صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۱۲۹۷۰
تعداد نظرات: ۲۷ نظر
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۷ - ۰۱ خرداد ۱۳۸۹ - 22 May 2010
پای درس بزرگان -2

شیخ رجبعلی خیاط ؛ خالص برای خدا

می‌فرمود: شب كه به خانه می‌روی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس! می گفت: در تمام زوايای زندگی انسان بايد خدا باشد. مقامات و مكاشفات كسانی كه در مكتب شيخ پرورش می‌يافتند در اثر عمل به اين دستورالعمل بود.
عصر ایران ؛صادق وفایی - در ادامه انتشار آموزه های اخلاقی و عرفانی در سایت عصر ایران، این بار سراغ شیخ بزرگوار رجبعلی خیاط رفته ایم.

رجبعلی نکوگویان مشهور به « جناب شیخ » و « شیخ رجبعلی خیاط » در سال 1262 هجری شمسی، در تهران دیده به جهان گشود. پدر رجبعلی کارگر ساده ای بود. هنگامی که رجبعلی 12 سال داشت از دنیا رفت و وی را تنها گذاشت.

شیخ برای گذران عمر خیاطی می کرد و در خانه خشتی و ساده ای که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاه‌ها (شهید منتظری) زندگی می کرد. وی تا پایان عمر در همین خانه زیست.

پس از واقعه مهمی که در جوانی شیخ پیش آمد، کراماتی به وی عنایت شد، پرده ها از جلوی چشمانش افتاد و حالات کشف و شهود معنوی برای وی ممکن شد.

جناب شیخ در دیداری که با حضرت آیت الله سید محمدهادی میلانی داشت، تحول معنوی خود را چنین بازگو نمود:

"در ایام جوانی (حدود 23 سالگی) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‌کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن."

رجبعلی نکوگویان برای رضای خدا معصیت را ترک می کند و این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می‌گردد.

شیخ در این باره می گوید: من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن.

***
شیخ تعریف می کند: نفس، اعجوبه است، شبی دیدم حجاب (حجاب نفس و تاریکی باطنی) دارم و طبق معمول نمی‌توانم حضور پیدا کنم، ریشه یابی کردم. با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ... .

***
یکی از فرزندان شیخ می‌گوید: ابتدا پدرم در یک کاروانسرا حجره‌ای داشت و در آن خیاطی می‌کرد.
روزی مالک حجره آمد و گفت: راضی نیستم اینجا بمانی. پدرم بدون چون و چرا و بدون این که حقی از او طلب کند، فردای آن روز چرخ و میز خیاطی را به خانه آورد و حجره را تخلیه کرد و تحویل داد، از آن پس در منزل، از اتاقی که نزدیک در خانه بود برای کارگاه خیاطی استفاده می‌کرد.

***

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود: عیال و اولاد را چه کنم؟! در حدیث است که رسول خدا (ص) فرمودند: « إن الله تعالی یحب أن یری عبده تعباً فی طلب الحلال؛ خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببیند. » و « ملعون ملعون من ضیع من یعول؛ ملعون است، معلون است کسی که هزینه خانواده خود را تأمین نکند.»

***
از جناب شیخ نقل شده‌است : روزی از چهارراه «مولوی» و از مسیر خیابان «سیروس» به چهار راه «گلوبندک» رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم!( غرض شمایل برزخی افراد است.)

***
از سخنان جناب شیخ این است: همه چیز خوب است، اما برای خدا!

***
عاشق عارف، مرحوم کربلایی احمد از شاگردان مرحوم شیخ می گفت: بعد از فوت شیخ، ایشان را در خواب دیدم و از او سوال کردم در چه حالی ؟
گفت: فلانی من ضرر کردم !
با تعجب گفتم: تو ضرر کردی! چرا ؟
فرمود: زیرا خیلی از بلاهایی که بر من نازل میشد با توسل آنها را دفع میکردم، ای کاش حرفی نمی زدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل میکنند در اینجا چه پاداشی می دهند!

