نخستین بار نبود که چنین اتفاقی میافتاد. در چهارم فوریه، سفارت مورد هجوم رادیکالهای ایرانی قرار گرفته بود، اما دولت ایران توانسته بود نظم را اعاده و تظاهرکنندگان را اخراج کند. بعلاوه، در ماههای پس از عزیمت شاه، ما اقدامات محتاطانهای برای تثبیت مناسبات با ایران و آمریکا انجام داده بودیم. همکاران من در وزارت خارجه، همگی حس کرده بودند که ایران با عزیمت شاه و حضور آیتالله خمینی - به قول سالیوان، آن «چهرۀ گاندیوار» که نفوذ موقرانه خود را از پشت صحنه اعمال خواهد کرد ـ ممکن است از ما فاصله بگیرد، معهذا دشمن نباشد. اگرچه پیشبینی شخص من بسیار کمتر گلگون بود، حس میکردم که باید از احساسات ضدکمونیستی روحانیت فعلا مسلط بهره بگیریم و من و رییسجمهور چندین بار در مواقع مناسب تقریبا بیپرده به ایرانیان توجه دادیم که منافع مشترک ما در جلوگیری از کمونیسم است.
طی این دوره هدف اصلی استراتژیک ما کمک به ایران برای حفظ تمامیت و استقلال ملی کشور بود. هر چند ایران علنا دشمن ما بود، همچنان احساس میکردیم که در طول مرحلۀ دشوار استقرار خردمندانهتر است که به سیاستهای طرح شده برای بیثبات کردن دولت تازۀ ایران روی نیاوریم، برعکس به ایرانیها یادآوری کنیم که امنیت آنها مستلزم مناسبات پابرجایی با ایالات متحده است. بعلاوه، به سبب سقوط شاه، من در داخل دولت به نحوی فزاینده به مساعی گستردهای برای ایجاد یک چارچوب امنیتی برای منطقه اتکاء پیشین ما بجای ایران، مبادرت کردم.
لیکن همانطور که میترسیدم، پویایی انقلابی در ایران علیه ثبات و سازش کار میکرد. دشمنان شاه که فقط به انگیزۀ خلاصی از او با یکدیگر متحد شده بودند، به سبب اهداف متعارض از هم بریده بودند: اصلاحطلبان میانهرو و رادیکالهای غیرمذهبی، روی هم رفته، به یک رژیم سوسیال دموکراتیک امید بسته بودند، اگر چه این گروه شامل بسیاری کسان بود که به مهندسی اجتماعی از طریق اجبار خیلی بیشتر از دموکراسی اعتقاد داشتند. معتقدان به اسلام در طیفی از مذهبیون قدیمی، تا کسانی که میکوشیدند ارزشهای اسلامی را با تجدد درآمیزند، گسترده بودند و بالاخره: چپ افراطی شامل یک عنصر نیرومند و منضبط کمونیست بود. همۀ این گروهها به شدت خود را مسلح میکردند، زیرا علاوه بر کشتار طرفداران شاه، درگیر خشونتی افزاینده با یکدیگر بودند....
در طول نخستین سال بعد از سقوط شاه، بیشتر قربانیان این کشتارهای خونین، وابستگان رژیم سابق بودند. ادعاهای اغراقآمیز دربارۀ ثروت اندوخته شدۀ شاه در خارج، به خصوص در ایالات متحده، نیز در برآشفتن تودهها و ایجاد یک جو نفرت نسبت به فرمانروای سابق و حامی اصلیاش ایالات متحده، موثر بود. بدین ترتیب، قضیۀ شاه به عنوان یک شخص و ثروت او نه تنها برای جدا کردن ایران و آمریکا بلکه برای رادیکالیزه کردن خط مشی ایران ابزار مناسبی بود. بحران گروگانگیری گسترش همین وضع داخلی ایران بود و برای ما در واشنگتن معمای دردناکی پیش آورد: آیا میتوانیم جان گروگانها را بدون فدا کردن اصول و منافع خود در منطقه نجات دهیم؟
***
با دریافت اخبار مربوط به اشغال سفارت در تهران، در بامداد چهارم نوامبر، من توسط تلفن امن، با وارن کریستوفر و هارولد براون مشورت کردم. کارکنان اتاق وضعیت به من گفتند که رییسجمهور فورا مطلع شده است و بنابراین شخصا با رییسجمهور صحبت نکردم. تا اندکی بعد از ساعت ۹ که اطلاعات بیشتری از کارکنان شورای خود کسب کردم. به رییسجمهور گفتم که من و براون همعقیدهایم که هیچگونه واکنش فوری نظامی میسر نیست و احساس میکنیم که در این مرحله باید از هر نوع اعزام جنجالی نیرو اجتناب شود زیرا وضع بسیار مغشوش است. تذکر دادم که تجربه نشان میدهد اینگونه افراد در مراحل اولیۀ گروگانگیری بسیار دمدمی و آمادۀ آتشافروزیاند. از این گذشته، در چهاردهم فوریه دولت ایران به نحوی مطلوب عمل کرد. بنابراین من و براون با نظر وارن موافقیم که باید از میانجیهای دوست بخواهیم تقاضا کنند که دولت ایران اقدامات مقتضی انجام دهد. ترتیب نشست معمولی کمیته برای صبح روز بعد داده شد، که انتظار داشتیم تا آن هنگام از حوادثی که در ایران میگذشت، تصویر روشنتری داشته باشیم.
