردم و آينده كشور باشد كه در ثبات اقتصادي، اخلاق اجتماعي، توليد
ثروت، احترام گذرنامه و اميد به آينده خلاصه ميشود. در صفحه 130 كتاب
اقتدارگرايي ايراني آمده كه از تفريح شاهان قاجار، تماشاي خرسواري زنان
بود. درست در همان زمان، اديسون مشغول آزمايشهايي بود كه منجر به اختراع
برق شد. در كشورهاي جهان سوم و در حال توسعه، كانون فهم مسائل شايستگي،
شخصيت و توانمنديهاي نخبگان سياسي است. آقاي اردوغان قبل از اينكه نخست
وزير شود، خوب زندگي كرده، جهان را ديده، بسيار مطالعه كرده، مسائل كشورش
را شناخته و هماكنون كه به قدرت رسيده، حس مسووليت نسبت به آينده تركيه
دارد. آقاي اردوغان براي خوشگذراني و اختلاس نيامده است. ما ايرانيها
عموما ميدانيم كه تركيه در دوران نخستوزيري او، تا چه ميزان صاحب احترام،
ثروت و عزت شده است. آقاي دوسيلوا در برزيل هم مصداق زنده ديگري است. از
يك مدير يه يك مدير ديگر، تفاوت فراوان است. از يك رييس دانشگاه به يك رييس
دانشگاه ديگر تفاوت هست. از يك مدير كارخانه به ديگري فرق ميكند. بسياري
از ما در آپارتمان زندگي ميكنيم و متوجه هستيم از يك مدير ساختمان به
ديگري چقدر ميتواند مديريت متمايز باشد. اين مساله انساني و بينالمللي
است. بسيار كليدي است كه چه كسي با چه خصوصياتي در مصدر چه كاري است. چون
بين ما ايرانيها، مسائل شخصي فراواني است و عموما چشم نداريم بهتر از
خودمان را ببينيم، نتيجه تاريخي اين ميشود كه انبوهي از افراد ضعيف،
چاپلوس، پولدوست، گرسنه، حسود و بخيل در دستگاه حكومتي قاجار جمع شوند.
البته اين نتيجه تعجبي هم ندارد. آن وروديها، اين خروجيها را هم دارد.
وضع ما بر اساس قواعد خلقت و قواعد تاريخي، عموما طبيعي بوده است. وقتي فكر
غيرمنطقي باشد و افراد غيرمتخصص، نتيجه همان ميشود كه در دوره قاجار
ميبينيم. قواعد پيشرفت بسيار روشن، شفاف و ساده هستند و ضرورتي ندارد
الگوي پيشرفت را اينقدر در دهها و صدها همايش، كلاف سردرگم كنيم. بايد وقت
جدي بگذاريم و از تجربه كشورهاي ديگر از طريق اقتصاددانان، حقوقدانان و
جامعهشناسان برجسته كشور، بياموزيم. اگر بخواهيم از منظر كلان نگاه كنيم،
پول تنخواه نفت را قدري توزيع ميكنيم و همه زندگي ميكنند. اما پيشرفت
قواعد ديگري دارد.
شما قواعد پيشرفت را در تحقيق اخير خود بر چه مبنايي بحث كردهايد؟
در جهان فعلي، ارزش هر تحقيقي در علم سياست ناظر به سه موضوع است. يكي به
نحوي به افزايش قدرت ملي بينجامد، دوم به افزايش ثروت ملي و سوم افزايش
پرستيژ ملي. اين سه عنصر ارزش يك تحقيق را مشخص ميكنند، زيرا ما در جامعه
بينالمللي زندگي ميكنيم و مقياس فهم و درك هر پديده و موضوعي بينالمللي
است. چون ما هم از منظر تاريخي، هم از نظر جغرافيايي و هم از منظر سياسي و
اجتماعي عضو مهمي از جامعه بينالمللي هستيم، تحقيقاتمان بايد كمك كند كه
ايران به تدريج سطح بهتري از قدرت، ثروت و پرستيژ را در سطح جهاني پيدا
كند. از آنجايي كه موضوع جهان بحث توسعه و رشد و پيشرفت است، پس اين امر
اجتنابناپذير است كه ما نيز به عنوان عضوي از جامعه بينالمللي در پي
مباحث رشد و پيشرفت و توسعه ملي باشيم. اين دغدغه من طي بيش از دو دهه كار
علمي، تحقيق و تدريس در دانشگاه شهيد بهشتي بوده است. در تجزيه آنچه در
پاسخ به سوال اول شما مطرح كردم، به نظرم رسيده كه ما در فرآيند توسعه و
پيشرفت، مشكلاتمان حول و حوش شش كانون است كه برخي از آنها فكري و برخي
نيز اجتماعي است. نخستين كانون اين است كه به دلايلي، ما ايرانيها از قبول
واقعيتها پرهيز ميكنيم. ذهن ايراني ايدهآليستي است. ما در صنعت انكار
بسيار تبحر داريم، چه در رابطه با شخص خودمان و چه در رابطه با مسائل
پيراموني. من به عنوان دانشجويي كه فرصت كردهام در مجامع، كنفرانسها،
دانشگاهها و موسسات تحقيقاتي كشورهاي مختلف دنيا حضور داشته باشم و بين
مسائل ايران و كشورهاي مشابه در جهان كار مقايسهيي كنم، ميبينم كه ما به
مراتب ايدهآليستتر از كشورهاي مشابه خودمان هستيم و با پروسه پيچيده
رواني و فكري، آنچه را كه در محيط زندگيمان وجود دارد، به شكل ماهرانهيي
نفي ميكنيم. اين يك مشكل اساسي فكري است كه بخشي از آن جنبه روحي و رواني
دارد. اگر قصد آسيبشناسي اين قضيه را داشته باشم و بخواهم به آن مثبت نگاه
كنم، ميتوانم چنين بگويم كه چون ما ايرانيها چه به لحاظ فردي و چه از
نظر جمعي كمالدوست هستيم- و اين امر بسيار مثبتي است- بهترينها را
ميخواهيم. اگر به هنديها يا حتي چينيها نگاه كنيم، ميبينيم كه اين طور
نيستند. ما از اين جنبه جزو بهترين كشورهاي جهان هستيم. يعني در ناخودآگاه
ايراني كمالدوستي هست. من بعضا ديدهام كه در خانوادههايي كه بهشدت
ايدئولوژيك هستند و با نظم موجود جهاني مخالفند و با بسياري از شعائر موجود
موافقند، در منزلشان بهترين كالاهاي غربي موجود را استفاده ميكنند. اين
امري منفي نيست و نشاندهنده كمالدوستي است. اما اين كمالدوستي متاسفانه
صرفا در حوزه ماديات است، در حوزه مسائل فكري و فلسفي و اجتماعي، ما