***
یکی از دوستان شیخ تعریف می کند:
بعد از اولین ملاقات با جناب شیخ، قرار بر آن شد که به جلسه ایشان برویم.
وقتی به خدمتشان رسیدیم، ایشان رو به قبله نشسته و مناجات می خواندند. جناب شیخ عادت داشت که در ضمن دعا خواندن و مناجات، جملاتی بگوید که تنها اهلش آنرا دریافت می کردند. من هم در همان جلسه، پشت سر ایشان نشستم و با وی هم نوا شدم.

در میان دعا، شخصی وارد مجلس شد که در ظاهر، هیچ شباهتی با دیگر شاگردان شیخ نداشت.

ریش هایش را تراشیده بود و با کلاه و لباس مخصوصی وارد مجلس شد. من هم در همان حال و هوای جوانی با خود گفتم که این شخص، با این سر و وضع، اینجا چه می خواهد؟

درست به محض آنکه این مطلب در ذهنم خطور کرد، شیخ مناجات را رها کرده و با صدای بلندی فرمودند: تو به ریشش چه کار داری؟ اگر ریشش را تراشیده، در ازای آن دو صفت خوب دیگر دارد، که ریش داری مثل تو، از آن بی بهره است.
پس مال او به تو می چربد ... و دوباره مناجاتش را ادامه داد.

***
شيخ به شاگردان خود مكرر تأكيد می‌كرد: همه كارها بايد برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابيدن. هرگاه اين استكان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور می‌شود، ولی اگر برای حظ نفس خوردی، همان می‌شود كه خواسته بودی.

***
يكی از شاگردان شيخ توصيه‌های ايشان به اخلاص را چنين توصيف می‌كند:

شيخ می‌گفت: اين جا (خانه خودش) كه می‌آييد برای خدا بياييد، اگر برای من بياييد ضرر می‌كنيد! حال عجيبی داشت، مردم را به خدا دعوت می‌كرد، نه به خود.

***
جناب شیخ یکی از اتاقهای منزلش را به یک راننده تاکسی، به نام « مشهدی یدالله »،اجاره داد. مبلغ اجاره ماهی 20 تومان بود. تا این که همسر راننده وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد، که مرحوم شیخ نامش را « معصومه » گذاشت. هنگامی که در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، یک دو تومانی پر قنداقش گذاشت و فرمود: آقا یدالله! حالا خرجت زیاد شده. از این ماه به جای بیست تومان، هجده تومان بدهید.

***
آيت الله فهری، توصيه‌های شيخ درباره اخلاص را چنين توصيف می‌كند:
تكيه كلام ايشان « كار برای خدا بود ». آن قدر ضمن فرمايشات خود تكرار می‌كرد كه: « كار برای خدا بكنيد، كار برای خدا بكنيد » كه برای شاگردانش « كار برای خدا » حالت ملكه پيدا می‌كرد. مانند يك فيل بانی كه مرتب با چكش به سر فيل می‌كوبد، مرتب بر انديشه شاگردانش میكوبيد كه « كار برای خدا ».

مثال‌هايی از خود و ديگران در اين زمينه می‌آورد تا حالت ملكه در مخاطب ايجاد شود. به همه و در همه حال تأكيد میكرد: كار برای خدا! می‌فرمود: شب كه به خانه می‌روی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس! می گفت: در تمام زوايای زندگی انسان بايد خدا باشد. مقامات و مكاشفات كسانی كه در مكتب شيخ پرورش می‌يافتند در اثر عمل به اين دستورالعمل بود.

***
يكی از شاگردان شيخ از ايشان نقل می‌كند كه: در تشييع جنازه آيت الله بروجردی - رحمه الله عليه- جمعيت بسياری آمدند و تشييع باشكوهی شد، در عالم معنا از ايشان پرسيدم كه چطور از شما اين اندازه تجليل كردند؟ فرمود: تمام طلبه‌ها را برای خدا درس می‌دادم.