وقتی که جلسۀ کمیته در ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه روز پنجم نوامبر منعقد شد، هیچ یک از ما ذرهای انتظار نداشت که این عمل آدمربایی آغاز یک بحران چهارده ماهه باشد. در خلال ماههای متعددی که در پی آمد، هر هفته بارها جلسه داشتیم، و در این مدت کمیته به مثابه مکانیسم مرکزی هماهنگی عمل و پاسخ ما را هدایت میکرد. خیلی از این جلسات به ریاست من بود و معاون رییسجمهور، وزیر خارجه، رییس سیا، رییس ستاد مشترک، وزیر خزانهداری، دادستان کل، رایزنان رییسجمهور، منشی مطبوعاتی رییسجمهور، و رییس کارکنان ریاستجمهوری، به کرات در این جلسات حضور مییافتند. بدین نحو کمیته دستگاه عریض و طویلی شد که تمامی جنبههای واکنش را از دیپلماتیک و نظامی و مالی تا زمینههای روابط عمومی و سیاستهای داخلی هماهنگ میکرد.
در این اثناء گروههای فرعی تخصصی متعددی تشکیل داده شدند. لوید کاتلر مشاور رییسجمهور، در هماهنگسازی امور حقوقی که برعهده داشت کار فوقالعادهای انجام داد، از موضوعات قانونی اساسی داخلی تا ارجاع قضیه به دیوان بینالمللی دادگستری. بعلاوه او تنگاتنگ با بیل میلر، جانشین بلومنتال، در مقام وزیر خزانهداری، و باب کارسول، قائممقام میلر، در سامان دادن به تحریمات و همچنین تصرف داراییهای ایران کار میکرد. بن سیویلهتی، دادستان کل، نیز عمیقا به این دو موضوع اشتغال داشت. ونس و کریستوفر به واکنش دیپلماتیک تمرکز فعالیت میدادند، و در ضمن برای مبادرت به مذاکرات محرمانه و غیررسمی از چند مجرا، از نزدیک همکاری میکردند. دیوید آرون، تداوم و نظارت بر اجرای اقدامات را از طریق ریاست مکرر بر جلسات موسوم به کمیته کوچک ویژه هماهنگی، متشکل از اولیا ارشد دستگاههای مربوطۀ دولتی برعهده داشت. من در ضمن بر یک گروه کوچکی به کلی سری، که فقط مرکب بود از هارولد براون، ژنرال جونز، و استان ترنر، ریاست داشتم که مسوول طراحی و پیشبرد گزینههای نظامی بود. هیچ کدام از اعضای دیگر کمیته اجازۀ شرکت در جلسات این گروه را نداشتند. و ما به جای اتاق وضعیت، بیشتر در دفتر من ملاقات میکردیم.
اگر چه قضیه گروگانگیری مسلما سرشار از عواطف انسانی بود، و هر چند قضیۀ ایران، بین ما باعث اختلافات عمیق بر سر تعیین خط مشی شده بود، کارمان در جریان بحران، بنفسه، با روح هماهنگی چشمگیر هدایت میشد. تقسیم کار به طرزی موثر عمل میکرد، هماهنگی همچنان حفظ و خط مشی کمیته وفادارانه محترم شمرده میشد. رییسجمهور با گزارشهای جلسات روزانه کمیته (معمولا در ساعت ۹ بامداد برگزار میگردید که بعدازظهر هر روز کتبا به وی تسلیم میگردید) در جریان امر گذاشته میشد. بعلاوه، هرگاه موضوع مهمتری روی میداد، ونس، براون، ماندیل و من، به طور اضافی با رییسجمهور ملاقات میکردیم، و غالب اوقات کاتلر، میلر یا دیگران به ما ملحق میشدند. بدیهی است، گزارش بامدادی امنیت ملی نیز به من فرصت میداد که رییسجمهور را در جریان آخرین وقایع قرار دهم و از او رهنمود بگیرم، که متعاقبا آن را در اجلاس بامداد کمیته عرض میکردم.
در نخستین نشست کمیته، بحث را روی ابتکارات دیپلماتیکی که لازم است ایالات متحده به عمل آورد و اهمیت بسیج پشتیبانی کشورهای اسلامی از مساعی ما، متمرکز کردم. درخواست کردم برنامهریزیهای اضطراری برای عملیات نظامی انجام گیرد تا در صورت کشته شدن گروگانها و یا شروع از هم پاشیدن ایران، به مرحلۀ اجرا گذاشته شود. علاوه بر این، قبل از آغاز جلسه، با رییسجمهور گفتوگو و به او پیشنهاد کردم اعزام یک فرستادۀ خصوصی به نزد آیتالله خمینی برای ملاحظۀ امکان رهایی سریع اتباع ما بررسی شود. رییسجمهور بینیاش را بالا کشید و آشکار بود که از تماس با این مرد کهنسال اکراه داشت، اما این فکر را نفی قطعی نکرد. من این موضوع را در کمیته مطرح کردم. بعدا در همان روز، کریستوفر با تذکاریهای آمد که دو فرستاده را نامزد میکرد، و من و او تصمیم گرفتیم که با این ابتکار پیش برویم.
