قسمت سی و یكم:
داموس: ببینید آقایان، ببینید برای یك لقمه نان حساب چند جا را باید بكنیم؟!
اعتمادالملك: بله. بله. به همین علت بنده طرحی را آماده كردهام كه به طور
دقیق تمامی اموال قابل تصاحب و مناصب قابل تسخیر را در آن فهرستبندی
كردهام. البته حوزه عملیاتی هر كدام از آقایان هم در اینجا مشخص شده كه
اصطكاكی پیش نیاد. هر كس وظیفه خودش را به نحو احسن انجام بدهد، عملیات با
موفقیت انجام خواهد شد.
اقبال: من مخالفم. با عرض معذرت. چون بر خلاف اصول رقابت آزاد است!
بلدالملك: خب راست میگوید جناب اعتماد. هر كسی باید بر اساس لیاقتی كه دارد پیشرفت كند. نباید برای او محدوده تعیین كرد.
اعتماد: یعنی چی؟ پس حالا باید چی كار كنیم؟
اقبال: خب برود هر كسی میتواند، هر چقدر میتواند از قبله عالم بكند!
قرقی: تا سه میشمرم، میریم. ولی جوانمردانه!
قسمت سی و دوم:
مستشار: میگم كه شما مثل این كه خیلی پادشاهی رو دوست دارید.
جهانگیر شاه: بله. بله.
مستشار: اونوقت چیِ پادشاهی رو دوست دارید بیشتر؟
جهانگیر: این كه هر كاری دلمان بخواهد میكنیم. تو سرتان میزنیم. همه
خاكبرسرمان هستید. همه پولها مال ماست. تازه بازیهایش را هم دوست داریم!
قسمت سی و سوم:
مخبرالدوله: جناب داموس! من نمیدانم شما چرا هر وقت دیر میآیید، من انگار قند در درون دلم آب میكنند.
داموس: چطور؟
مخبرالدوله: خب به هر حال ببینید. آدم یا باید وجود زود آمدن داشته باشد، یا پول دیر آمدن!
قسمت سی و چهارم:
قیصرالسلطنه: حال بگو ببینیم. برای خودت پادشاه درست و حسابی شدهای یا نه؟
جهانگیر: بله خیلی. خیلی.
فخرالتاج: راست میگوید ها!
جهانگیر: مستبد و زورگو و خونخوار!
فخرالتاج: وقتی زور میگوید آدم قند تو دلش آب میشود.
جهانگیر: اصلاً حرف حساب توی كلهمان نمیرود. حیوانی شدهایم برای خودمان. بسیار آدم عوضی شدهایم.
قیصر: اگر اینطور نبود كه برادر ما نمیشدی!
قسمت سی و پنجم:
داموس: همیشه بودهاند كسانی كه از مهربانی و عطوفت قبله عالم سوءاستفاده
كردهاند. ما كار كردیم، عرق ریختیم، دود چراغ خوردیم. اما یك عدهای
(اشاره به مستشار) راه رفتند دست در جیب و مواجب گرفتند. (رو به مستشار) ای
بشكند آن دستی كه نمك ندارد. گاگول!
مستشار: من از اول كه اومدم تو این كاخ هی میگم ایشون شبیه چیه!
برزو خان: شبیه چیَن؟
مستشار: سنگ پا!
قسمت سی و ششم:
اقبال: این چه وضعی است راه انداختهاید جناب مستشارالملك؟ یك روز
میگویید بر اساس ساعت كار مواجب میگیریم، یك روز میگویید بر اساس میزان
سواد؟
برزو: حالا اینقدر عصبانی نشو دیگه خب معلومه این اصلاً شخصیت نداره مرتیكه حیوون.
داموس: اصلاً كدام بوزینه به تو گفته كه این غلطها را بكنی؟
قیصرالسلطنه: ما گفتیم!
داموس (یكه میخورد): چه فرمایش متینی. چه تصمیم خردمندانهای.
(صدای تحسین و احسنت اطرافیان بلند میشود).
مستشار: باشه بسیار خب فهمیدم! از میان شما كسی هست كه سواد داشته باشه؟
(همه دستشان را بلند میكنند)
مستشار: یعنی بتونه بنویسه و بخونه.
(دست همه كماكان بلند است)
مستشار: امتحان میگیرما!