***
 يكی از ارادتمندان جناب شيخ می‌گويد: شيخ از من پرسيد: شغل شما چيست؟ گفتم: نجار هستم. فرمود: اين چكش را كه به ميخ می‌زنی به ياد خدا می‌زنی يا به ياد پول؟! اگر به ياد پول بزنی، همان پول را به تو می‌دهند و اگر به ياد خدا بزنی هم پول به تو می‌دهند و هم به خدا می‌رسی.

***
يكی از بركات كار برای خدا غلبه بر شيطان است. شيخ در اين باره، می‌فرمود: كسی كه برای خدا قيام كند نفس با هفتاد و پنج لشگر و شيطان با جنود خود، برای از بين بردنش قيام می‌كنند ولی « جند الله هم الغالبون ». عقل هم دارای هفتاد و پنج لشگر است و نخواهد گذاشت بنده مخلص، مغلوب شود: ﴿ إن عبادي ليس لك عليهم سلطان: بدان که بر بندگان (خالص) من دست نخواهی یافت. سوره حجر آیه 42 ﴾. اگر علاقه به غير خدا نداشته باشی، نفس و شيطان زورشان به تو نمی‌رسد، بلكه مغلوب تو می‌گردند.

و می فرمود: در هر نفس كشيدن امتحانی است، ببين با انگيزه رحمانی آغاز می شود يا با انگيزه شيطانی آميخته می‌گردد!

***
يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با ايشان بوده نقل می‌كرد كه شيخ به من می‌فرمود: روح شخصی از علمای اهل معنا - ‌كه ساكن يكی از شهرهای بزرگ ايران بود - را در برزح ديدم كه تأسف می‌خورد و مرتب بر زانوی خود می‌زد و می‌گفت: وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!

از او پرسيدم كه چرا چنين مي كند؟

پاسخ داد: در ايام حيات، روزی با يكی از اهل معنا كه كاسب بود برخورد كردم، او مرا به برخی از خصوصيات باطنی خود متذكر ساخت، پس از جدا شدن از او تصميم به رياضت گرفتم، تا مانند آن شخص ديده برزخی پيدا كنم و به مكاشفات و مشاهدات غيبی دست يابم.
مدت سی سال رياضت كشيدم تا موفق شدم، در اين هنگام مرگم فرا رسيد، اكنون به من می‌گويند: تا آن هنگام كه آن شخص اهل معنا تو را متذكر ساخت گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقريباً سی سال از عمر خود را صرف رسيدن به مكاشفات و رؤيت حالات برزخی كردی، اينك بگو: عملی كه خالص برای ما انجام داده‌ای كدام است؟!

***
فرزند جناب شیخ نقل کرده است:

یك روز كه یكی از برادرانم به رحمت خدا رفته بود، من دم در خانه ایستاده بودم، مردی آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتم: برادرم ،پسر جناب شیخ از دنیا رفته.

 گفت: عجب! من می‌خواستم بروم سر مزار جناب شیخ، حالا نمی‌روم و می‌ایستم برای تشییع جنازه، چون به جناب شیخ علاقه دارم.

بعد گفت: من یك عمویی داشتم كه اینجا در این محل سلمانی داشت، وضع مالی‌اش خوب نبود و 34 تومان بدهی داشت. در ضمن مستأجر بود و صاحبخانه به خاطر بدهی‌اش او را جواب كرده ‌بود و ضرب‌الاجل گذاشته‌ بود كه اگر تا چند روز دیگر اجاره خانه را ندهی، اثاثیه‌ات را توی كوچه می‌گذارم! عمویم می‌گفت همان وقت صبح، شیخ رجبعلی آمد توی سلمانی من نشست و گفت: سر مرا اصلاح كن! سرش را كه اصلاح كردم، از جیبش پولی درآورد و گفت: این پول اصلاح سرم و باز مقدار دیگری پول درآورد و به من داد و گفت: این را هم بگیر و با آن گرفتاری‌هایت را حل كن.