در این مرحله، به این احساس گرایش داشتیم که مدتی مدید با این قضیه مواجه نخواهیم بود. نگرانی ما همه از این بود که دولت ایران عملا وجود ندارد. به خصوص پس از سقوط بازرگان، و از آنچه ممکن بود برای آمریکاییان باقی مانده در ایران روی دهد، مضطرب و هم عقیده بودیم که در خارج کردن آنان باید تسریع شود، زیرا وضع سیاسی آشکارا بیثبات بود. همچنین از تظاهرات خشونتآمیز دانشجویان ایرانی طرفدار آیتالله خمینی، در ایالات متحده، خشمگین بودیم و چند روز بعد، در روز یازدهم نوامبر، من یادداشت شدیداللحنی از رییسجمهور دریافت کردم دایر بر اینکه: «وقتی آمریکاییها را از ایران خارج کردیم، میل دارم کلیه (دانشجویان) ایرانی که به طور تمام وقت در کالج نیستند، اخراج شوند. به بن بگویید این قانون ایالات متحده را با نهایت شدت به مرحلۀ اجرا بگذارد.» این یادداشت را گزارش من مبنی بر اینکه وزارت دادگستری اخراج دانشجویان ایرانی را به علت موانع مختلف قانونی دشوار میداند باعث شده بود و من بیدرنگ، به بن سیویلهتی، دادستان کل، تلفن کردم، تا یادداشت رییسجمهور را برایش بخوانم.
امید ما به اینکه قضیۀ گروگانگیری قضیهای زودگذر باشد، روز ششم نوامبر، بر باد رفت. آیتالله خمینی علنا گرفتن گروگانها را تایید کرد و از پذیرفتن هر فرستادۀ آمریکایی امتناع ورزید. به علاوه، در ایران خشم عمومی بالا گیرندهای توام با تهدیدهای خشونتآمیز افزاینده، علنا بر ضد «جاسوسان» آمریکایی به وجود آمده بود. ما بر جان گروگانها بیمناک شدیم. این نگرانی مساعی شدید دیپلماتیک، چه متعارف و چه غیرمتعارف را موجب شد، که شامل سازمان آزادیبخش فلسطین و سپس حتی لیبی شد. هم لیبی و هم ساف برای آزادی گروگانها ابرام ورزیدند اما نفوذ آنها قابل توجه نبود.
افزایش خطر در مورد جان گروگانها، همچنین افزایش حمایت علنی مقامهای ایرانی از خشمی که علیه سفارت انگیخته شده بود، گذشته از غضب بالا گیرنده در داخل آمریکا، سبب شد که کمیته به رییسجمهور یک رشته مجازاتهای بیشتر توصیه کند. این مجازاتها برای تنبیه ایران و نیز ایجاد فشارهای بینالمللی بیشتر بر مقامهای تهران طرح شده بودند. رییسجمهور شخصا مایل به اقدام بیشتر بود، و از من برای فشار بر دیگر اعضای اصلی کمیته در خصوص تصویب اقدامات موثرتر و گزندهتر استفاده میکرد. ضمن اینکه همکاران من در انجام حداکثر مساعی خود همگام و مشتاق بودند، من از اینکه در برخی امور خاص وزارتخانههای عمده برای بیعملی خود بهانهتراشی میکردند، حیرت میکردم. هنگامی که پیشنهاد کردم دیپلماتهای ایرانی بر اساس عمل متقابل مجازات شوند، وزارت خارجه به وحشت افتاد. وزارت دادگستری همیشه آماده بود توضیح دهد چرا نمیتوان علیه ایرانیان مقیم در آمریکا اقدام کرد، وزارت خزانهداری دلایل پیچیدهای میآورد که چرا تحریمات اقتصادی بیثمر خواهند بود، و قسعلیهذا.
معهذا، با تردستیهای سودمند جودی پاول، هام جردن و لوید کاتلر، یک رشته اقدامات در نظر گرفته شد. در دهم نوامبر، یک روز قبل از آنکه رییسجمهور یادداشت اخراج همه دانشجویان ایرانی را برای من بنویسد، شروع عملیات اخراج همه ایرانیانی که به طور غیرقانونی در ایالات متحده زندگی میکردند، اعلام کردیم. دو روز بعد، رییسجمهور، دستور قطع خرید نفت از ایران را صادر کرد، دولت ایران نیز با تحریم نفتی ایالات متحده به مقابله برخاست. در واکنش نسبت به گزارشهای مشعر بر اینکه ایرانیها میخواهند سپردههای خود را از بانکهای امریکایی خارج کنند، رییسجمهور دستور توقیف همه داراییهای دولتی ایران را صادر کرد. این حرکت در فرمان اجرایی چهاردهم نوامبر رسمیت یافت و شامل این داراییها در بانکها، شعب خارجی، و نمایندگیهای آنها میشد. دولت ایران در بیست و سوم نوامبر اعلام کرد که قروض خارجی خود را نخواهند پرداخت و در دادگاه مالی نیویورک علیه شاه، برای ۵۶ میلیارد دلار خسارت اقامه دعوی کرد.
فشار برای اقدامات جامعتر، علنا افزایش مییافت. صرفنظر از گزینه نظامی، گام منطقی بعدی سفت کردن کمند اقتصادی به دور ایران بود. در جلسه چهارم دسامبر کمیته، رییسجمهور برای گسترش مجازاتهای اقتصادی بیشتر مصمم شد. دستههایی از وزارتخانههای امور خارجه و خزانهداری برای مشورت و هماهنگی با متحدانمان به خارج اعزام شدند. این برنامهریزی در نهایت میبایست به قطع روابط دیپلماتیک و منع اغلب صادرات و معاملات مالی با ایران، که در هفتم آوریل اعلام شد، منجر گردد. اعمال تحریمات به قصد افزایش ابزار تسلط ما در مقابله با ایران بود، اگر چه متحدان ما اصرار داشتند که خویشتندار باشیم زیرا در نظر آنان مذاکره برای رهایی، با اعمال تحریم، ممکن بود دچار پسرفت شود.