(همه دستشان را پایین میآورند)
مستشار: خب ایراد نداره. ولی فكر میكنم تو شماها كسی باشه كه بتونه به من در تدریس دروس كمك كنه. مثلاً كی میتونه ریاضی درس بده؟
(همه دستشان را بلند میكنند)
مستشار: علوم؟
(همه دستشان را بلند میكنند)
مستشار: تاریخ؟
(همه دستشان را بلند میكنند)
مستشار: جغرافی؟
(همه دستشان را بلند میكنند)
مستشار: فارسی؟
(همه دستشان را بلند میكنند)
مستشار: ورزش؟
(همه دستشان را بلند میكنند)
مستشار (با كمی مكث): تعمیر تلسكوپ فضایی هابل؟
(همه دستشان را بلند میكنند)!
قسمت سی و هفتم:
داموسالملك: جناب بلدالملك. خوب دقت كنید. دو سكه به اضافه دو سكه میشود چند سكه؟
بلدالملك: دو سكه با دو سكه میشود سه سكه!
برزو خان (زیر لب با حالت تحسین): باركالله!
داموسالملك: آفرین! احسنت! دست! (همه دست میزنند)
بلدالملك: سپاسگزارم!
مستشار: یعنی چی؟ دو به اضافه دو كه میشه چهار! شما میگی سه سكه! اون یه سكه چی شد؟
داموس: چرا حساب و كتاب سرت نمیشود گاگول؟ آن یك سكه دیگر میرود به جیب مبارك!
قسمت سی و هشتم:
مستشار: با توجه به این كه رشتهتون تاریخ هست، یك انشای تاریخی برامون بخونید.
گنجشك: خواهش میكنم. موضوع انشا: نقش تاریخی قیصرالسلطنه در سقوط دربار زندیه.
مستشار: خب اینو بیخیال شین. میشه یه خانوادگی ارائه بدین به من؟
گنجشك: قیصرالسلطنه…
مستشار: یهدونه علمی – تخیلی
گنجشك: قیصرالسلطنه…
مستشار: یهدونه جنایی.
گنجشك: قیصرالسلطنه…
مستشار: كلاً بدون موضوع میتونی یه انشا بخونی؟
گنجشك: قیصرالسلطنه…
مستشار: شما میخوای از جلوی چشمای من دور شو من دیگه شما رو نبینم. متشكرم!
قسمت سی و نهم:
فخرالتاج: مگر شوهرهای قبلیاش (قیصرالسلطنه) چه تحفههایی بودند؟ یك مشت دزد و قاتل و جانی!
جهانگیر شاه: فخری! باز پشت سر فامیل من حرف زدی؟ بابا شوهرهای قبلی قیصر همه شاه و والی بودن كه.
فخرالتاج: ما هم كه همین را گفتیم!
قسمت چهلم:
احترامالملك: شما اجازه بفرمایین این عروسی سر بگیره. ما مملكت از دست رفته را با قهوهای، دوغ مسمومی، چیزی، پس میگیریم.
جهانگیر: یعنی میخواهی خواهر من و مستشار را مسموم كنی؟
احترامالملك: بله قربان. طبق شیوههای مرسوم.
جهانگیر: مرتیكه پدرسوخته هیچیندار! میخواهی خواهر ما را مسموم كنی؟ این تخت را بدهیم بكنن تو حلقت؟
احترامالملك: قربانت گردم! من جهت قوام و استحكام سلطنت همایونی عرض كردم.
جهانگیر: تو غلط كردی! خواهر من و میخوای مسموم كنی؟
احترامالملك: نخیر قربان. ما سگ كی باشیم؟
جهانگیر: آفرین. تو حق نداری خواهر ما را مسموم بكنی. تو فقط مستشار را مسموم كن، ما خودمان خواهرمونو مسموم میكنیم!
قسمت چهل و یكم:
اخترالملوك: بخور اتی جان. دیشب هم شام نخوردی. پوست و استخوان شدی مرد.
صدر اعظم: باز هم تو اختر جان. در هر فراز و نشیبی تنها تو یار و یاور من بودی همسرم.
اخترالملوك: اینقدر فكر و خیال نكن. چیزی نشده. فقط هر تازه از راه آمدهای؛ آمد هر بلایی خواست سر ما آورد. ما هم جیك نزدیم!
