در روزگاری که سخن گفتن کار دشواری است.
در روزگاری که دیگر،
حتی سکوت
جرم سنگینی است
و تنها "نبودن”؛
چیزی است که اجازه داری باشی
در روزگاری که
من
هر روز
غربال میشوم.
در روزگاری که دیگر حتی زمستانی ندارد
که در آن امید نوبهاری شکوفه زند.
در روزگاری که مدام
چانهام چروک بر میدارد
و استیصال قلم
از چشمانم میبارد.
در روزگاری که هر روز عصر
امیدی را در من می میراند؛
در چنین زمانهایست که
به عشق نیاز دارم،
به حجم بزرگی از "هیچ”
تا صورتم را
در آن فرو کنم
و در آرامش بی نهایت خلسه،
برای لحظه ای
بدون هیاهو
بمیرم
منبع:
http://86.shamlou.org/?p=428