علیه دیپلماتهای ایرانی در ایالات متحده نیز اقداماتی انجام گرفت به سفارت ایران در واشنگتن دستور داده شد کارکنان خود را از شصت به پانزده تن تقلیل دهد و عدۀ کارکنان چهار کنسولگری آنها در اکناف کشور به نصف کاهش یافت. با تصمیم دیوان دادگستری بینالمللی در پانزدهم دسامبر، که به اتفاق آراء اعلام کرد گروگانگیری حقوق بینالملل را نقض کرده است، و دستور رهایی آنان را داد، مساعی ما توان بیشتری گرفت. در بیست و هفتم دسامبر، یک دادگاه پژوهش ایالات متحده، بر تصمیم رییسجمهور برای اخراج ایرانیانی که به طور غیرقانونی در ایالات متحده زندگی میکردند، صحه گذاشت. (قبلا یک دادگاه بدوی مانع این تصمیم شده و آن را مغایر قانون اساسی شناخته بود). بنابراین، در سوم ژانویه، اداره مهاجرت و تابعیت، در جستوجوی ۹۰۰۰ ایرانی برآمد که محل زندگی خود را گزارش نداده بودند. دو روز بعد، وزارت خارجه، به هیات دیپلماتیک ایران برای گزارش راجع به اتباع ایران، طی هفتاد و دو ساعت اخطار کرد.
اگر چه ما همه با هم به خاطر دوستان گرفتارمان در تهران عمل میکردیم ناسازگاریهای درونی کمیته در دو مورد به سرعت علنی شد. نخستین مورد این مساله بود که آیا باید شاه را به خروج از ایالات متحده تشویق، و بدین وسیله مبارزان ایرانی را از بهانۀ اقدامشان محروم کنیم. اولین بار سای، این موضوع را در نشست هشتم نوامبر، مطرح و دیروز بعد مجددا تکرار کرد. مباحثۀ نسبتا تندی در گرفت که در آن علاوه بر سای و من، ماندیل و براون نیز شرکت داشتند. سای و ماندیل احساس میکردند که اگر شاه برود، وضع ما بهتر خواهد شد. براون حس میکرد که شاید بتوان شاه را وادار کرد قصد خروج خود را به محض بهبود حالش اعلام کند. و داوطلب دادن یک هواپیمای نظامی مدیواک ـ سی ـ ۹ برای کمک در تسریع حرکت شاه شد.
من از این واکنشها عمیقا سرخورده شدم. اگرچه من در نگرانی سای برای گروگانها سهیم بودم و احساس مسوولیت شخصی او را در قبال آنان میستودم، احساس میکردم که در نهایت، شرف ملی ما در خطر است. این امر ناراحتم میکرد ـ و بعد از نشست کمیته، این احساسها را به برخی از اعضای کمیته پذیراندم ـ که شخصی از حیثیت آمریکا دم میزند که آمریکایی بودنش اکتسابی است. نمیدانستم که این مشخصۀ برگزیدگان فعلی آمریکاست، یا ما در اینجا دردهای مساله ژرفتر ملی را نمیبینیم. من برای پوشاندن احساساتم، تعمدا با صدایی آهسته حرف میزدم، گفتم اگر بنا باشد از شاه بخواهیم از آمریکا خارج شود، به خواستهای دانشجویان گردن نهادهایم. یک ماه قبل، بعد از اعلام اینکه ما وضع موجود را غیرقابل قبول میدانیم، در مقابل شوروی و کوبا حرفمان را پس گرفتیم. اکنون باید مجددا عقب بنشینیم. این امر برای ما به منزله قدرتی جهانی به چه معنی خواهد بود؟ بعد از این چه کسی ما را قابل اعتماد خواهد دانست؟ فقط سیویلهتی از من حمایت کرد.
خوشبختانه هنگامی که موضوع نزد رییسجمهور برده شد او در نشست کوچکتری (فقط ونس، جردن، براون، شخص من، و یکی دو تن دیگر صراحتا اعلام کرد تا وقتی که آمریکاییان در گروگان باشند، شاه را مجبور به ترک آمریکا نخواهند کرد.) این نشست با میان پرده خوشمزهای قطع شد. در بحبوحه مباحثات ما، یکی از اطرافیان رییسجمهور وارد اتاق وضعیت شد تا به او بگوید روزالین از تایلند تلفن زده است. (او در آنجا یک ماموریت نوعدوستانه در میان آوارگان انجام میداد). کارتر از اتاق خارج شد تا با تلفن گفتوگو کند، و هام جردن با اشاره به شهرت روزالین به عنوان فوق عقاب، با خنده به بقیۀ ما گفت، «وقتی که او (رییسجمهور) برگردد، شاید به ایران اعلان جنگ بدهد.»
لیکن قضیه به همین جا فیصله نیافت، زیرا سای همچنان آن را با رییسجمهور در میان مینهاد. سای علنا با احساسی شخصی نسبت به همکاران زندانیاش انگیخته و حس همدردیاش در ملاقات با خانوادههای آنان تحریک میشد. رییسجمهور نیز انگیزه مشابهی داشت. (من به عمد از چنین دیدارهایی پرهیز میکردم تا مقهور عواطف نشوم.) در چهاردهم نوامبر، در ساعت ۷ بامداد، هنگامی که برای دادن گزارش روزانهام وارد تالار بیضی شدم، سای را در حال گفتوگو با رییسجمهور دیدم. چنین ملاقاتهای دو نفری کاملا غیرمعمول بود. معلوم شد که سای رییسجمهور را متقاعد کرده است که عزیمت شاه به مکزیک برای حل قضیه گروگانها مفید خواهد بود. و رییسجمهور موافقت کرده است که با شاه برای استفسار نظر او تماسی گرفته شود. لیکن این کار چندان نتیجهای نداشت، زیرا مکزیک ابتدا اعلام کرد که شاه برای بازگشت به مکزیک در پایان معالجه، به روادید تازهای نیاز دارد، و سپس، در اواخر نوامبر، علنا اعلام کردند که شاه دیگر پذیرفته نخواهد شد. (رفتار لوپز پورتیلو، رییسجمهور مکزیک علیالخصوص منافقانه بود، زیرا قبلا از جوانمردی و شجاعت خود در اعطای پناهندگی به شاه، در تقابل با رفتار دوپهلوی آمریکا استفاده زیادی برده بود.)