صدر اعظم: بخوریم؟
اخترالملوك: بخور اتی جان. بخور كه دختر شاه را بردند، خواهر شاه را از
راه به در كردند. ماندهایم با این سحر و جادوی جدیدشان چه بلایی میخواهند
سر ما بیاورند.
صدر اعظم: میذاری كوفت كنیم یا نه؟!
اخترالملوك: كوفت كنید صدراعظم! شما كه جز خوردن و خوابیدن كار دیگر بلد نیستید!
قسمت چهل و دوم:
بلوتوس: آه نمیدانی این روزهای دوری از شما به چه میزان دلتنگی داشتیم. هر روزش یك سال و هر سالش یك روز گذشت!
لعبت الملوك: یك كمی بیشتر!
بلوتوس: آه! هر جا كه نگاه میكردم جای خالی شما، هر صدایی كه میشنیدم صدای شما بود؛ و كلاً هر كاری كه میكردم شما بود!
لعبت الملوك: خب! حالا اظهار ندامت و پشیمانی كنید.
زندانی: خودتو كوچیك نكنیا! تو مردی سلامتی!
بلوتوس: (رو به زندانی) خیالت راحت باشه! (رو به لعبت) غلط كردم! پشیمانم! نادمم!
قسمت چهل و سوم:
اعتمادالملك: قربانت گردم. رعیت جماعت همینجوریشم كه بیسواده، هر از گاهی
جفتك واسه ما میپرونه. وای به روزی كه خوندن و نوشتن یاد بگیره.
بلدالملك: قربان پسفردا هم كه توی سرشان بزنی، حتماً میگویند چرا!
قسمت چهل و چهارم:
اخترالملوك: عشق و علاقه بعد از ازدواج به وجود میآید. عین من و پدرت.
صدراعظم: البته بعضی وقتها هم بعد از ازدواج از بین میره. عین من و ننت!
قسمت چهل و پنجم:
مستشار: من بریدم دیگه.
بابا شاه: آه. فهمیدم پسرم. پسرم! دنیا سرتاسر مبارزه هست. در زندگی برد و
باخت اصلاً اهمیت ندارد. آن چیزی كه مهم است، وظیفه توست.
مستشار: چه جمله خردمندانهای. تا به حال بهش فكر نكرده بودم.
بابا شاه: خودم هم بهش فكر نكرده بودیَم! (میخندد)
قسمت چهل و ششم:
فخرالتاج: (به الیزه) بالاخره یكی باید باشد كه بزند توی سرتان!
جهانگیر شاه: همه كه امكانات تو را ندارند فخری جان!
قسمت چهل و هفتم:
قرقی: شما چی میل دارید قربان؟
باباشاه: برای من یك قهوه مسموم بیاوریه!
قرقی: میخوای بخوری؟
باباشاه: (با تحكم): نه پس! (متوجه حرفش میشود) بیار برای كلاسش میخوام. لطفاً بدون شیر و شكریه بیارید!
قرقی: شما چی میل دارید؟
بابا اتی: من؟ یه مرگ موش دوبل بیار! روشم كف بكنه!
قرقی: برای چی آخه؟!
بابا اتی: بابا ضایع است دیگه. این (اشاره به بابا شاه) گفته، منم باید كم نیارم دیگه!
قسمت چهل و هشتم:
بلوتوس: بلد؟
بلدالملك: بله قربان.
بلوتوس: میدانی كسی كه دارد در چاه میافتد، باید چه كرد؟
بلدالملك: خوب قربان دستش را میگیریم.
بلوتوس: نچ نچ نچ! باید لگد محكمی بر فرق سر او بكوبید تا سریعتر برود تو! (كنفوسیوس)!
بلدالملك: (زیر لب): آه! عجب پدرسوختهای بوده این كنفوسیوس!
قسمت چهل و نهم:
نازخاتون: میگویم میخواهید یك كاری بكنیم؟ قبض روح شدیم ما اینجا؟
مستشار: من چه كار بكنم؟
نازخاتون: نمیدانم. وقتی بقیه شوهر میكنند چه كار میكنند خب؟
مستشار: من تا حالا شوهر نكردم! نمیدونم.