واقعيتها را بهشدت نفي ميكنيم. به طور كلي فرهنگ ما نقد و انتقاد را
كمتر ميپذيرد. چه به صورت فردي و چه به صورت عمومي، نقد و انتقاد خيلي
پيامد دارد. موضوع قبل از آنكه سياسي باشد، فرهنگي است. نقدناپذيري به يك
معنا يعني قبول نكردن واقعيت. بنابراين، در ادامه و از مشتقات مساله فرهنگي
واقعيتناپذيري است. نويسندهيي لهستاني به نام چسلاو ميلاش در كتاب «ذهن
محصور» به مساله «كتمان» اشاره كرده است. ناديده گرفتن، انكار كردن،
وارونه جلوه دادن در فرهنگ كشورهاي كمونيستي را در تقارن با بعضي فرهنگها
بررسي و مقايسه كرده است. سيستم شوروي، شهروندي تابع، خنثي و ترسو تربيت
ميكرد. ديپلماتها و مسوولان اجرايي عموما افرادي بودند كه از خود هيچ رنگ
و بويي نداشتند و طوطيوار، موانع رسمي سيستم را تكرار ميكردند. بعد
سيستم مردم را در چارچوب قرار ميداد. در دهه 1950 شوروي، يك برنامه
راديويي بود به نام 20:30 (بيست و سي) كه منتقدان و افراد متفاوت يكطرفه
محكوم ميشدند. از قديم گفتهاند هر وقت ميخواهيد يك جامعه را بفهميد
دانشگاههاي آن را مطالعه كنيد. در دانشگاههاي ما نقد و انتقاد فكر و
برنامه، فوقالعاده ضعيف است. من كاري به مسائل سياسي روز ندارم ولي به
عنوان يك مثال، در كشور انگلستان نزديك به چند قرن است كه هر موضوع قابل
تصوري، قابل نقد است. بدون ترديد، يكي از ستونهاي مستحكم هر تمدني، نقد و
انتقاد است، چالشي كه امروزه چينيها با آن روبهرو هستند. من با دوستان
دانشگاهي مصري خودم اين مساله را بسيار بحث كردهام كه از نهادينه شدن نقد
در سطح اجتماعي در تحولات نوين مصر غفلت نكنند. به نظرم اين امر يكي از
استوانههاي مهم تغيير در كشور ما است. رسانههاي ما به ويژه تلويزيون بايد
نقد و انتقاد را مبناي كار خود قرار دهند.
دومين كانون موضوع فردمحوري و خودخواهي در فرهنگ فردي و اجتماعي ما است.
اين امر از نحوه رانندگي تا شكل مديريت و رقابت سياسي ايرانيان مشهود است.
ما نه در خانواده، نه در مدرسه يا دانشگاهها و نه حتي از طريق تلويزيون،
آموزش نميبينيم كه وقتي از خانه بيرون ميآييم و در عرصه عمومي قرار
ميگيريم، وظايف عمومي داريم. اين درست برخلاف ژاپنيها، چينيها و
آلمانيهاست كه بهشدت عمومي و اجتماعي هستند. اين مشكل كانوني در زندگي و
مديريت ما ايرانيهاست. مشاهده كنيد دوبله و حتي سوبله (اگر اين اصطلاح
صحيحي باشد) پارك كردن در ايران تا چه حد مرسوم است. بعضي كه كم نيستند
حاضر نيستند 20 يا 30 متر دورتر پارك كنند و باعث ايجاد ترافيك پشت سر خود
نشوند. به نظر ميرسد به ويژه در تهران، رانندگان تقريبا هر كاري كه دوست
دارند بدون توجه به حقوق ديگران انجام ميدهند. ايكاش موسسهيي يا
دانشكدهيي در كشور مطالعه كند و ميزان زبالهيي كه در كل ايران، رانندگان و
سرنشينان خودروها به بيرون پرتاب ميكنند را مورد سنجش قرار دهد. فقط
فاصله حاشيه درياي خزر براي اين مطالعه شايد كافي باشد. به نظر ميرسد
مسائل محيط زيست در منظومه حسگرهاي مسوولان خيلي جايگاه ندارد. عموما در
دستگاههاي اجرايي كشور، اعتبار و شاقول ارزيابي افراد با درست بودن مواضع
سياسي آنها آزمون ميشود. در سنجش افراد، خيلي تكعنصري قضاوت ميكنيم و
اين از فضاي سياستزده ما است. بعضا يك بعد از شخصيت يا فكر فردي را مبنا
قرار ميدهيم و تمامي ويژگيهاي ديگر را صفر ميشماريم. ما آموزش نديدهايم
تا دهها و بلكه صدها خصلت فردي را يكجا ببينيم. «شخص مقبول» كسي است كه
مواضع و افكار سياسي او با آنچه در دستگاههاي اجرايي كشور جاري است، تطابق
كامل داشته باشد. طبعا اين شايسته جامعه ما نيست. بيدليل نيست كه
تلويزيون كشور اين وضعيت را دارد و مملو از افراد زيرمتوسط شده است. حتما
ميتوان به هر فردي، ايرادها گرفت و با داشتن زاويه، او حذف ميشود. حضرت
علي عليه السلام در پاسخ شخصي به نام همام پيرامون صفات مومن، 223 خصلت را
برميشمارد. (اصول كافي جلد 3) تلقي ما از انسانها عمدتا سياسي است و
ابعاد غيرسياسي كمتر مورد توجه هستند و زبردستي ايرانيان هم در اين است كه
ميدانند كدام مواضع سياسي را هر چند وقت يكبار تكرار كنند تا هم سمت
بگيرند و هم در سمتها بمانند. در حالي كه حتي در حوزههاي ديني، عوامل
ديگري هم مطرح است. به عنوان مثال «برداليقين» عرفا را در نظر بگيريد كه
فرد معتقد، به درجهيي از اطمينان ميرسد كه ميلرزد؛ نه لرزش ناشي از سرما
بلكه به موجب عظمت يقين. مولانا ميگويد:
آنك زين جرعه كشد، جمله جهانش نكشد
مگر او را به گليم از بر ما برگيرند
هر كه او گرم شد اين جا نشود غره كس
اگرش سرد مزاجان همه در زر گيرند
به اين اندازه، صفات انسان وسيع و گسترده است. مراعات جامعه را كردن نيز به
همين صورت است. نظام خانوادگي و سيستم آموزشي ما، افراد را با تعهدات
اجتماعي بار نميآورد كه طيف اين نوع آموزش از زباله نينداختن تا احترام به
ديدگاههاي متفاوت شهروندان را در بر ميگيرد. به نظر ميرسد اين كار بايد
از دبستان و خانواده شروع شود.
