جهان: رمضان ماهی است که هرسال با آمدنش خود را مهمان خدا میدانیم؛ یعنی در اصل خودمان را مهمان خدا میکنیم. هر مسلمانی از این ماه خاطرهای دارد. هر فردی از رمضان تصور دیگری برای خودش ساخته، متناسب با زندگی خود.
یکی پرستار است و شیفتهای شب را به یاد دارد، از افطار تا سحر، یکی راننده تاکسی است و یکی هم رفتگر خیابانهای شهرمان.
اینها تماما کسانی هستند که جلوی چشممان هستند و سختی کارهایشان را میبینیم، مثلا میبینیم که یک پرستار یا رانند تاکسی زبان روزه در گرمای شهر مجبور است درشتهای یک بیمار را تحمل کند یا تشنگی حاصل از زیر گرما بودن را.
اگر سحرها هم همتی کنیم و سرکی از لای پنجره مشرف به کوچه و خیابان محلمان بکشیم قامتهای خمیدهای را میبینیم که لباسهای نارنجیشان دیگر نارنجی نیست و سیاه شدهاند.
سمفونی صدای کشیده شدن جاروهای خاردار با زمین را میشود با حرکات دست رفتگران شنید و دید، حس کرد.
اما باز هم این شغلی است که میتوان دید اما یک عده هم هستند که سخترین کار را دارند، کمترین حقوق را میگیرند و بیشترین مسئولیت را بر عهده دارند.
نزدیکهای افطار هم که از جلوی نانوایی رد میشوی میبینی که نانوای محله با آن زیرپیرهنی راه راه آبی رنگش جلوی تنور ایستاده و با بوی نان و گرمای تنورش ذکر میگوید.
این روزها که تب و تاب ساختمان سازی باز بالا گرفته و مردم خانههایشان را به دست بساز بفروشها میسپارند تا چند واحد آپارتمان تحویل بگیرند کارگرهای ساختمانی را زیاد میبینی.
کارگرهایی که هر کدام مجبورند کیسههای 50 کیلویی سیمان را روی دوششان بگذارند و پلههای ساخته، نساخته ساختمان را بالا و پایین کنند تا چشمان منتظر خانواده در شهرستانی که تو نمیدانی را خوشحال کنند.
گاهی اوقات لامپ 60 واتی که سحرها روی دیوار سنگ نشده ساختمان نیم بند محله را میبینی که روشن شده با خودت ساعت 2بعد از ظهر را تصور میکنی که در گرما، زبان روزه ساختمانی بالا میرود تا ...
دستهای چروک خورده و ترک ترک شده پیرمرد و پیرزنهای کشاورز که تابستان را مشغول رسیدگی و درو هستند زمانی که نماز ظهرشان را روی سجاده خاکهای داغ و سفت زمین زراعی میخوانند و قنوت میگیرند دیدنی است، اینجاست که لازم نیست بگویی نماز، روزهاتون قبول چون میدانی که خدا دست اینان را رد نمیکند.
معدنکارانی که این روزها با زبان روزه مشغول عبادت در معبدهای خاکستری خود هستند، معابدی که صدها متر زیر زمین هستند و تنهایی را باید با خدا قسمت کرد. اینجا سنگ محک خدا سختتر است، یعنی قابل تصور نیست.
روزهاند اما باید زیر زمین بروند و پتک به دست بکوبند بر نفسشان تا آب دیده شوند، مثل گرانسنگی که با هر ضربه پتک خالصتر میشود.
اینجا خلوص هر کارگرها را میشود با دانههای عرقشان سنجید که هر بار با غلطیدن رو صورتهای خاکستری گرفته رنگشان عوض میشود.
فکر نمیکنم کارگر، نانوا، معدن کار یا رفتگر پیر محله وقت کند پای لب تاپش بشیند! و این مطلب را زیر باد خنک کولر بخواند چرا که او الآن یا پای تنور است یا ...