با بسته شدن درهای مکزیک، شاه همچنان (در آمریکا) ماند، فقط به این دلیل که جای دیگری برای رفتن نداشت، به هر حال، امتناع قطعی مکزیک، که در بیست و نهم نوامبر اعلام شد، ناگوارترین مجادله را بین من و رییسجمهور برانگیخت. شاه، که به نحوی روزافزون مایوس میشد، به قبول دعوت انور سادات برای رفتن به مصر تمایل مییافت. ونس و من همعقیده بودیم که با احساسات ملتهبی که در دنیای اسلامی از کراچی تا طرابلس وجود داشت، توطن شاه در قاهره برای ثبات مصر خطرناک خواهد بود و بنابراین ما باید شاه را به عدم قبول این دعوت ترغیب کنیم. روز شنبه، دوم دسامبر، سای به من تلفن زد و گفت که با رییسجمهور راجع به موضوع گفتوگو کرده و به من اصرار کرد که من هم با او حرف بزنم. تلفنی هم از آورل هریمن، با همین مضمون داشتم، که تصور میکنم حاصل مکالمه بین او و ونس بود. سای به من هشدار داد که رییسجمهور بسیار خشمگین است، اما من حس میکردم که غیر از تلفن زدن به او در کمپدیوید چارهای ندارم و هنگامی که گزارش دادم که با ونس موافقم و هریمن با همین توصیه به من هم تلفن زده است، رییسجمهور به کلی متغیر شد. او مرا متهم کرد که با کیسینجر و راکفلر برای نگهداشتن شاه در کشور همدست شدهام، و گفت که سای «روی قوز افتاده و هیچ کاری نمیکند» و این مکالمه را صرفا با گذاشتن گوشی خاتمه داد. شاید عمل او منصفانه بود، زیرا من هم تا اندازهای عصبانی شده بودم، و میبایست به فشار عظیمی که کارتر تحت آن عمل میکرد، بیشتر توجه میکردم.
در هر صورت، سرنوشت شاه کاملا مورد بحث بود، هر چند این بار توسط هام جردن و لوید کاتلر بیش از هر کس دیگر، و این دو توانستند با عمر توریخوس برای دادن پناهندگی به شاه در پاناما، به توافق برسند. با اطلاع از مطلب هنگام صرف صبحانه و بحث در امور خارجه، در روز جمعه، چهاردهم دسامبر، من پرسیدم توریخوس چقدر از شاه خواهد گرفت، اما جوابی که گرفتم این بود که وقتی از توریخوس راجع به مخارج سوال شد، او گفت: «من اگر کسی را به شام دعوت کنم از قیمت نوشابه حرف نمیزنم.» من (برژینسکی) در دفتر خاطراتم نوشتم: «میترسم وقتی که شاه را در چنگ داشته باشد زنده زنده پوستش را بکند.» شاه، در پانزدهم دسامبر، ایالات متحده را ترک گفت تا هرگز باز نگردد. گروگانها سیزده ماه دیگر در بند ماندند.
موضوع دیگری که در روزهای اول بعد از گروگانگیری نمایان شد، دامنه و خصلت آمادگیهای نظامی بود. در دومین نشست کمیته راجع به گروگانها، که در روز ششم نوامبر برگزار شد، من توصیه کردم که سه برنامه اضطراری منظور شود: یک عملیات نجات، یک اقدام تلافیجویانه در صورت کشته شدن یک یا همه گروگانها. و چنانچه ایران به عنوان یک کیان سیاسی تجزیه شود، یک واکنش نظامی حول میدانهای نفتی در جنوب ایران. براون و ژنرال جونز، به درستی تمام، بر دشواریهای هر کدام از این وظایف تاکید ورزیدند. در حالی که ونس و کریستوفر، به وضوح در مقابل هرگونه بررسی جدی گزینههای نظامی بیاعتنا بودند.
رییسجمهور در نهم نوامبر، بعد از یک نشست گستردهتر استراتژی راجع به ایران، شخصا مداخله کرد و ضمن تمهید قبلی با من، در پایان این جلسه، از براون خواسته شد در تالار بیضی به من و رییسجمهور ملحق گردد و رییسجمهور صراحتا اعلام کرد: «من میخواهم به محض آزاد شدن افرادمان آنها (ایرانیان) را تنبیه کنم. واقعا به آنها ضربه بزنم. آنها باید بدانند که نمیتوانند ما را به بازی بگیرند.» سپس در همان روز صبح، ژنرال جونز و ماندیل به ما پیوستند، و ما همگی روی مبل و کاناپه نزدیک به بخاری دیواری نشستم، یک میز کوچک قهوه هم جلوی ما قرار داشت که ژنرال جونز نقشههای گوناگون و آلترناتیوهای گزینههای اقدام نظامی را روی آن پهن کرد. این آلترناتیوها اساسا خصلت نظامی داشتند و برای وارد آوردن خسارات اقتصادی با حداقل ضایعات جانی به عنوان مجازات بد رفتاری در حق افراد ما، طرح شده بودند.