كانون سوم كه فكري است، اين است كه ما به دلايل تاريخي و سياسي، افراد
درازمدتي نيستيم. بسياري از كارهاي ما كوتاهمدت است. خارج از نهاد
خانواده، ارتباطات و برنامهريزيهاي ما ايرانيها كوتاهمدت است. در همين
چند روز اخير شاهد ارسال پيامكهايي به برخي از شهروندان بوديم كه از ايشان
ميخواست در صورت تمكن مالي از دريافت يارانه انصراف دهند. آيا سه يا چهار
سال پيش كه اين طرح ارائه شد، شرايط كشور، مسائل بينالمللي و ظرفيتها و
امكانات جامعه و اقتصاد ما به عنوان متغيرهايي كه در اين تصميم حائز
اهميتند، در نظر گرفته شد؟ الان حدود 55 سال است كه به قانون صادرات و
واردات در آلمان حتي يك تبصره اضافه نشده است. انديشه آلماني در اقتصاد و
جامعه به دنبال ثبات و پايگاههاي عمومي است تا بتواند ميان نهاد دولت و
نهاد جامعه ارتباط مثبت و باثبات برقرار كند. اين كوتاهمدت رفتار كردن و
انديشيدن ما پيامدهاي بسيار منفي براي زندگي و مديريت ما دارد. كوتاه بودن
فكر و عمل ما خود يك معمول است. شايد علت فقدان تداوم تاريخي ما است. تاريخ
ما مملو از روشها، افكار و سياستهايي است كه متوجه پيامدهاي طولانيمدت
آنها نبوده است. به عنوان مثال، پهلوي اول با شعائر مذهبي مبارزه ميكند يا
پهلوي دوم در كشوري كه به حاكميت ملي خود حساسيت دارد، به يك قطب سياسي
جهان وابسته ميشود. هر دو فكر و سياست فقط در كوتاهمدت دوام آوردند. فكر و
سياست درازمدت فرق نميكند چه در نهاد خانواده، چه در جامعه، چه در سياست
نيازمند بنيانهاي قويتري است و ناظر به طبع بشر و روحيات اوست. آشفتگي و
هرج و مرج تاريخي ما حكايت از مسلط بودن احساس، هيجان و فكرهاي نادرست است.
دمدميمزاج و بيقاعدگي ما محتاج درمان است. در و پنجرههاي آلماني را با
ايراني مقايسه كنيد گويي در آلمان قرار است دو قرن از در و پنجره استفاده
شود. منطق سيستم اجرايي و روح مردم در آلمان هر دو از ثبات قابل توجهي
برخوردار است و آلمان بيدليل به اين موقعيت نرسيده است به طوري كه توليد
ناخالص ملي آن بيشتر از مجموعه توليد ناخالص ملي 55 كشور مسلمان است.
كانون
چهارم كه هم سياسي و هم فكري است، آن است كه ما ايرانيان با وجود
تواناييهاي فراواني كه داريم، هنوز در ايران هيات حاكمه تشكيل ندادهايم.
منظور از هيات حاكمه جمعبندي مشترك و باثبات نسبت به جهتگيري و آينده
كشور ميان حدود پنج هزار نفر از مديران، نويسندگان، سياستمداران، هنرمندان،
نخبگان فكري، روحانيون، دانشمندان، نخبگان ابزاري و بخش خصوصي است. اين
اتفاق در هند، تركيه، چين و كره جنوبي افتاده است. اين اتفاق حدود يك قرن
پيش در ژاپن افتاد، اين امر حدود سه قرن پيش در انگلستان تحقق پيدا كرد، و
در عموم كشورهاي اروپايي حدود دو قرن پيش رخ داد. وقتي هيات حاكمه داشته
باشيم، تضادهاي فلسفي با هم نداريم، بلكه اختلاف ما به حوزه سياستگذاريها
تقليل مييابد. بنا به شرايط روز در داخل و در عرصه بينالمللي
سياستگذاريها را تعديل ميكنيم، و ديگر با هم بحث فلسفي نميكنيم چون در
تعاريف كليدي به اشتراك رسيدهايم. آيا حدود و ثغور فكري و فلسفي نظام
اقتصادي ما مشخص است؟ آيا ما در رابطه با سياستگذاري خارجي به جمعبندي
باثباتي رسيدهايم؟ مباني سياست خارجي چين حدود 25 سال است كه تغيير نكرده و
هر دولتي كه به قدرت رسيده اين سياست و مديريت را ادامه داده است و آن را
نقض نكرده است. بسياري از سياستمداران ما، مسيري بهشدت سينوسي را طي
كردهاند و بعضا 10 يا 15 بار جهانبيني خود را در حوزه سياسي، اقتصادي و
اجتماعي عوض كردهاند. اين درجه از نوسان نهتنها در انديشه بلكه در عمل هم
خود را نشان ميدهد. كما اينكه در يك سال گذشته، چنانچه قبلا هم اشاره شد،
از نوروز سال 90 تا نوروز سال 91، ارزش پول ايران يكدوم تقليل پيدا كرده
است. اين قبل از آنكه امري اقتصادي باشد، امري فلسفي و فكري است. چطور
ميشود يك دولت، بازار سهام بورس را مبنا قرار ميدهد و دولتي ديگر، آن را
كاملا نفي ميكند. اگر هيات حاكمه بود، مانند ورزش دو و ميداني كه در بخش
امدادي آن، دولتي جديد، چوب را از دولت قبلي ميگرفت و به طرف هدف ميدويد.
مملكتداري در حوزه اجتماعي، اقتصادي، سياسي چه داخلي و خارجي و نظامي
بايد از اصول ثابت فلسفي پيروي كند كه در هيات حاكمه استقرار مييابد.
اين هيات حاكمه در ساير ممالك چطور تشكيل شده است؟ آيا نخبگان فكري و سياسي
در جلسه يا لويه جرگهيي گرد هم نشستهاند و يك ماگناكارتا را امضا
كردهاند؟ يا در اثر تضارب آرا در عرصه عمومي به آن شكل كه كساني چون
هابرماس تاكيد ميكنند، شكل گرفته است؟
نخستين نكته در اين رابطه اين است كه ملاك حل و فصل تضادهاي فلسفي بين
گروههاي فكري و نخبگان يك كشور بايد مصالح كشور باشد. يعني مصالح كشور در
هر صورت بايد ملاك اصلي باشد. عامه مردم يك كشور ميخواهند خوب زندگي كنند،
معقول زندگي كنند، در امنيت باشند، احترام و پرستيژ داشته باشند، منزلت
بينالمللي داشته باشند و ارزشهايشان حفظ شود. تمام انديشهها و
سياستگذاريها در خدمت اين مباني است. اگر انديشهيي، كارآمدي نداشته باشد،
طبعا ارزشي هم ندارد. كارآمدي در اين بحث صرفا بحث اقتصادي نيست. اعتبار
گذرنامه يك كشور هم در دايره كارآمدي است. اخلاق عمومي هم كارآمدي است. در
عرصه كارآمدي است كه ميگوييم انديشهيي به درد جامعهيي ميخورد يا خير.