قسمت پنجاهم:
بلوتوس: خاك بر سرت مستشار با این مثال زدنت.
جهانگیر شاه: خیلی بد مثال میزنه. بذار ما یه چند تا مثال بزنیم یاد بگیره.
بلوتوس: بله بفرمایید قبله عالم.
جهانگیر شاه: مثلاً همین بلوتوس.
مستشار: بلوتوس چی؟
جهانگیر شاه: بلوتوس دیگه.
بلوتوس: آه چه قدر مثال زیبایی زدید قبله عالم. باز هم مثال بزنید!
جهانگیر شاه: نفهمید؟ (بعد از چند لحظه مكث) آسمون.
بلوتوس: آه خدای من. چه مثالهای زیبا شاعرانهای. باز هم مثال بزنید برایش جا بیفتد.
جهانگیر شاه: مثلاً حرفای تو، كاش میشد قند و عسل!
قسمت پنجاه و یكم:
بابا اتی: قیصر تویی؟ چقدر عوض شدی؟
قیصرالسلطنه: شما كمی شكسته شدهاید. ما كه تكان نخوردهایم.
بابا اتی: زر نزن بابا! اصلاً یه شكل دیگه بودی! من اینو میشناسم بابا. اصلاً یه شكل دیگه بودی. خوبی؟
قیصرالسلطنه: (با عصبانیت): بله ما خوبیم. شما چطورید؟
بابا اتی: به تو ربطی نداره دیگه! دخالت نكن! اینقده بچه بود ها! اینقد بچه بود! یادته با بابات میاومدی بازار؟
قیصرالسلطنه: آخی!
بابا اتی (پس از خندیدن و یادآوری خاطرات گذشته): همیشه دماغش اینجاش آویزون بود! همیشه هم همینجوری وق میزد به آدم! وق بزن!
قسمت پنجاه و دوم:
فخرالتاج: به نظر من ما الآن یك مشكل اساسی داریم كه لاینحل باقی مانده و
كمكم دارد تبدیل به معضل میشود. باید برای آن راهكاری بیندیشیم.
مستشار: باركالله سناتور فخری مثل این كه یه قدمهایی دارند برمیدارند. شما بفرمایید كه همه مطلع بشن. بفرمایید.
فخرالتاج: بله! این ماجرای عشق و عاشقی بابا اتی و قیصرالسلطنه بدجوری ذهن قبله عالم را مغشوش كرده. البته ذهن همه را درگیر كرده.
همه: آفرین. آفرین.
دواءالملك: به نظر من فخری خانم درست میگوید. این دو جوان به هم
علاقهمندند. قصد ازدواج دارند. اما (به بابا شاه نگاه میكند) ظاهراً
موانعی وجود دارد.
بلدالملك: آقایان اگر قانون تصویب كنیم دیگر كسی نمیتواند جلوی قانون بایستد. اگر هم بایستد ما برخورد میكنیم.
داموسالملك: دوستان! پس متن قانون به این صورت تنظیم میشود كه پدر صدراعظم موظف است با خواهر اعلی حضرت زمان خودش ازدواج كند!
همه: آفرین. آفرین.
قسمت پنجاه و سوم:
كبوتر: اینجا چه غلطی میكردی؟
مستشار: خانم خواهش میكنم درست صحبت كنید. من اینجا با سناتورهای مملكت جلسه خصوصی داشتم.
كبوتر: چرا بهشون سكه دادی؟
مستشار: یعنی شما اینجا بودین؟
كبوتر: چرا بلوتوس خودش نیومد؟
مستشار: آها پس اونجا هم بودین!
كبوتر: حالا مثل قبل خراج میگرفتین چی میشد؟!
مستشار: كلاً در جریان همه چیزها هستین از قرار معلوم! ها؟!
قسمت پنجاه و چهارم:
مستشار: ببینید من حرفم اینه كه شما به عنوان رأس هرم اگر بیایید داراییتون
رو اعلام بكنید، من میتونم از بقیه دوستان بپرسم چی دارن، چی ندارن.
بلوتوس: مستشار! تو هندسه در دبیرستان چند شدی؟
مستشار: ۱۶، ۱۵، ۱۰! نمیدونم.
بلوتوس: همین! همین! كلاً هرم گویا نمیدانید چه شكلی است
لعبتالملوك: شاید هم این كه رأس را نمیداند چیست.