... پدرم دلش می‌خواست هر كسی در هر لباسی كه هست، شغلی داشته باشد و از آن امرار معاش كند و شدیداً با بی شغلی و بیكاری مخالف بود و این را به همه می‌گفت. می‌دانید كه ما در جنوب تهران، در مولوی زندگی می‌كردیم و آنجا قبل از انقلاب، یك محیط خاصی بود. آدم‌های ناباب هم زیاد داشت. اما پدرم، هیچ وقت از همان آدم‌های ناباب با القاب و عناوین زشتی كه در آن وقت مرسوم بود، یاد نمی‌كرد. به آنها داش مشدی می‌گفت.

یك روز پدرم با یكی از همین افراد كه مست هم بوده، در كوچه رو به رو می‌شود، می‌رود و یقه او را می‌گیرد و از او می‌پرسد: چرا مادرت را كتك زدی؟

مرد مست با اعتراض می‌گوید: برو ببینم، به تو چه مربوط است؟

پدرم می‌گوید: اگر دفعه دیگر او را بزنی من هم تو را می‌زنم! یعنی چه، خجالت نمی‌كشی؟ مادرت را می‌زنی؟ آن مرد مست می‌رود و با مادرش دعوا می‌كند كه چرا رفته‌ای و شكایت مرا به پیر مرد خیاط كرده‌ای؟

مادرش می‌گوید: والله به پیر و پیغمبر من چیزی به كسی نگفته‌ام.

فردایش باز هم همان مرد مست از آنجا رد می‌شود، پدرم كه منتظرش بوده به او می‌گوید: باز هم رفتی و با مادرت دعوا كردی؟

مرد مست می‌گوید: باز هم او آمد و به تو شكایت كرد؟
پدرم می‌گوید: خجالت بكش! چرا عرق می خوری؟ زشت است! مرد مست می‌گوید: بیكارم، قبلا جگر فروش بودم، سهمیه‌ام را قطع كرده‌اند، محل كارم را هم گرفته‌اند و حالا دیگر به من جگر نمی‌دهند. خدا گواه است كه این قسمت‌اش را خودم شاهد بودم.

پدرم گفت: حالا چند تا جگر می‌خواهی؟

گفت: اگر شش یا هفت تا جگر به من بدهند زندگی‌ام می‌چرخد.

پدرم گفت: خیلی خب، من می‌گویم هشت تا جگر به تو بدهند برو سركارت. رفت و مشغول كار شد و عجیب این كه اوایلی كه پدرم از دنیا رفته‌ بود ما سر مزار او كه می‌رفتیم، سماور داشتیم و همین مرد می‌آمد و در مقبره پدرم چایی دم می‌كرد و به همه چای می‌داد.

... یك روز جناب شیخ نماز اول وقت را عمداً به تأخیر انداخت. بعد از چند دقیقه آقایی وارد شد و جناب شیخ با ورود او گفت: حالا بلند شوید تا نماز بخوانیم.پرسیدند: جناب شیخ! چرا نماز را به تأخیر انداختید؟ گفت: از این تازه وارد بپرسید!

آن شخص تازه وارد گفت: من هم سعی داشتم كه برای نماز اول وقت اینجا باشم، اما در راه كه می‌آمدم دیدم سگی پایش شكسته و ناراحت است. معطل شدم تا پای سگ را ببندم و به همین خاطر كمی دیر رسیدم. جناب شیخ به احترام این كار او، نماز را به تأخیر انداخته بود.



ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۲۷
در انتظار بررسی: ۴۳
غیر قابل انتشار: ۰
حقیر
۱۰:۳۱ - ۱۳۸۹/۰۴/۱۶
اینها همه نشانه های خدا می باشد که مردان خدا ارائه می دهند ،باشد تاماهم قدری آگاهانه زندگی کنیم.
ناشناس
۰۸:۳۶ - ۱۳۸۹/۰۳/۲۷
عالي بود خدا به بركت وجود اين عزيزا يه رحمي هم به ما بكنه و عنايتي كنه تا كاراي ما هم براي خودش باشه تنها براي خدا
ناشناس
۰۲:۴۶ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۳
خدايش بيامرزد
سال اولی
۲۱:۵۸ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۲
من یکی که هیچکاری واسه خدا نکردم *** کلا هر خیری هم که به نظرم میرسه که انجام بدم بازم توش که بدقت نگاه میکنم میبینم واسه ریا بوده نه خدا ؟؟؟
ناشناس
۱۲:۱۰ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۲
خدايش بيامرزد
ناشناس
۱۱:۰۱ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۲
عالی بود . درود و سلام خدا برشما دست اندر کاران عصر ایران با این مطالب بی نظیرتان . واقعاً اون چیزی که دنبالش بودم پیداکردم . ادامه دهید . متشکریم
ناشناس
۱۰:۲۳ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۲
مکتب اهل بیت علیهم السلام از سلک این شاگردان و سابقون در هر زمان و عصر ودوره ای رجالی ریزه خوار خوان احسان دارد. ولی آنها که مقرب آن درگاه ربوبی هستند معروف خلق نیستند. هر کس خواسته باشد وصف ایشان را ببیند به خطبه امیر المومنین در نهج البلاغه معروف به خطبه همام رجوع کند. خداوند بواسطه این بزرگواران به سایر خلق مهلت داده و انها را باقی گذارده و باران رحمت خویش را بر آنها ارزانی داشته و بلاها را از آنها دفع می کند. خداوند سبحان انشاالله مارا با دوستی این بزرگوران محشور کند.
ناشناس
۰۸:۳۳ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۲
بسمه تعالي
مسولان محترم سايت عصر ايران, خوانندگان محترم
اگر چه استفاده كردن از حالات و سخنان معنوي بزرگان در گذشته خيلي خوب است و به زندگي صفا مي بخشد ، اما هستند افرادي كه در قيد حيات هستند و مي توانيم از آنها استفاده كنيم . يكي از اين افراد روحاني وارسته اي است به نام شيخ رضا بسطامي مشهور به «دايي رضا»از روستاي ميغان شاهرود است كه حدود هشت سال را در جبهه گذراند و الان در قم مشغول تحصيل و تهذيب نفس مي باشد .
مهدي
۰۶:۱۹ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۲
خدا به شما خير دنيا و عقبي عنايت كند و در پرتو عنايات امام زمان عجل الله تعالي فرجه موفق باشيد
آواز پر جبرئیل
۲۲:۴۹ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
سلام
دست شما درد نکند. در اوضاع امروز جامعه ایران این قبیل مطالب گمشده همه ماست. من فکر میکنم عرفان بهترین وسیله برای انتقال مفاهیم متعالی به دیگران است . از انسان های وارسته بیشتر بنویسید. همه اسیر دنیا شده ایم.
سیدعلی کسایی
۲۱:۰۶ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
با سلام و احترام
از دست اندرکاران عصرایران و بانیان این کار کمال تشکر و قدردانی را دارم. به امید تلاش و استمرار این کار با ارزش شما
ناشناس
۱۶:۳۷ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
بزرگترین بت انسان که مطیع آن است نفس اوست که دست بردار انسان نیست و چه خوب که جناب شیخ این بت رادرجوانی شکست.
ناشناس
۱۶:۰۲ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
عالیه ادامه بدید
منتظر
۱۶:۰۱ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