آنچه در ساير كشورها رخ داده، اولويت پيدا كردن مصالح ملي است. چوئن لاي،
معاون مائو و نخستوزير چين در اواخر دهه 1960 ميلادي متوجه شد بدون علم
نميشود كشور را اداره كرد. مائو به عنوان رهبر چين بهشدت مخالف تخصص بود و
از افراد متخصص اجتناب ميكرد. او فرد پوپوليستي بود و به فعاليتهاي
پوپوليستي اولويت ميداد. اما چوئن لاي چون جهان را بهتر ميفهميد و به
آينده فكر ميكرد، كانونها و آكادميهاي علمي ايجاد كرد. او متوجه شد كه
ميتوان از جهان آموخت، بنابراين اين تعامل را به وجود آورد، زيرا دغدغه
قدرت، ثروت و پرستيژ چين را داشت. حالا هم نتيجه اين اقدامات را شاهديم.
سال 2000 ذخائر ارزي چين 350 ميليارد دلار بوده و در سال 2012 ذخاير ارزي
چين 3700 ميليارد دلار است: يعني بيش از سه و نيم برابر كل درآمد نفت ايران
در 104 سال گذشته. بر اساس اين مصالح عمومي است كه هيات حاكمه بايد به
توافق و تعامل برسند. اگر حوزه قدرت در آلمان را مطالعه كنيم، شاهد هشت طيف
فكري متفاوت هستيم كه اختلافشان در سياستگذاري است. همه در چارچوب قانون
اساسي آلمان با هم فعاليت ميكنند. وقتي امريكا به عراق حمله كرد، مردم
آلمان با اين حمله مخالفت كردند. دولت آلمان به همين دليل اعلام كرد كه
نقشي در حمله امريكا به عراق نخواهد داشت. همين اقدام را شيراك رييسجمهور
وقت فرانسه كرد، چون عامه مردم فرانسه، مخالف دخالت نظامي اين كشور در عراق
بودند. اين فرآيندي تاريخي است كه دولت در سياستگذاريها، نماد مردم و
خواستههاي آنها ميشود.
كانونهاي پنجم و ششم بحث شما به چه مسائلي ميپردازند؟
كانون پنجم در مشكلات ما اين است كه ما ايرانيها به دلايل فرهنگي و
انباشته شده سياسي- تاريخي، مهارت و توانايي را ارزش و منزلت نميگذاريم.
اگر تاريخ مديريت در ايران را منهاي مديريت بخش خصوصي در نظر بگيريم،
درمييابيم كه معمولا افراد ضعيف و مطيع جذب ميشوند. ما چند مدير دولتي در
ايران را ميشناسيم كه افراد زيردستشان از آنها توانمندتر هستند؟ در
كشوري مثل تركيه يا كره جنوبي زيرمجموعهها به مراتب متخصصتر و توانمندتر
از مدير يك مجموعه هستند. اين مساله در ايرانيان خارج از كشور هم هست.
چينيها خارج از كشور خودشان، روح جمعي دارند، اما ايرانيها در صحنه
بينالمللي عميقا با هم متفاوتند و به جريانهاي مختلف فكري تقسيم شدهاند و
با هم نميتوانند اشتراك فكري و كاري و جمعي داشته باشند. توانمنديهاي
يكديگر را قبول ندارند. هر كس دوست دارد رييس باشد. اين امر سبب ميشود
ايرانيان ظرفيتهاي كار جمعي را از دست بدهند. حسن رياست در ميان ايرانيها
خيلي قويتر از مديريت است. كمتر كسي، همكار خود را توانمندتر از خود
ميداند. اين خصلت به رسميت نشناختن ديگران باعث شده ما ايرانيها نتوانيم
جامعهيي تخصصي ايجاد كنيم. تقريبا هر كسي با هر سابقه كاري ممكن است به هر
سمت قابل تصوري منصوب شود. بعد فرد غيرمتخصص منصوب شده، زيرمجموعه ضعيفتر
از خود را منصوب ميكند و سطح شناخت و مديريت بهشدت تقليل مييابد.
معمولا هم افراد هر سمتي را كه قبول ميكنند، با الفاظ و مفاهيمي، قبول
كردن خود را توجيه ميكنند. اگر ما كشور هند را مطالعه كنيم، متوجه خواهيم
شد كه وقتي به شخصي سمتي داده ميشود چه مراحل سختي را پشت سر گذاشته است.
خود افراد به اصطلاح تحصيلكرده و در واقع مدركدارها خيلي مقصرند، در هر
سمت و جايگاهي حاضرند «انجام وظيفه» كنند. اينكه به اين درجه در جامعه ما
سياستها تغيير ميكند و اين ميزان از فراز و نشيب را در مسائل داريم، به
اين خاطر است كه عموما مديريتها، تخصصي نيستند. اگر گروهي از جامعهشناسان
و روانشناسان، طرحي را تعريف كنند و تحقيق كنند كه چرا عموم ايرانيها تا
اين سطح، شيفته سمت و رياست هستند، خدمتي به فرهنگ و سياست ايراني
كردهاند. چون ما در استفاده از تعاريف و الفاظ ظاهرمآبانه اخلاقي بسيار
زبردستيم، همه سمتهاي غيرتخصصي و سياستهاي خود را توجيه ميكنيم و چون
درآمد مجاني نفت هم هست، خيلي كارآمدي و مسائل تخصصي اهميت ندارد. ارقام
خيلي مهم هستند. درآمد 104 سال نفت ايران (يعني تاريخ صنعت نفت) مساوي با
يكپنجم توليد ناخالص ملي ژاپن در يك سال است: يعني هزار ميليارد دلار در
104 سال در برابر 5200 ميليارد دلار توليد ناخالص ملي سالانه ژاپن. طبعا
اگر تخصص نبود، ژاپن به اين درجه از اعتماد به نفس، ثروت ملي و احترام
بينالمللي نميرسيد. يك متغير مربوط به اين بحث، موضوع اخلاق است. به ويژه
در دو كشور آلمان و ژاپن، افراد به نوعي تربيت شدهاند كه درباره مسالهيي
كه اطلاع ندارند اظهارنظر نميكنند و كاري كه ندانند در آن دخالت
نميكنند. آيا ميتوان يك مهندس ژاپني را پيدا كرد كه درباره اقتصاد
بينالمللي در تلويزيون ژاپن اظهارنظر كند؟ آيا ميتوان يك پزشك آلماني را
پيدا كرد كه در تلويزيون آلمان درباره روسيه اظهارنظر كند؟ البته
تلويزيونهاي اين كشورها توسط افرادي حرفهيي مديريت ميشوند. خود
تلويزيونها سراغ افراد غيرمتخصص نميروند. نكته در اين است كه اخلاقي بودن
در يك معنا يعني قائل بودن به اصول، وجدان و مسووليت اجتماعي. اشخاصي كه
تخصص ندارند ولي مسووليتي را قبول ميكنند، كار غيراخلاقي انجام ميدهند.