اندکی بعد طرز تفکر ما در مورد گزینه نظامی اصولا تغییر کرد زیرا به زودی روشن شد که فکر انتقام بعد از آزادی بیثمر است، صرفا به این دلیل که رهایی در پیش نبود. در عوض به طرزی فزاینده دربارۀ کشته شدن گروگانها و چگونگی امکان جلوگیری از وقوع این امر، یا مجازات ایران به این خاطر، نگران میشدیم .
برنامهریزی ما، که همچنان زیر نظارت کمیته ویژه کوچک، به ریاست من با ملاقاتهای محرمانه، در دفتر من ادامه داشت با سرعتی مطلوبی به پیش میرفت. در اواسط ماه، در دفتر خاطراتم یادداشت کردم که ما هدفهای اولیه را تعیین کردهایم و چنانچه رییسجمهور دستور دهد، ظرف دو روز برای اقدام آماده خواهیم شد. با تهدید آیتالله خمینی مشعر بر محاکمه افراد ما، گزینه نظامی فوریت بیشتری یافت و یک نشست شورا در بیستم نوامبر، معطوف این موضوع شد. رییسجمهور از کمپدیوید برگشت و چندین اقدام را که به او توصیه شده بود، تصویب کرد: حرکت یک ناو هواپیمابر دیگر به منطقه، شروع به اعزام نفتکشهایی که در صورت حملات طولانی ما به داخل ایران، به ناو هواپیمابر سوخت برسانند. و استقرار تعدادی هلیکوپتر در دیهگو گارسیا. روز بعد، من سرهنگ ویلیام آدام، معاون نظامیام را با پاکت لاک و مهر شدهای حاوی یک منشور با طرح کلی همۀ گزینههای نظامی تهیه شده توسط وزارت دفاع، و فشرده مقیاس و عواقب محتوم آنها، برای رییسجمهور، به کمپدیوید فرستادم.
روز جمعه، بیست و سوم نوامبر، یک جلسه مهم شورا در کمپدیوید برگزار شد. معاون رییسجمهور، براون، ونس، جودی پاول، هام جردن، ژنرال جونز، استان ترنر، و من با هلیکوپتر پرواز کردیم و بررسی دو ساعتهای از اوضاع به عمل آوردیم. در حین جلسه، رییسجمهور گزینهها را به روشنی برای ما ترسیم کرد: وی آنها را به مثابه یک رشته اقدامات متصاعد، فهرست و با کلمات «محکوم کردن، تهدید، قطع مناسبات، مینگذاری سه بندرگاه، بمباران آبادان، و محاصره کامل» خلاصه کرد.
در جهت آمادگی برای اقدامات متعاقب، آرایشهای نظامی داده شد، رییسجمهور ضمنا تصمیم به ادامۀ مسیر سیاسی نیز گرفت. اما در عین حال، پس از بحثی پر شور، نتیجهگیری کرد که ما باید به ایرانیها اخطار کنیم که هرگونه محاکمه گروگانها منتج به اقدام تلافیجویانه خواهد شد. رییسجمهور این تصمیم را فقط به اتفاق هام، جودی، و پشتیبانی علنی من گرفت. و هام در گوش من نجوا کرد که کارتر اگر قاطعانه عمل نکند، مسلما دوباره به ریاستجمهوری برگزیده نخواهد شد. ماندیل و ونس، به پشتیبانی براون، مجادله میکردند که صدور یک اخطار علنی غیرعقلانی خواهد بود، زیرا ممکن است وضعیت را قطبی کند. بعد از بازگشت از کمپدیوید، سای و من، راجع به بیانیهای که میبایست صادر و همچنین درباره عبارتپردازی اخطار جدی که میبایست به ایرانیها به طور محرمانه ابلاغ کنیم تلفنی مشورت کردیم. اخطاریه را موجز و صریح پرداختیم، به نحوی که در خصوص دریافت مفهوم پیام هیچ سوءتعبیری روی ندهد.
شورا بار دیگر در چهارم دسامبر تشکیل جلسه داد، و هنگامی که مقدمات آن فراهم میشد، من و رییسجمهور همعقیده بودیم که زمان به نفع ما کار نمیکند، من ابراز وحشت کردم که قضیه به نحو روزافزون به صورت مساله آمریکا علیه اسلام در میآید (به علت تظاهرات مکرر فزاینده ضدامریکایی در منطقه، که به نوبه خود در امریکا احساسات ضداسلامی بر میانگیخت) و اینکه اوضاع عمومی منطقه در خلیج فارس وخیمتر میشود. در نتیجه، میبایست نه تنها برای نجات گروگانها بلکه در امور مهمتر استراتژیک نیز تلاشهای خود را متمرکز کنیم. من اقداماتی را توصیه کردم که برای تحکیم حضور امنیتی ما در منطقه و وارد آوردن فشار بیشتر بر ایران، طرحریزی شده بودند، از جمله کمک به مساعی سرنگونی احتمالی آیتالله خمینی، در نتیجه، من حس نمیکردم که مساله جان گروگانها نباید تنها مرکز توجه ما باشد، بلکه ضمنا باید تحقیق کنیم که برای حفاظت از منافع حیاتی ما چه چیزی ضرورت دارد. من به نحوی دردناک آگاه بودم که در نقطهای شاید ناچار به انتخاب میان یکی از این دو موضوع شویم.
