عصر ايران ورزشي، هومان دورانديش - ديه گو مارادونا را همه مي شناسند. آدمي چپگرا در جهان فوتبال كه تصوير
چه گوارا را روي بازويش و عكس فيدل كاسترو را روي ساق پايش خالكوبي مي كند، به ديدن كاسترو مي رود و او را بزرگترين مرد تاريخ مي داند! چنان مي نشيند و چنان برمي خيزد كه گويي دست اندركار انقلابي جهاني عليه نظام سلطه سرمايه داري است. مارادونا همواره عيله قدرت هاي حاكم در جهان فوتبال موضع گيري كرده است و به خوبي مي داند كه خيلي ها كه از فوتبال هم سر درنمي آورند، او را به دليل چپگرايي و قدرت ستيزي اش مي ستايند و دوست مي دارند.
او در جام جهاني 2006 به مراسم افتتاحيه جام جهاني دعوت شد اما از حضور در اين مراسم سر باز زد و گفت : " من براي ديدن قيافه پله و بكن بائر به جام جهاني نيامده ام. "
مارادونا در اين جام جهاني هم هنوز از راه نرسيده به بكن بائر حمله كرده است. پس از پيروزي آرژانتين بر نيجريه، يكي از خبرنگاران در كنفرانس مطبوعاتي او را با بكن بائر مقايسه كرد. چه اگر مارادونا جام جهاني را به عنوان مربي بدست آورد، همانند بكن بائر و زاگالو مي شود كه جام جهاني را هم به عنوان بازيكن و هم به عنوان مربي فتح كرده اند.
واكنش اوليه مارادونا به اين مقايسه، در اين جمله خلاصه شد كه " مرا با بكن بائر مقايسه نكنيد. " اما ظاهراً اين پاسخ به لحاظ رواني براي او ارضاكننده نبوده است زيرا مارادونا يك روز پس از جمله مودبانه نخستين اش درباره بكن بائر، در بحثي بي ارتباط با فرانس بكن بائر، يعني دربحث از جادو در فوتبال، ناگهان به بكن بائر حمله كرده ودرباره او چنين گفته است: " من جادوگر نيستم و فقط در حد يك مربي كار ميكنم. نميتوانم مثل بكن باوئر و امثال او به خرافات يا مافيا تن بدهم. من فقط مارادونا هستم و همين سادگيام است كه باعث شده مردم مرا بخواهند. "
متهم شدن بكن بائر به خرافاتي بودن در حالي رخ مي دهد كه مارادونا خود در جام جهاني 1990 پس از باخت در برابر كامرون، در ديدار افتتاحيه، تا آخر جام ريش خود را نتراشيد و بسياري به اين نكته اشاره مي كردند كه ريش گذاشتن مارادونا برخاسته از باوري خرافي است؛ ادعايي كه از سوي مارادونا تكذيب نشد.
به علاوه متهم شدن بكن بائر به رابطه با مافيا نيز سخن مضحك جديدي است كه تنها از دهان مارادونا مي تواند خارج شود. بكن بائر 44 سال است كه در سطح اول فوتبال جهان، چه به عنوان بازيكن و چه به عنوان مربي و مدير حضور داشته است ولي تا كنون كسي او را به ارتباط با مافيا متهم نكرده است.
اما مارادونا در دوران حضور هفت ساله اش در ناپل، يار غار مافياي ايتاليا بود و از حضور در شب نشيني هاي آنها خوش خوشانش مي شد. او در همين شب نشيني ها بود كه گرفتار اعتياد به كوكائين و رابطه جنسي با حداقل 500 زن و دختر ايتاليايي شد. مارادونا تنها زماني منتقد مافيا شد كه آبش با آنها در يك جو نرفت.
البته از نظر مارادونا مافيا يعني فيفا. باندهاي قاچاق كوكائين و سياستمداران فاسد آمريكاي لاتين، هيچ ربطي به مافيا ندارند. فقط هاوه لانژ و بلاتر و پلاتيني و ساير مقامات جهان فوتبال، مصداق افراد مافيايي يا چهره هايي اند كه جامه خدمتگزاري مافيا را بر تن كرده اند.