درآمد نفت و گردش پول نفت در جامعه به صورت كالا و خدمات، عموم ضعفهاي ما
را پوشانده است.
نكته ششم اين است كه در ميان ايرانيان درك مصالح كلان كشور بسيار ضعيف است.
اين امر را ميتوان در قالب متون علم سياست به ناسيوناليسم و حس وطندوستي
تعبير كرد. تمام مطالب پنج كانون قبلي در اين كانون جمع ميشوند. اگر اين
كانون صحيح عمل كند، بقيه هم اصلاح ميشوند. در آلمان سراغ نداريم كسي دو
ميليارد دلار اختلاس كرده باشد. حدس علمي من آن است كه قبل از آنكه يك
آلماني نگران مجازات و قانون باشد، نگران احترام كشورش است. براي او، كشور
خيلي اهميت دارد. اخيرا هم ديديم كه رييسجمهور آلمان وامي دريافت كرده بود
كه به خاطر سمتش به راحتي اخذ كرده بود، يعني كار تسهيل شده بود. وقتي اين
موضوع آشكار شد، او گفت چون اين امر ممكن است به پرستيژ آلمان لطمه بزند،
از سمتش استعفا داد. يعني تا اين اندازه آلمان براي ايشان اهميت دارد. ما
ديدهايم در ژاپن وقتي مديري اشتباه ميكند، بلافاصله از ملت عذرخواهي
كرده، تعظيم ميكند و استعفا ميدهد. اما براي ما ايرانيها، خانواده
خودمان و گروه سياسي و مالياي كه در آن هستيم بيشترين اهميت را دارد و
وفاداري ما صرفا شامل اين گروهها ميشود. كشور براي ما تقريبا تعطيل است.
اگر ما به كشورمان علاقه داشتيم تا اين حد، سواحل درياي خزر، جادهها و
پاركها را آلوده نميكرديم. اگر هموطن براي ما احترام داشت، خودروي خود
را دوبله پارك نميكرديم. اگر كشور مهم بود طي 10 سال، پنج سمت مختلف را
قبول نميكرديم چون با قبول كاري كه با آن آشنايي نداريم ناكارآمدي ايجاد
كرده و از منابع استفاده بهينه را نميكنيم. حس تعلق به خاك و كشور
پيامدهاي بسيار مثبتي دارد مشروط به اينكه يك سيستم در كليت جامعه وجود
داشته باشد. البته اين كانونهايي كه مطرح شد به هم تنيده هستند. در چه
شرايطي كشور و حيثيت آن و گذرنامه آن مهم است وقتي زمان و درازمدت هم مطرح
باشد.
وقتي مهمترين مدير در عرصه سياست خارجي تعداد همسايگان ايران را
نميداند، فكر و برنامه و استراتژي و آيندهنگري و حيثيت ملي و اعتبار
گذرنامه موضوعات دست بيستم و سيام هم به حساب نميآيند. در نتيجه، اين شش
كانون خيلي اهميت دارند و به نظر ميرسد كه اين امور جديد نيستند، بلكه
ريشه در تاريخ دارند. به تاريخ مراجعه كردم ببينم تا كدام مقطع ميتوان رد
كانونهاي ضعف را در سياست و فرهنگ ايراني مشاهده كرد. تاريخ ما در هر صورت
تاريخ امپراتوري است. ما هيچگاه كشور- ملت يا دولت- ملت نبوده و نيستيم.
ما سوابق امپراتوري داريم. يك مركزيتي بوده با سرزميني بسيار وسيع و
كانونهاي مختلف قدرت در كشور. بنابراين، آن انسجام سياسي، فرهنگي و
ساختاري را در مديريت و مملكتداري پيدا نكردهايم و اميدواريم به تدريج به
آن دست يابيم.
اما چرا شما به قاجاريه رجوع كرديد؟ آيا اين انتخاب به اين دليل
است كه در قاجاريه تعامل با غرب به عنوان فرهنگ مدرن و جديد و غالب به اوج
خود رسيده بود؟ آيا اين انتخاب به دليل رخدادهاي مهم اين دوره از جمله نهضت
مشروطيت است كه نقطه اوج شكلگيري و طرح مفاهيم نوين مثل پارلمان، قانون و
دولت- ملت است؟
ما از اواخر صفويه با پديدهيي به نام غرب مواجه ميشويم. اواسط صفويه ظهور
اروپا و غرب و انقلاب صنعتي رخ ميدهد كه به تدريج جريان سياسي، اقتصادي و
فكري اروپا بر جهان مسلط ميشود. ما نيز چون در جغرافياي مهمي قرار
داشتيم، مورد توجه غرب قرار گرفتيم. از اواخر صفويه و اوايل قاجار، متد
غربي در ايران نظم سنتي جامعه ما را مخدوش ميكند. ما يك نظم تاريخي در
ايران داشتيم مبتني بر امپراتوري، شاهنشاهي، سيستم ارباب-رعيتي و جامعه
سنتي- مذهبي كه در اثر ورود انديشههاي جديد غربي، تعادل فكري و سنتي خود
را از دست ميدهد. قبل از ورود غرب به ايران، ايرانشناسي ما به شناخت نظم
سنتي ايران محدود ميشود. بعد از ورود غرب است كه شاقولهاي فهم جامعه
ايراني متحول ميشوند. مفاهيمي مثل پارلمانتاريسم، حكومت قانون، اهميت
مردم؛ حقوق شهروندي، تعامل ميان دولت و مردم و مصالح ملي، وارد فضاي فكري و
فرهنگي مردم ايران ميشوند. زيرا قبل از آن، مصالح شخص شاه را داشتيم.