علاوه بر این، من تذکاریهای با لحن موکد از طرف براون به رییسجمهور تقدیم کردم، که مورخ یکم دسامبر بود. وزیر دفاع نیز در این تذکاریه روشن میکرد که زمان بررسی جدی بعضی گزینههای نظامی فرا رسیده است: «نظر شخص من این است که میتوانیم یک دوره ۱۰-۱۵ روزه در مسیر دیپلماتیک جلو برویم، در صورتی که معلوم شود به نحوی مساعد به پیش میرود. و چنانچه هیچ قرینه یا سوءظن جدی مبنی بر اینکه هیچ کدام از گروگانها آسیب دیده باشند، در بین نباشد. اگر متحدان اصلی ما، اقدامات شدید اقتصادی علیه ایران معمول دارند، این کار میتواند به ما در حدود یک هفته دیگر فرصت دهد. اما حتی در آن صورت من گمان نمیکنم که برای روبهرویی با دستکم ملایمترین عملیات نظامی از هم اکنون بیش از یک ماه دیگر تاخیر بورزیم.»
در این جلسه، رییسجمهور موضع سختی اتخاذ، و رسما اعزام آواکسها را به مصر (تا در صورت عملیات بزرگتر نظامی در منطقه و پشتیبانی عملیات بالقوه علیه ایران بکار روند) همچنین برخی اقدامات اضافی را که من پیشنهاد کرده بودم تصویب کرد. وی راجع به بعضی از آنها به ونس دستور داد با متحدانمان مشورت کند تا معلوم شود آیا مساعی دستجمعی موثرتر نخواهد بود.
در اواسط ماه، نگرانی من در این خصوص آغاز شد که تلقی ما از بحران ایران به طرزی افزاینده جنبه روزمرگی به خود میگیرد. این نکته را به رییسجمهور خاطرنشان کردم، و تذکر دادم که وزارتخانهها در اعمال فشار بر ایران بار دیگر کم رغبت میشوند و حمایت بینالمللی تاثیر کافی ندارد. مسلما ما از اتفاق آراء دیوان بینالمللی دادگستری به نفع موضع آمریکا دلگرم شدیم، اما اینکه این رای در ایران چقدر موثر واقع شود، مسالهساز بود. متعاقبا، در جلسه کمیته در نوزدهم دسامبر، من این سوال را مطرح کردم که آیا ما نباید استراتژی سرتاسری خود را از نو ارزیابی کنیم و پرسیدم که در کاربرد فشار نباید تسریع شود، زیرا در غیر این صورت ممکن است ما علیه ارتقاء تدریجی مجازاتها «ایرانیها را مایهکوبی کنیم.» با چنین اندیشهای، در نشستهای جداگانه و کوچکتر راجع به گزینههای نظامی من این سوال را مطرح کردم که تا چه حدود باید فعالیتهای پنهانی را با گزینههای نظامی ارتباط داد، زیرا تا وقتی که آیتالله خمینی در مسند قدرت باشد، نباید انتظار وضع بهتری داشت. من در گزارش هفتگیام به رییسجمهور در بیست و یکم دسامبر، بر همین نکتهها تاکید، و به او یادآوری کردم که به مرحله انتخابهای حقیقتا دشوار نزدیک میشویم.
لیکن، زمینه استراتژیک در چهارمین هفته دسامبر به نحوی حاد، دگرگون شد. هجوم شوروی به افغانستان به این معنی بود که از این پس هرگونه اقدام ما در مقابل ایران، به مقیاسی بسیار بزرگتر از پیش، باید با توجه به عوارض حتمی آن در جلوگیری از جاهطلبیهای منطقهای شوروی، انجام گیرد: علیالخصوص، هجوم شوروی به افغانستان، بسیج مقاومت اسلامی را علیه شوروی بسیار مهم میکرد. و این امر موجب اجتناب از هر چیزی بود که امکان داشت مخالفت اسلامی با توسعهطلبی شوروی را دچار انشقاق کند و به نوبه خود، پرهیز از رویارویی نظامی بین ایران و آمریکا، بیش از پیش اهمیت مییافت.
به عبارت دیگر، تا هجوم شوروی به افغانستان، روند کار به سوی بررسی جدی اقدام نظامی بود. تجاوز شوروی به افغانستان این روند را متوقف کرد. و استراتژی ما به طور روزافزون بر نجات جان گروگانها و خویشتنداری نظامی قرار گرفت. در نتیجه، طی سه ماهه بعدی، تاکیدات اصلی تلاشهای ما تشدید تدریجی مجازاتها در عین اشتغال فعالانهتر در مذاکرات مستقیم و غیرمستقیم بود.
بدبختانه، از طرف جامعه بینالمللی کمک بیشتری به ما نمیرسید. آنچنان که در هفتم ژانویه ۱۹۸۰ در دفتر خاطراتم نوشتم: «بعدازظهر دیروز از ساعت ۵ تا ۷ و ۳۰ دقیقه، رییسجمهور با والدهایم ملاقات کرد. قرار بود این دیدار ۱۵ دقیقه طول بکشد، اما یک ساعت و بیست دقیقه اول صرف شرح مبسوطی از طرف والدهایم در مورد مصائبی شد که در ایران به سرش آمده بود. او مکرر به «توطئه علیه جان من» اشاره میکرد و توضیحات پر آب و تابی از مخاطراتی که طی سه روز اقامتش در تهران از سر گذرانیده بود، داد. در اصل، به رییسجمهور گفت که گمان نمیکند تحریمات کاری از پیش ببرند و به رییسجمهور اصرار ورزید که دست بردارد. خوشبختانه، رییسجمهور به اندازه کافی سرسخت بود و بدون اما و اگر به والدهایم گفت استرداد شاه در بین نخواهد بود و اگر پاناماییها بخواهند شاه را تحویل دهند، او دوباره شاه را به ایالات متحده دعوت خواهد کرد... در عین حال ما از شورای امنیت میخواهیم رای به تحریم دهد، زیرا اگر چنین نکند، سازمان ملل بیفایدگی خود را ثابت خواهد کرد.
