صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۳۳۱۵۸
تعداد نظرات: ۲ نظر

اسطوره: دوست داشتم بمیرم ....

این خواست خداست و من هم خدایی ناکرده نمی‌خواستم که با خدا بجنگم. به اندازه کافی از زندگی‌ام لذت برده‌ام خدا را شکر هر وقت که پروردگار صلاح بداند آماده رفتنم. باور کنید دوست داشتم بمیرم.
ناصر حجازی در مصاحبه ای جذاب گفت: یکی از دوستان نزدیکم به دیدنم آمده بود به من گفت که دکترها قطع امید کرده بودند و گفته بودند رفتنی هستم اما خدا من را نگه داشت. فکر کنم بعد از دعاهای خیر مردم از لیست رفتن خط خوردم! خدا تصمیم گرفت که زمانش را کمی تغییر دهد.

- «در دفتر یادداشتم با وجود آنکه یک روز شلوغ داشتم تأکید ویژه‌ای روی قرار مصاحبه داشتم.» او مثل همیشه ظاهری آراسته داشت و با وجود دردی که حس می‌کرد مثل همیشه با جذبه بود.

- شاید برای همه من تنها آدمی بودم که در هنگام مواجه با بیماری سرطان برخورد متفاوت داشتم، اهل اینکه بخواهم برای زنده ماندن مبارزه کنم نبودم. چون می‌دانستم که انسان همانطور که یک روز می‌آید، یک روز هم باید برود. این خواست خداست و من هم خدایی ناکرده نمی‌خواستم که با خدا بجنگم. به اندازه کافی از زندگی‌ام لذت برده‌ام خدا را شکر هر وقت که پروردگار صلاح بداند آماده رفتنم. باور کنید دوست داشتم بمیرم. در این سال‌ها آنقدر دورنگی و دروغ دیدم که از زندگی متنفر شده‌ام. آدمی‌ هم نیستم که دو دستی به دنیا بچسبم. شاید برایم آن دنیا قشنگ‌تر باشد که صداقت بیشتری دارد.

- قبول دارم که سرطان بیماری غم است. واقعا همین‌طور است! فکر کنم همه بدانند که من چطور آدمی هستم نمی‌توانم به اتفاقاتی که در جامعه‌ام می‌افتد بی‌تفاوت باشم. به خاطر تمام دروغ‌گو و سر هم کلاه گذاشتن‌ها، عصبانی می‌شوم و حرص می‌خورم. حتی الان که بیماری‌ام را می‌دانم هم نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم. مدام اطرافیانم به من گوشزد می‌کنند که حرص خوردن برایم بد است، اما من نمی‌توانم بی‌خیال باشم. مخصوصا وقتی که به خارج از کشور سفر می‌کنم، بیشتر برای مردم و مملکتم، دلسوزی می‌کنم.

- خیلی‌ها از من می‌پرسند که چرا برای درمان به خارج از کشور نمی‌روم، اما من از پزشکانم راضی هستم آنها خیلی تأثیر مثبتی در روند بهبودی‌ام داشته‌اند که حالا من می‌توانم راه بروم، سوار ماشین شوم. مخصوصا پزشکان بیمارستان کسری که به خاطر لطفی که به من داشتند حتی یک ریال به خاطر درمانم از من نگرفتند و همچنین دکتر عطاریان که با وجود مشکلاتی که دارد توجه ویژه‌ای به من داشته است. ولی متأسفانه تربیت بدنی پول خودم را که از 30 سال پیش طلب دارم به من پرداخت نمی‌کند. در جام جهانی 1978 آرژانتین قرار بود سازمان تربیت بدنی به همه بازیکنان مبلغ 100هزار تومان بدهد. اما این مبلغ هیچ وقت به من پرداخت نشد که اگر با تورم امروز بخواهیم حساب کنیم من 100 میلیون از این سازمان طلب دارم!

- در هنگام بیماری‌ام خیلی از کسانی را که سال‌ها ندیده بودم، به ملاقاتم آمدند و با خیلی از افراد هم به تازگی آشنا شده‌ام. از جمله آنها مدیرعامل فولادگسترش تبریز که لطف کرده ماهیانه 4 میلیون از هزینه درمان من را بپردازد، البته آقای هدایتی هم وقتی که به ملاقات من آمد، مبلغی گذاشت و رفت. خیلی از مردم هم لطف داشتند خواستند کمک کنند اما من با کمک همین یکی، دو نفر از پس هزینه‌ها برآمدم. اگر قرار باشد که از همه پول بگیرم، من که نمی‌خواهم از این طریق، پولدار شوم!(می‌خندد...)