تلقيات شخص شاه بود كه ملاك بود و فراتر از شخص شاه و دربار، ملاك ديگري
براي سنجش نداشتيم. اين مفاهيم از غرب آمدند و انديشه و موج جديدي در جامعه
ما ايجاد كردند و تقابلي ميان نظم سنتي ما و نظم غربي ايجاد كردند و هر
طرف، حاميان خود را به وجود آورد. به همين دليل بود كه به نظرم رسيد تضاد
فلسفي، اجتماعي و سياسي ما از دوره قاجار شروع ميشود. قبل از آن، ميان
دولت و جامعه، نوعي هارموني سنتي وجود دارد. در ايران عصر صفويه، ميان آنچه
در حكومت وجود دارد و آنچه مردم ميخواهند، هارموني وجود دارد. در اثر
ورود ارزشهاي غربي است كه تضادهاي هويت به وجود ميآيد. البته مباني اين
تقابل، تفاوتهاي جدي ميان انديشه ديني و انديشه ليبراليستي است. چون
ميتوان بين ايراني بودن و مسلمان بودن هارموني ايجاد كرد. اما ميان انديشه
ديني و انديشه غربي نميتوان هماهنگي ايجاد كرد و اين دو با يكديگر متضاد
هستند. اين شش كانوني هم كه مطرح شد، كانونهايي هستند كه در جامعه ايراني
متاخرند و در اثر نظم جديد جهاني براي ما مشكل ايجاد كردهاند. مثل بحث
هيات حاكمه كه در گذشته اصلا ضرورتي نداشته است، چون شخص شاه و دربار و
ارتباط شاه با برخي اقشار جامعه مثل اشراف، روحانيون و تجار كفايت ميكرده
است. سياست در جامعه به ارتباطات حدود 200 نفر محدود ميشده است. اما محور
مديريت امروز، فردي نيست، بلكه مسائل به اشتراك ذهني ميان چند هزار نفر كه
كشور را مديريت ميكنند، ربط پيدا ميكند. مساله فقط فرد نيست، بلكه ذهنيت و
اصولي است كه در گذشته وجود نداشته است. اين نه فقط مشكل ما كه مشكل
بسياري از كشورهاي جديد در خاورميانه از جمله مصر در شرايط جديد است. برزيل
در بيست سال اخير توانسته اين هيات حاكمه را به وجود آورد. دليل اينكه
تونس توانست سريعتر در جهان عرب به نظم و ثبات برسد، به دليل توانايياش
در تشكيل آن هيات حاكمه است. بنابراين، دليل انتخاب تاريخ قاجار اين بود كه
علاقهمند بودم مطالعه كنم از چه مقطعي با اين مسائل مواجه شديم. البته
قبل از آن در زمينه فرهنگ ايران به صورت ميداني تحقيق كردم كه اسكلت كار
بود، بعد خواستم به صورت كرونولوژيك به تاريخ بپردازم كه ابتدا قاجار را
انتخاب كردم و بعد به پهلوي ميرسم و سپس به بعد از انقلاب خواهم پرداخت.
به اين نكته ميپردازم كه چرا مشكلات ما اين اندازه تداوم داشته است و ما
با اينكه با سه سيستم فكري و سياسي متفاوت يعني قاجار، پهلوي و بعد از
انقلاب اسلامي مواجه هستيم، اما به لحاظ خلقي و شخصيتي مسائلمان تداوم
تاريخي دارد.
شما هميشه از الگوهاي مقايسهيي در بحث توسعه استفاده ميكنيد و
مثلا ايران را با كشورهاي ديگر دنيا مثل ژاپن، چين، كره جنوبي و مالزي و
اندونزي مقايسه ميكنيد. ميخواستم بدانم مبناي نظري اين مقايسهها چيست؟
آيا ما به لحاظ نظري قادر به مقايسه هستيم؟ آيا در اين مقايسهها
تفاوتهايي را كه به عقيده بسياري غيرقابل رفع و بنيادي هستند در نظر
ميگيريم؟
من معتقدم كه ما بايد ميان اصول توسعه و الگوهاي توسعه تفكيك قايل شويم. ما
در كشورمان چه در حوزه نظري و چه در حوزه اجرايي اين دو مبحث را با يكديگر
خلط ميكنيم. اصول توسعهيافتــگي جهانشمول هستند و ارتباطي به نژاد و
زبان و فرهنگ و جغرافيا و دين ندارند. كسي در دنيا نميتواند ادعا كند كه
ميخواهد توسعهيافته شود اما با علم، نظم و سامان اجتماعي، ثبات سياسي و
فرهنگ كارآمد اقتصادي كاري نداشته باشد. نميتوان بدون استفاده از نخبگان،
علمگرايي، صنعتي شدن، نظمگرايي، انسجام عمومي، استفاده از فناوري، فرهنگ
كارآمدي، نظام دانشگاهي، تحقيق و مطالعه و داشتن هيات حاكمه منسجم رشد كرد.
اينها اصول توسعه هستند. مثل اينكه بگوييم كه سلامتي و بهداشت تابع
جغرافيا و رنگ و نژاد است. هر كس در دنيا كه اصول بهداشتي را رعايت نكند،
مربوط به هر قوم و دين و زبان و كشوري باشد، بيمار ميشود. اصول بهداشت بر
منطق فيزيكي انسان حاكم است و ربطي به نژاد و فرهنگ و دين ندارد. اما هر
كشوري ميتواند بنا به مقتضيات جغرافيايي و فرهنگي خودش از اين اصول،
الگويي استخراج كند. مثلا كشور برزيل، سرزمين بزرگ و منابع طبيعي زيادي
دارد و ميتواند بخش وسيعي از توسعهيافتگياش را مصروف كشاورزي كند. كره
جنوبي چنين نيست، جمعيت محدودي دارد و منابع طبيعياش هم تقريبا صفر است.
بنابراين، بايد الگوي ديگري انتخاب كند كما اينكه كره جنوبي 50 سال پيش،
مبناي توسعهيافتگي خود را در چهار صنعت خلاصه كرد؛ كشتيسازي، نساجي،
فولاد و صنايع پلاستيك. اين چهار صنعت، انباشت سرمايه بسيار قابل توجهي را
به وجود آوردند. بنابراين، در اصول توسعه نميتوان مناقشه كرد، اما هر
كشوري ميتواند الگوي خاص خودش را داشته باشد. از سوي ديگر ما ايرانيان
نميتوانيم ادعا كنيم كه خاص هستيم. ما نميتوانيم ادعا كنيم كه از تجربيات
ديگران استفاده نميكنيم. ما حتما ميتوانيم از تجربيات هند، كره، چين،
برزيل و تركيه، استفادههاي جدي كنيم. مطالعات بينالمللي مجموعه
دستگاههاي اجرايي و دانشگاهي ما بسيار ضعيف است چون در كل، ما تعلقات
بينالمللي نداريم و خيلي علاقه به تعامل با جهان نداريم. ظاهرا اين مساله
مباني فكري دارد. بنابراين، بايد از جهان استفاده كنيم، ما ميتوانيم از
اين طريق در منابع و زمان صرفهجويي كنيم. به ويژه اگر از آسياييها
بياموزيم كه تا چه ميزان با انسجام و پركاري، رشد و احترام پيدا كردهاند.