ديه گو مارادونا خودش را سياسي مي داند. عليه جورج بوش سخنراني مي كند، نظام سرمايه داري را محكوم مي كند و از سلطه پول بر جهان فوتبال انتقاد مي كند اما فراموشميكند كه خودش يكي از محصولات بارز همين نظام سرمايه داري است.
كاپيتاليسم ناگزير از ستاره سازي است؛ چرا كه براي فروش محصولاتش نيازمند چهره هايي است كه با جاذبه شان خلق الله را به مصرف كننده هاي محصولات اين يا آن كارخانه فلان سرمايه دار بزرگ بدل مي كنند. اين ستاره ها هم معمولاً از عالم هنر يا ورزش انتخاب مي شوند و با جذابيت خود خريد كالاي آن سرمايه دار را از سوي " مردم " ( كلمه مورد تاكيد ماردونا ) تضمين مي كنند.
مارادونا خود سالها يكي ازبزرگترين ابزارهاي تبليغاتي نظام سرمايه داري غرب بوده است. او در دهه 1980 فقط براي تبليغ يك آب پرتغال در ژاپن، بيش از 2 ميليون دلار دريافت كرد. در آن زمان پرداخت اين رقم براي تبليغ يك كالا، بسيار گزاف و شگفت انگيز بود. اما مارادوناي چپگرا به راحتي اين مبلغ را از نظام راستگراي سرمايه داري دريافت كرد. چرا؟ زيرا مي خواست كلكسيون ماشين ها و البته هزينه شب نشيني ها و مصرف كوكائينش را فراهم كند.
البته تبليغ آن آب پرتغال تنها يكي از تبليغاتي بود كه مارادونا در دهه هاي 1980 و 1990 به آنها تن داد. او در زماني كه كالاهاي سرمايه داران سودجو و پول پرست را عروسك وار تبليغ مي كرد، كاري به اين كارها نداشت كه مافياي اقتصادي اين يا آن كشور غربي چه نقشي در انجام اين تبيلغات دارد و چه سودي از آنها نصيبش مي شود.
البته در اينجا قصد نداريم حضور ورزشكاران درتبليغات تلويزيوني را محكوم كنيم بلكه مي خواهيم اين نكه را متذكر شويم كه مارادونا نيز مثل عموم چپگرايان عالم، به حرفهايي كه مي زند پاي بندي ندارد و بويژه شخص مارادونا اصلاً لوازم و اقتضائات سخنان خود را درنمي يابد.
فيدل كاسترو از دور براي مارادونا جذاب است. در اين حد كه سالي يكبار به ديدن او برود و از تعريف و تمجيد او درباره خودش لذت ببرد و كيفور شود كه يك انقلابي بزرگ مرا تحويل مي گيرد و با من متفاوت از ديگران برخورد مي كند.
مارادونا اگر ورزشكاري كوبايي مي شد يا در كوبا زندگي مي كرد، تازه درمي يافت كه آب و هواي رژيم كاسترو عجب سفله پرور است.
مارادونا نانش را از راست ها مي گيرد و نامش را از چپ ها. او به گاه تامين منافع اقتصادي اش كوچكترين انتقادي به نظام سرمايه داري عالم ندارد و انقلابي گري و چپگرايي را از ياد مي برد اما در مقام تامين پز و قمپز سياسي اش، به ياد چه گوارا مي افتد و در نقش يك انقلابي قلابي ظاهر مي شود.
كافي است كه چه گوارا را با مارادونا مقايسه كنيم. چه گوارا در حكومت كوبا به وزارت هم رسيد اما زندگي زاهدانه اش را رها نكرد چرا كه حقيتاً منتقد نظام سرمايه داري بود و درد و رنج گرسنگان عالم را چونان درد و رنج خويش مي دانست. اما مارادونا در حالي كه به قدرت و وزارت هم نرسيده بود، غرق در زندگي اي بود كه مايه حسرت فقرايي بود كه دوستان چپگرايش ظاهراً غم آنها را مي خوردند. همه به ياد دارند كه مارادونا چند سال پيش در كره جنوبي، در كنفرانس مطبوعاتي اش، چه قشقرقي به پا كرد.