بلوتوس: به هر حال نادان است لعبت بانو! من بدبخت داماد سر خانه، قاعده هذلولی هم نیستم مستشار! چه برسد به هرم!
قسمت پنجاه و پنجم:
(مستشار ماجرای سفرش در زمان به وسیله یك فنجان قهوه را به عنوان بزرگترین
راز زندگیاش برای بلوتوس تعریف میكند و حالا منتظر شنیدن بزرگترین راز
بلوتوس است)
بلوتوس: من هم از زمان تو آمدم مستشار.
مستشار: (با حیرت) شوخی میكنی!
بلوتوس: من آهنفروش بودم مستشار
مستشار: كجا؟
بلوتوس: در بازار آهنفروشان!
مستشار: ها؟ خب بعدش چی؟
بلوتوس: برای تفریح آمدم اینجا!
مستشار: واقعاً؟
بلوتوس: بله.
مستشار: چهجوری؟
بلوتوس (آشكارا مستشار را به بازی گرفته): مستشار! من رفتم یك اسپرسوی دوبل
خوردم. رفتم به چهارصد سال قبل. بعد اونجا خیلی درگیری بود. دیدم خیلی
ناجوره! یك میلكشیك وانیل خوردم اومدم اینجا!
مستشار: چطوری ممكنه این؟
بلوتوس: همونجوری كه مال تو ممكنه این!
قسمت پنجاه و ششم:
مستشار: بسیار خب. كاری ندارین با من؟
صدراعظم: كجا؟ مرحله بعدی نقشه رو بگو.
مستشار: مرحله بعدی باید غوله رو بكشی! خب؟ شما تا همین جا سیو كن من برم پهلوی قبله عالم ببینم چه خاكی باید تو سرم بكنم!
صدراعظم: الآن پیش اون نرو. اون غول مرحله آخره!
قسمت پنجاه و هفتم:
مستشار: ببینید. در سال نو شكوفهها میشكفند، غنچهها باز میشند و پرستوها به لانه بازمیگردند و میخونند.
جهانگیر شاه: آو! اینایی كه گفتی پسرزان؟!
مستشار: كیا؟
جهانگیر شاه: همین غنچه و پرستو و بچهها دیگر!
قسمت پنجاه و هشتم:
داموس: قبله عالم. قربانتان گردم. رؤیایتان را تعریف كنید تا تعبیر آن را تفهیم كنم. این پسری كه میگویید چه ابعادی داشت؟
جهانگیر شاه: ابعاد دیگر چیست؟
داموس: منظورم این است كه چقدر بود؟ نوزاد بود؟ پسر بود؟ خردسال بود؟ چه وضعی داشت؟
جهانگیر شاه: نه داموس بزرگ بود. نرهخری بود برای خودش. دو تای فخری بود!
قسمت پنجاه و نهم:
نازخاتون: پختیم از گرما.
بابا اتی: اوه گرمشه. یه بادی بوزوون. (بابا اتی و به دنبال او نیما فوت میكنند)
بابا اتی: باركالله
نازخاتون: یخ زدیم مستشار.
بابا اتی: اِ سردشه سردشه. ها كن. (مستشار ها میكند).
نازخاتون: شوهرمان است. ببینید چقدر به من توجه میكند شوهرمان. بچه را
بدهید به من (كودك فرضی را از نیما میگیرد). چقدر رطوبت دارد این جان. (رو
به نیما) رطوبت.
مستشار: ها؟
نازخاتون: رطوبت.
مستشار: ببخشید شما كه در زمینه گرمایی سرمایی وارد هستید، برای رطوبت من باید چی كار كنم؟
بابا اتی: برای رطوبت. بله بله. با تشكر از نیمای عزیز! خواهش میكنم منو تو این موقعیت قرار نده!
قسمت شصتم:
دواءالملك: در عجبم كه چگونه حرف میزنند. بمیرم برای آن همایونیتان!
مستشار: دوا. دوا! منو نگاه كن. یعنی غده؟
دواءالملك: برو بالاتر.
مستشار: سرطان؟
دواءالملك: بازم بالاتر.
مستشار: ایدز؟
دواءالملك: یه كم پایینتر!
منبع: كافه سینما