تمامي كشورهاي همرديف ما در جهان از طريق رشد اقتصادي، امنيت و احترام خود
را كسب كردهاند. تركيه و مالزي، احترام فزايندهيي در جهان به دست
آوردهاند و فرهنگ و ارزشهاي خود را نيز به خوبي حفظ كردهاند. نرخ مهاجرت
در مالزي صفر است چون براي هر سبك و سياق و فكري جايگاه وجود دارد در حدي
كه هماكنون بيش از صد هزار ايراني را در خود جاي داده است. ما از اين نوع
كشورها، ميتوانيم بسيار بياموزيم، از نحوه مديريت اجتماعي، فرهنگي و
اقتصادي گرفته تا تخصصگرايي و بهرهبرداري از امكانات محيط بينالمللي.
شما معتقديد كه بين ليبراليسم و انديشه سنتي ديني نقاط مشترك بسيار
كمي وجود دارد. براي تعامل و گفتوگو ميان اين دو ساحتي كه ناگزير با هم
رويارو شدهاند، چه بايد كرد؟
من در حدي كه مطالعه كردهام، دريافتهام كه فضاي مشترك ميان اسلام و
ليبراليسم كمتر از پنج درصد است. اين پنج درصد را هم با تسامح عرض ميكنم،
زيرا اسلام و ليبراليسم دو تعريف بسيار متفاوت از انسان دارند و دو
جهانبيني مختلف هستند. از آنجايي كه اين دو در تعاريف فلسفي و اعتقادي
متفاوت هستند، خروجيهايشان نيز طبعا متفاوت است. دليل اينكه از مشروطه تا
حالا نتوانستهايم ميان اين دو جهانبيني حلقههاي مشترك ايجاد كنيم، اين
است كه اين دو مرام و مكتب به طور ذاتي قابليت جمع شدن ندارند. جهان با
ليبراليسم مديريت ميشود و از اين حيث چين، تركيه، مالزي، امريكا، فرانسه،
كانادا و ژاپن با يكديگر تفاوتي ندارند. مباني مديريت اقتصادي و سياسي جهان
نشاتگرفته از ليبراليسم است، اما ما يك مرام ديگري داريم. سرچشمه
انديشهيي كه در كشور ما در حوزه سياست و فلسفه وجود دارد، كاملا با
ليبراليسم متفاوت است و اينها با يكديگر قابل جمع نيستند. البته ما در عمل
ناگزيريم كارهايي انجام ميدهيم كه به ليبراليسم خيلي نزديك است، اما در
سخنرانيها و بسياري از بيانيهها، لعاب ديني و اسلامي قويتر است. به
عنوان مثال، در اقتصاد جاري ليبرال جهاني، نزديك به 15 هزار كتاب پايه در
سطح جهاني وجود دارد و چند قرن پشتوانه عملي دارد در حالي كه ما در شرايط
سعي و خطا هستيم. ما نياز به مطالعه و فهم عميق هر دو طرف داريم تا متوجه
تفاوتها شويم. به عنوان مثال دموكراسي يك پديده قرن بيستمي است كه براي
ايجاد ثبات براي تداوم فعاليت نظام سرمايهداري، به وجود آمده است. در
سيستم اقتصاد ليبرال، توليد، توزيع، بازاريابي و تبليغات هر كالايي مجاز
است. در متون ديني اين گونه نيست. حداقل به لحاظ نظري، تعاريفي كه از
انسان، جامعه، زندگي، اقتصاد، سياست و كار در دو مكتب وجود دارد بسيار با
هم متفاوتند. چرا سوسياليستها و ليبرالها ميتوانند با هم كار ميكنند؟
چون در تعاريف كليدي اشتراك دارند. اختلاف آنها در نوع توليد ارزش افزوده،
نظام مالياتي و توزيع امكانات است. چرا چينيها، روسها و تركها به راحتي
با جهان ليبرال كار ميكنند؟ چون اختلاف فلسفي با هم ندارند، در توزيع ثروت
و قدرت با يكديگر رقابت ميكنند. حداقل اگر اسلام نظري را، معيار سنجش
قرار دهيم، در تضاد با نظام ارزشي غرب و ليبراليسم است. هر چند در عمل، بخش
قابل توجهي از زندگي ما با آنچه آنها توليد ميكنند، فكر ميكنند،
الگوسازي ميكنند و دستور كار مشخص ميكنند، درهم تنيده است. چين و روسيه
با غرب مبارزه نميكنند بلكه در قالب منطق توليد ثروت ليبرال، سطح قدرت خود
را ارتقا ميبخشند. بحران فعلي ليبراليسم هم فلسفي نيست. در مباني تشكيك
نكردهاند. مشكلات در سياستگذاريهاي اقتصادي، توليدي، سرمايهگذاري،
مالياتي و توزيع درآمد است كه با ظهور آسيا، تعادلها آشفته شده است. ارائه
الگو، بسيار پيچيده و زمانبر است و از طرفي ديگر بر اساس آنچه من كانون
اول مشكلات ناميدم، ما حاضر نيستيم بپذيريم كه اعظم منظومه زندگي ما
برگرفته از وضعيت جهاني است. از تغذيه و پوشش و نظام آموزشي گرفته تا
هوانوردي و صنعت و حمل و نقل و ساختمانسازي و خودروسازي، مجموعهيي از
دستاوردهاي بشري هستند.
ما چهارپنجم درآمد نفت را به واردات كالا و خدمات اختصاص ميدهيم. دقت
بفرماييد نميگويم خوب و بد چيست بلكه به دنبال تبيين حدود و ثغور نظري
مفاهيمي مانند بوميسازي، استقلال، تقابل با جهان و ليبراليسم هستم. اين
تقابلها ذهني هستند يا عيني؟ افق چيست؟ جهان به كجا ميرود؟ 20 سال ديگر
اين مفاهيم چه وضعيتي خواهند داشت؟ جبران تاريخ است يا استراتژي است؟ صورت
نهايي و خالص اين مفاهيم براي جامعه ايران طي نيمقرن آينده چيست؟ چرا
ايرانيان بالاترين نرخ مهاجرت در دنيا را دارند؟ هماكنون جزييات فراواني
حالت جهاني به خود گرفته است. مدتي است راهنمايي و رانندگي، جريمه و تخلفات
افراد را به نشاني منزل آنها ميفرستد؛ رويهيي كه حدود 35 سال پيش در
فرانسه آغاز شد. البته بعضي از ايدههاي رايج جهاني را ما با فرهنگ بومي
خود تغيير ميدهيم. هماكنون در كشور، موجِ گرفتن دكترا مد روز شده، و
مجريان در لابهلاي صدها كار اجرايي و جلسه، دكترا هم ميگيرند و به قدري
آسان شده كه توليد انبوه دكترا به راه افتاده است. اين در حالي است كه در
دانشگاههاي معتبر دنيا، هر چند سال، دو يا سه نفر شايد دكترا بگيرند.