طی این دوره، من نقش هماهنگکننده فراگرد کمیته را برعهده داشتم و در مذاکرات مشارکت مستقیم نداشتم، به جز تلاشی مختصر برای برقراری تماس با آیتالله بهشتی از طریق رابطههای جدید الجزایریام. مذاکرات عمدتا تحت نظارت ونس بود و هام جردن، به طرزی روزافزون به امور محرمانه اشتغال مییافت. لیکن، در اواخر فوریه، همین که مذاکرات منجزتر شد، ایرانیها برخواستهای خود افزودند. این امر مرا واداشت تا برنامهریزی تقریبا از یاد رفته اضطراری نظامی را از نوع فعال سازم، از جمله عملیات نجات را، هر چند که در این مورد با رییسجمهور سماجت نمیکردم. در یازدهم مارس، در یکی از جلسات کمیته، این سوال را مطرح کردم که اگر تحریمات ما علیه ایران به کار نیامد، آیا نباید بالاخره محاصره بنادر ایران را بررسی کنیم. و به صورت آلترناتیو پیشنهاد کردم که ایالات متحده جزیره خارک (یک پایگاه مهم نفتی) را در خلیج فارس اشغال کند و تا زمانی که ایرانیها حاضر به مبادله گروگانها با جزیره شوند آن را نگه دارد. من حس میکردم که در هر دو مورد، بار مسوولیت هر واکنش نظامی مستقیمتر بر عهده ایرانیها خواهد بود. و چنین عمل خودخواستهای بهانه بیشتری به شوروی نخواهد داد.
رییسجمهور نیز در ناشکیبایی افزاینده من شریک بود. اگرچه ونس و کاتلر احساس میکردند که مذاکرات پیشرفت دارد و ما باید تا آوریل منتظر حوادث مثبتی باشیم، در نشست هیجدهم مارس شورا، رییسجمهور گفت که لازم است ما فشار خود را بر ایران افزایش دهیم. وی خاطرنشان کرد که مردم آمریکا از این وضع به تنگ آمدهاند و افزود که خود او هم به جان آمده است. به عقیدۀ او ایالات متحده بیش از حد ملایم بوده و برای ایجاد مساعدترین شرایط فیصله قضیه، به اندازه کافی اقدامات مستقیم انجام نداده است. در نتیجه به نظر میرسد که ما وضع موجود را پذیرفتهایم. ما به هیچ وجه نمیتوانستیم بدون وارد آوردن فشار بیشتر بر ایران برای آزادی گروگانها، تا ماه مه صبر کنیم. سه روز بعد موقع صرف صبحانه، باید برای ایرانیها ضربالاجلی تعیین کنیم تا مذاکرات را بیاندازه کش ندهند.
در واقع، مجرای مذاکرات ظرف سه روز آینده مسدود و اندکی پس از اول آوریل، تمامی مساعی روی هم رفته مضمحل شد. معلوم شد که ایرانیها با سوءنیت مذاکره میکردهاند و یا قدرت انجام قولهایی را که داده بودند، ندارند. معامله که توسط واسطههای گوناگون صورت میگرفت و هام و سای، با ازخودگذشتگی وقت و انرژی فراوان صرف آن کرده بودند، یکسره شکست خورد. این امر مرا متعجب نکرد. من در عین حال که از مذاکرات محرمانه هام پشتیبانی میکردم، (و یک بار هم با رابطهای سری او ملاقات کردم) شخصا نسبت به امکانات موفقیت شکاک بودم. من حس میکردم که حقوقدانان دست چپی پاریسی شاید بتوانند با دوستان دست چپی ایرانیشان (از قبیل قطبزاده) معاملهای جوش دهند، اما روحانیون جلو آن را خواهند گرفت. برای نیل به یک توافق واقعی، ما میبایست با چهرههای کلیدی قدرت مانند آیتالله بهشتی، مذاکره میکردیم ولی مساعی ما برای تماس با او به جایی نرسید.
رییسجمهور در هفتم آوریل، یکی از جلسات شورا را منعقد کرد و اعلام داشت زمان برداشتن گامهای استوارتر فرارسیده است. تحریمات تمام عیار اقتصادی و قطع مناسبات باید انجام میگرفت. بعلاوه، افکار عمومی آمریکا دیگر لگام گسیخته بود، و از همه جا به طرفداری از اقدامات مستقیمتر بانگ بر میخاست. من شب هنگام هفتم آوریل، در خاطراتم نوشتم که «رییسجمهور تشخیص میدهد که ما تا به حال کوتاه آمدهایم و در مرحلۀ بعدی ناچار از استعمال قوه قهریهایم، مگر آنکه متحدانمان به نحو موثرتر با ما همراهی کنند به طوری که ایرانیها مجبور به مصالحه شوند... من فکر میکنم که در نقطهای باید از زور استفاده کرد.» فشار بکار نیامده، و کاسه صبر ما لبریز شده است.
* برگرفته از کتاب «سقوط شاه، جان گروگانها و منافع ملی»، زبیگنیو برژینسکی، ترجمه منوچهر یزدانیار / تاریخ ایرانی