صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۵۳۳۷۶
تعداد نظرات: ۸ نظر

زهر و عسل

مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ...

استادش رفت. شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه  گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: چرا خوابیده ای؟

شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم، دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۸
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
۱۳:۵۳ - ۱۳۸۹/۱۰/۲۹
افرین بر نظر دهنده محترم
ناشناس
۰۱:۰۹ - ۱۳۸۹/۱۰/۲۹
اینم از داستانهای ایرانی !
دروغ در دروغ !! فقط یاد میده که چه جوری باید دروغ ساخت و دروغ گفت تا سرت کلاه نره. اونم از طریق اوستا به شاگرد، از طریق بزرگتر به کوچکتر و در نهایت از نسلی به نسل دیگر!! واقعاً هیچ تا حالا فکر کردید داریم به کجا میرویم؟؟ حالا هی نگید غربیها بی اخلاقند و بی فرهنگ !! خدایی تا حالا مثل این داستان تو داستانهای اونا کسی دیده یا شنیده؟؟
پاسخ ها
مهدی
| |
۲۲:۱۱ - ۱۳۸۹/۱۰/۲۹
چه حساس !
ناشناس
۱۲:۲۶ - ۱۳۸۹/۱۰/۲۸
چقدر فکر کرده تا یه همچین دروغی رو واسه شکمش سر هم کنه! امان از این شکم!!!
تعداد کاراکترهای مجاز:1200