همانطور كه رانندگي از بيرون آمده و ما آن را بومي كرديم، دكترا گرفتن كه
يك تعهد حداقل پنج ساله شبانهروزي است، تبديل به كار اداري و ثبت نام
دوستانه شده است. معمولا دكترا گرفتن براي تحقيق است اما در كشور ما به
قدري آسان و با چند تلفن و جلسه ميتوان دكترا گرفت كه ميتوان پيشبيني
كرد حدود 1400 شمسي، سطح دانش و تخصص چند ميليون دكترا در كشور از حدود 500
دكتراي دهه 1360 كمتر باشد. منظور از اين بحث اين است كه ما آنچه را كه در
سطح جهاني رايج است، درست به كار نميگيريم. از سويي ديگر انديشه ديني در
كشور ما به ويژه در حوزههاي اجرايي نيازمند مدلسازي است و از حد اصول و
فكر به مرحله مدل و الگو تبديل نشده است و اگر قرار باشد اين اتفاق بيفتد
هم به زمان نيازمند است و مهمتر به حجمي قابل اعتنا در ميان كشورهاي
مسلمان احتياج دارد كه اصول ديني را به صورت يك بلوك در مقياسهاي جهاني به
اجرا بگذارند. اگر ما توليد ناخالص ملي كشور را در حدود 500 ميليارد دلار
بگيريم، از 70 هزار ميليارد دلار توليد ناخالص جهاني ميشود كمتر از
يكدهم درصد. اثرگذار بودن در سطح منطقهيي و بينالمللي محتاج ارقام و
الگو است. قصد من، كمبها دادن به خودمان نيست.
ميخواهم عرض كنم قدرتمند شدن و الگو شدن، اصول دارد. البته هر كشوري بدون
توجه به ارقام ميتواند سر و صدا كند. طبعا تبليغات مهم است. اما نظم
منطقهيي و از آن پرچالشتر، نظم جهاني ايجاد كردن، قواعد و اصول خود را
دارد. حتي چين با اين قدرت عظيم مالي و اقتصادي و به طور فزايندهيي نظامي،
محدوديتهاي خود را ميداند. ايجاد يك الگوي ديني، غولهاي فكري و فلسفي
ميخواهد. ما مسائل شناختي را دستكم گرفتهايم. چه بخواهيم در داخل الگو
بسازيم، چه جهان را بفهميم و چه تركيبي منطقي از داخل و خارج به كار
گيريم، به پشتوانه عظيم نظري نيازمنديم. متاسفانه عدهيي كه كم هم نيستند،
در ميدانهاي دانشگاهي وارد شدهاند و با چاپلوسي، كار سفارشي انجام
ميدهند. نظريهپرداز كه با تملق نميتواند كار تحقيقي كند. نظريهپرداز،
انساني است شريف و مستقل كه براي رشد و تعالي كشور تحقيق ميكند. فرق
نميكند چه در كشور ما، چه هر كشوري، محققي كه براي خودشيريني نزد وزير يا
مديري، چارچوب بنويسد، محقق باوجداني نيست. يكي از مسائلي كه بسيار بااهميت
است و خوب است در اينجا مطرح شود، آشنا نبودن بسياري از مجريان كشور با
متون نظري و تئوريك سياست، اقتصاد و جامعه است. تا آنجا كه من شناخت پيدا
كردهام، بسياري از مجريان، اخبار روز را با دقت دنبال ميكنند و در كنار
آن، بولتنها را ميخوانند. اين با كسب دانش و مجهز بودن به چارچوب بسيار
متمايز است. شايد دليل عمده روزمرگي ما هم به موجب كتاب نخواندن و آشنايي
بسيار ضعيف با متون نظري است. بسياري در رشتههاي علوم انساني در
دانشگاههاي ضعيف كشور دكترا گرفتهاند ولي خيلي براي اين مدرك زحمت
نكشيدهاند يا تلقي ناصحيحي از مدرك دكترا دارند. كسي كه دكترا ميخواند،
بايد به زبانهاي مختلف حداقل پنج هزار كتاب را با دقت و با كمك استاد كلاس
فهميده باشد. دستگاههاي عريض و طويل سياست خارجي شايد يك نفر هم كه بشود
نام او را تئوريسين گذاشت، براي عرضه به جامعه ارائه نكردهاند. تركيه به
احمد داووداوغلوي خود در سطح جهاني افتخار ميكند. چين، هند و برزيل
انديشمندان متعددي در ردههاي اجرايي خود دارند. ما كار عميق فكري و نظري
چه در حوزههاي ديني و چه بينالمللي را با تبليغات و لابي اشتباه
گرفتهايم. اكثريتي كه در اين صنعت وارد شدهاند، نه اين طرف را خوب
ميشناسند و نه صحنه جهاني را. شناخت تفاوت عملكرد سياستمداران ايراني با
غيرايراني، اهميت آگاهيهاي نظري را نشان ميدهد. از اين رو ضروري است كه
مديران كشور، شروع به كتابخواني كنند و بعد از ساعت 5 هم به خود و زندگي
خود بپردازند تا در شرايط متعادلي قرار گيرند. كتاب خواندن با بولتن خواندن
فرق ميكند. كتاب خوب به ويژه به زبانهاي اصلي به انسان، قالب فكري
ميدهد، افق باز ميكند و به دانش، حالت انباشتي مــيدهـد. ضــربالمـثلي
ميگويد در جامعهيي كه افق ديده نشود، مردم آن پرپر ميشوند.
منبع: اعتماد
آينه چو نقش تو بنمود راست
خود شكن آينده شكستن خطاست
دانشجوی درس نظریه های سیاست خارجی تون
كتابهاي شما بسيار اموزنده پرمايه
است
عقل توسعه يافتگي را چاپ كنيد سپاسگذارم
مسجدسليمان
کاش استاد عزیز نیم نگاهی هم به عوامل عقب ماندگی که همانا استعمار غرب و استثمار فرهنگی که بدنبال داشته نیز می انداختند . ایران عزیز از روشنفکران غربزده نیز بسیار زیان دیده است مشکل اساسی در نوع نگرش به ساختارهای اجتماعی کشورها هم میتواند نگاه مقایسه ای استاد را خدشه دار کند .در انقلاب اسلامی با کلمهء "مردم مستضعف "بسیار روبرو شده ایم و بحق کلمه " مستضعف "گویای بسیاری از مثالهای استاد عزیز جناب آقای سریع القلم میباشد که اگر در جای جای این کره خاکی ( از جمله ایران )تفسیر و تحلیل شود میتواند علل و عوامل این نابسامانی ها را پاسخ گوید .....
بسیار از مطلب بالا استفاده کردم و از این بابت از استاد عزیز و سایت عصر ایران متشکرم .