گل - هواداران داماش بعد از استعفای ابراهیم قاسمپور سرمربی موفق این تیم نامه ای برای او نوشتند:
آقای قاسمپور
سرمربی ِ هنوز ِ داماش گیلان!
شنیده ایم استخاره تان بد آمده،
شنیده ایم گفته اید که عقل و منطق، بر احساستان غلبه کرده،
شنیده ایم دیگر نمی توانید سکاندار کشتی طوفان زده ی داماش باشید،
شنیده ایم ...
حق دارید، جناب سرمربی، حق دارید ...
این جا این روز ها همه چیز طوفانی ست، نه این روز ها .. ماه هاست...
شما به سرزمینی آمده اید که سال هاست رنج بحران های پنهان بر دوش دارد.
بحران مالی داماش!؟
این ها تازگی ندارد ...
دل های ما هم ماه هاست که پا به پای بحران ِ باشگاه، طوفانی ست...
آقای قاسم پور!
شما هم دیده اید که مردمان جنوب، چگونه رنج و محنت دیارشان را در شادی ِ برد تیم محبوبشان، فراموش می کنند، و حتما می توانید حس کنید اکنون مردم، و هواداران، چگونه چشم و دلشان به استخاره تان بوده، به این که چه خواهید کرد، به این که امید هاشان یکی پس از دیگری به ناامیدی مبدل شده، به این که هی گره پشت گره در کار تیم افتاده، و هر گره، چون گره طناب ست که بر گردن آرزو و امید مردم این شهر، محکم می شود ...
عشق، شور و امید، شمال و جنوب ندارد،
خشک و نمناک ندارد ...
و ما دلمان می خواهد بگوییم شما می توانید، اما نمی خواهید.
می گوییم می توانید، چرا که دیده ایم ابراهیم قاسم پور، چگونه تیم بیمار و از نای و نفس افتاده ی شهرمان را به تیمی جنگنده و پر انگیزه تبدیل کرد،
دیده ایم که چگونه جز به اتفاقات نباخته ایم ...
دیده ایم ...
آقای قاسم پور!
شما را قوی شناخته ایم،
رک و صریح،
کسی که حرف حق را می زند، حتی اگر به زیانش،
کسی یافته ایم تان که چشم بر عیوب خود نبسته اید هرگز، و برد و باخت تیمتان را، به زعم ِ راستی ،به کسی نسبت نداده اید،
یعنی سرنوشت خود را در دستان خود دانسته اید...
و از همین روی بوده که تیم تان، تیم مان ... در هیچ زمینی از پیش بازنده نبوده ...
حالا این انصاف نیست، تیمی را که خود بزرگ کرده اید، شخصیت داده اید، بیمار بوده، دست به عصا بوده، ترو خشکش کرده اید و به راه افتادن، به دویدن ... به جنگیدن رسانده اید، رها کنید.
آری!
داماش دچار بحران است،
اما حال و هوای ما هم بحرانی ست جناب سر مربی!
از دست ما چه بر می آید؟
دعا؟!
کردیم ... و استخاره تان بد آمد!
این جا هواداران حاضرند بلیط های مسابقه را چند برابر بخرند، پیراهن های باشگاه را هم ...
از خودشان هزینه کنند، هر چه بگویید ... انجام دهند، تا شما به عنوان فرمانده، تا سربازانتان ...، دل هایتان قرص باشد ...
اگر این ها چاره ساز هست،بگویید.
ما مضایقه نخواهیم کرد ...
از چه می ترسید!؟
اعتبارتان را از دست بدهید؟
آیا اعتبار را در برد و باخت می دانید، یا در دل خوشی های مردم شریک بودن ...؟!
نه آقای قاسم پور ... گمانم نمی کنیم چنین احساسی داشته باشید،
اگر این بود از روز اول نمی آمدید،آمدید، دل به دریا نه، به طوفان زدید که آمدید، حق دارید ... آب ها آرام نشدند ... اما چه کنیم که وزش باد، در دست های ما نیست، باد از سمتی دیگر می وزد ...
یک نیم فصل را با دل خوشی ِ مردمان یک شهر و استان سر کردن، شما را برای همیشه در دل و خاطر مردمان این دیار ماندگار می کند،
شما برای مردم این شهر، برای هزاران هوادار ... همواره ماندگار خواهید بود، چه بمانید، چه بروید،
و مردم هرگز خاطره ی برد شیرین دربی، و صعود تیمشان را در جدول، علی رغم تمامی ِ کاستی ها، از خاطر نخواهند برد...
اما حیف است که از ابراهیم قاسم پور، از آن مرد با اراده ی جنوب، این بنای یادبود، نیمه کاره بماند.
رهایمان نکنید.
این صدای هوادارن است!
نه برای داماش، نه برای عابدینی، نه برای هیچ کس ...
برای هواداران، و برای مردم این شهر بمانید.
بمانید تا امید، و دل خوشی هامان جان بگیرد باز،
بمانید که از برودت ِ این زمهریر ِ نامرد ... یخ نزنیم.
از طرف هواداران داماش