او حتي چند سال پيش آرزو كرد كه ايكاش بيست سال ديرتر به دنيا مي آمدم. چرا؟ زيرا در اين صورت " مي توانستم كلي پول به جيب بزنم. " مارادوناي شبه ماركسيست چنين آرزويي دارد اما فيليپو اينزاگي كه حتي يكبار هم شعار هاي چپگرايانه نداده است، آرزويش اين است كه همه ثروتش را بدهد تا بيست سال جوان تر شود. چرا؟ تا دوباره بتواند در ميادين فوتبال حاضر شود.
چه گوارا نه تنها ابزار دست سرمايه داران نشد بلكه تا آخرين لحظه عمرش با آنچه كه ناحق مي دانست در جدال و تقابل بود. انقلابي گري او اصالت داشت و دستمايه تامين نام و نان نبود. اما انقلاب گري مارادونا قلابي است و دروغي است بزرگ كه تنها به كارتامين ژست هاي سياسي او و عقده گشايي هايش در برابرپله و بكن بائر وهاوه لانژ و بلاتر مي آيد.
دنياي مارادونا چنان حقير است كه گويي مشكلات اين عالم زير سر هاوه لانژ و بلاتر است و بايد در برابر آنها ( و نه در برابر آن كارخانه دار دست و دل باز ژاپني! ) انقلابي بود و سوسياليست.
باري دروغگوي بزرگي چون مارادونا، كه در اوج اعتياد و روابط ناسالم و عياشي هاي غير اخلاقي و زننده اش در شب نشيني هاي دوران حضورش در ايتاليا و اسپانيا ( سويل )، مدعي بود كه از فرط پاكي ومعصوميت كودكانه مي تواند بر روي يك درخت نيز آسوده بخوابد، سخنش در متهم ساختن انسان متشخص و بافضيلتي چون فرانس بكن بائر، قولي است به شدت مشكوك كه در پذيرش آن به سمع قبول، بايد جداً ترديد كرد؛ آن هم اتهامات مضحك و ناواردي چون خرافه پرستي و مافيايي گري.
مارادونا را آن به كه به ستايش چاپلوسانه مشتي ديكتاتور پوپوليست چون كاسترو، چاوز و مورالس مشغول باشد.
او حقيرتر و بي سواد تر از آن است كه درد و رنجي را كه امثال فيدل كاسترو بر ملت خود تحميل كرده اند، دريابد. خيل پرشمار فراريان و پناهندگان واعداميان كوبا براي مارادونامساله اي نيست. او تنها مي داند كه بايد " بر قدرت " بود. حال به نفع چه كسي و در كدامين جهت، چندان مهم نيست.
مارادونا مي داند كه كاسترو عيله قدرت برتر جهان – آمريكا – است و به همين دليل طرفدار اوست. خودش هم سعي مي كند كه نقش كاسترو را در جهان فوتبال بازي كند و با ارباب قدرت درافتد.
اما تاريخ نشان داده است كه آدمهايي مثل مارادونا اگر قدرتي به دستشان بيفتد، عملكردي به مراتب بدتر از كساني خواهند داشت كه امروز در مقام انتقاد از آنهايند. كافي است كه مارادونا را بيست سال رئيس فيفا كنند تا همه ببينيد كه ديه گو انقلابي وغيرمافيايي، چطور فوتبال جهان و جهان فوتبال را از وضعيت مطلوب كنوني اش خارج كرده و به وضعي نامطلوب گرفتار مي كند.
من فكر مي كنم نويسنده يكي از طرفداراي پر و پا قرص بكن بائر (يا شايدم پله !) است كه خواسته اين جوري عقده گشائي كنه.
ممنون