اي كاش زندگينامه انسانهاي آسماني همچون ايشان و آق شيخ جعفر مجتهدي براي جوانان جذاب مي شد و يكبار هم شده اينها را مطالعه مي كردند در سال 1382 با خواندن زندگي نامه اين دو مرد آسماني زندگيم متحول شد كاربران عزيز يكبار هم شده به مزار شيخ برويد در ابن بابويه و يا در كفشداري شماره 9 حرم امام رضا (ع) سري به حجره محل دفن حاج آقاي مجتهدي بزنيد و كمي با ايشان با خلوص قلبي صحبت كنيد مي بينيد كه جوابتان را مي دهند.
علي اكبر عزيزان
۱۵:۵۳ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
واقعا همه مطالب عصر ايران جالب وخواندني است مخصوصا همين مطلب استاد رجبعلي خياط
احسان مالمیر
۱۴:۳۶ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
با تشکر از این مطلب من روزگاری زیاد به نماز اهمییت نمیدادم. ولی با خواندن کتاب شیخ چند سال هست که مگر در بعضی مواقع نماز جماعت شرکت نکنم، دائم ذکر شده ام و واقعا زندگیم با معنی شده. خداوند روحش را شاد کند فاتحه برای شیخ و آیت االه بهجت فراموش نشود
حميد
۱۴:۲۵ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
چرا در زماني كه ادمهاي مست در اين شهر فراوان بودند كساني مانند اين شيخ هم وجود داشتند.
اما الان كه با زور هم كه شده ديگر خبري از مست و مستان نيست خبري هم از امثال شيخ نيست.
يك چيزي عوض شده ، مردم عوض شده اند يا دين مردم يا مرام مردم يا...
-
۱۳:۵۸ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
بسیار عالی بود امیدوارم تنها خواننده نباشیم الگو بگیریم
منوچهر
۱۳:۲۵ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
خداوند رحمان و رحيم در هر مقطع زماني رسولان مهر و محبت خود را به منظور ارائه شاهدان عيني به تمامي انسانها عنايت مي فرماييد . خداوند رحمت بيكران خود را مشمول تمامي صالحين خود بفرماييد
ناشناس
۱۳:۰۱ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
خداوند ما را به راه راست هدایت فرماید
ناشناس
۱۲:۵۵ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
ایکاش آقایون سیایت باز دوره ما هم یک مقدار از سیر وسلوک این عارف بالحق بهره می بردنند تا روز و روزگار ما بدین سان نباشد
محمدی
۱۲:۲۱ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
خداوند متعال حجتش را بر ما تمام کرده اینها ستارگانی هستند که راه را به ما نشان داده و می دهند آن عزیزی که فرمودند این آدما کم هستند نمی توانند کار گمراهان را توجیه نمایند. یک نفر مثل رجبعلی خیاط ، آیت الله بهجت ، آیت الله بهاءالدینی ، میرزا جوادآقا تهرانی ....برای نجات امتی کافی است و جوانانی که دراین 30سال راه اینها را رفتند در هر کوی برزن عکس و نامشان زینت است . حسرت خوردن چاره ساز نیست ما باید گام به گام پیرو باشیم . انشاءالله
ناشناس
۱۲:۱۷ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
عالي بود .... عالي. ممنون از حسن اتنتخابتون
.
خيلي استفاده كردم. لطفا باز هم از اين مطالب كار كنيد
ناشناس
۱۱:۵۰ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
ممنون عصر ايران
علي
۱۱:۲۴ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
نمونه هايي مثل شيخ را كه الان حضور دارند معرفي كنيد.
ناشناس
۰۹:۵۹ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
بيانات گوهرباري فرمودند منتها اول ميبايست خدا را شناخت تا مانند ابن ملجم به اسم خدا بر حق ضربت نزد
ناشناس
۰۹:۲۱ - ۱۳۸۹/۰۳/۰۱
ديگه خيلي خيلي كم از اين آدما پيدا مي شه
تعداد کاراکترهای مجاز:1200