- بیماری من ناگهان به سراغم آمد، من برای کار به اتریش رفته بودم که متوجه شدم کمر و پاهایم به شدت درد گرفته است. آمدم ایران ریه‌ام هم کمی ناراحت شد، فکر کردم از سیگار است، انداختمش کنار و ترکش کردم. اما دکتر جاویدی از من خواست که از ریه‌ام عکس بگیرم و پس از آن فهمیدم مشکلی هست اما هیچکس به من نگفت که سرطان دارم. از چند روز بعدش به بوی ادوکلن و غذا هم حساس شدم. پزشکان به من گفتند که نصف ریه‌ات چرک کرده است و با ساکشن نمی‌توانی مشکلت را حل کنی، آنقدر چرک‌ها به هم چسبیده و رشد کرده که به اندازه یک توپ فوتبال پلاستیکی است. من هم بی‌خبر از همه جا به بیمارستان رفتم 10 روز بستری بودم و جراحی کردم اما نمی‌دانستم که سرطان دارم تا دو، سه ماه پیش که یکی از دوستان نزدیکم به دیدنم آمده بود به من گفت که دکترها قطع امید کرده بودند و گفته بودند رفتنی هستم اما خدا من را نگه داشت. فکر کنم بعد از دعاهای خیر مردم از لیست رفتن خط خوردم! (با خنده...). خدا تصمیم گرفت که زمانش را کمی تغییر دهد. بدون تردید خیلی از کسانی که من را واقعا عاشقانه دوست داشتند با دعای خیرشان در روند بهبودی‌ام تأثیر بسزایی داشتند.

- البته شک کرده بودم چون از همان روزهای اول دیدم همه با هم درگوشی حرف می‌زنند. اما هر وقت سوال می‌کردم همه می‌گفتند، مشکلی نداری؟! مردم هم چیزی به من نمی‌گفتند. بعد مراحل شیمی‌درمانی را هم در بی‌خبری سر کردم. سه ماه پیش آمپول‌‌هایم قطع شد و حالا فقط قرص می‌خورم، بهتر شده‌ام. البته کمی در ناحیه کمر و پا احساس درد داشتم که با رادیوتراپی بهتر شد و حالا دستم هم همین مشکل را پیدا کرده که فعلا مشغول درمان هستم با رادیوتراپی هستم و تا چند هفته دیگر مشخص می‌شود که آیا تأثیر مثبت داشته یا نه؟

- خیلی‌ها راجع به تغییرات ظاهری‌ام از من سوال می‌کنند، بعد از آنکه مراحل شیمی‌درمانی‌ام شروع شد. من بی‌خبر از همه جا هر روز که برای شانه‌کردن به جلوی آینه می‌رفتم یک مشت مو در دست می‌آمد. از اینکه دیدم موهایم می‌ریزد خدا وکیلی ناراحت شدم. دیدم وضع خراب است رفتم و موهایم را از ته زدم، بعد هم رفتم برای هر کدام از شلوار و پیراهنم یک کلاه شیک خریدم. در آن زمان خیلی از مردم مرا می‌دیدند و به خاطر ظاهرم قادر به تشخیص نبودند و زمانی که من را می‌شناختند عذرخواهی می‌کردند از اینکه زودتر نشناخته بودند. همه در بیمارستان و کوچه و خیابان به من اظهار لطف داشتند و می‌گفتند برایت دعا کردیم و خدا را شکر که بهتر هستید. دو ماه پس از آن موهایم درآمد اما دوباره وضعیت مناسبی نداشت، باز هم کوتاه‌اش کردم. حالا الحمدالله بهتر شده‌ام. آزمایش سختی بود!
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
m-b
۱۵:۰۵ - ۱۳۸۹/۰۶/۰۳
آرزو می کنم که ناصر خان سلامتی کامل را بدست بیاورند روزی که متوجه شدم ایشان سرطان دارند بغض شدیدی گلویم را گرفت آخه میگن بنی آدم اعضای یکدیگرند
تعداد کاراکترهای مجاز:1200