مفهوم وفاق ملی به معنای همکاری کردن و سازگاری داشتن است. این به آن معناست که در حوزه‌‌های حکمرانی یا در حوزه‌‌های تصمیم‌‌سازی در هر کشوری احزاب با هم همکاری می‌کنند و با همدیگر وفاق دارند. البته این مفهوم ریشه آکادمیک (دانشگاهی) به معنای عمومی کلمه ندارد و در متون تخصصی دنیا به جای این واژه از مفاهیم تخصصی «انسجام ملی» یا «استراتژی ملی» استفاده می‌شود. اگر بخواهید بر اساس مفهوم وفاق ملی بحث کنیم، باید ابتدا به این نکته توجه کنیم که منظور ما از وفاق ملی، وفاق بین افراد است یا بین احزاب؟ اگر تنها وفاق میان افراد منظورمان باشد که تجربه نشان داده عمر کوتاهی دارد و چندان طولانی نیست. اما اگر منظور از وفاق میان احزاب و جریان‌‌های فکری باشد، عمری طولانی‌‌تر دارد. وفاق در میان افراد می‌تواند متزلزل و کوتاه‌‌مدت باشد. منظور از مقوله «وفاق ملی» یا «انسجام ملی» و «استراتژی ملی» همکاری‌‌ها و توافق‌‌ها در محدوده سیاستگذاری‌‌ها و مسائل کلان هر کشوری است. به آن معنا که در مسائل کلان توافق‌‌ها حاصل شود و خروجی آن در سیاستگذاری‌‌ها مشخص باشد. آنچه من از فضای افکار عمومی و فضای حکمرانی متوجه می‌‌شوم و استخراج می‌‌کنم، این است که به نظرم ما در حول‌‌وحوش چهار محور اصلی قرار داریم که هنوز انسجام ملی و برنامه‌‌های ملی برای آنها نداریم.

محور نخست این است که پاسخ دهیم آیا در کشور ما میان سیاستمداران، حکمرانان، مدیران و اقشار و لایه‌‌های مختلف، تفسیر مشترکی از ماهیت نظام بین‌الملل وجود دارد یا خیر؟ به‌‌طور مثال، عده‌‌ای می‌‌گویند جهان در حال فروپاشی است و با ایدئولوژی خاصی حرکت می‌کند. عده‌‌ای دیگر می‌‌گویند غرب در حال افول است و عده‌‌ای معتقدند که غرب در حال بازسازی خودش است. به این ترتیب در کشور ما دیدگاه چندقطبی نسبت به نظام بین‌الملل و آینده آن وجود دارد.

محور دوم، جایگاه تخصص در مدیریت کشور است. به‌‌طور مثال، ما در حکمرانی هنوز به نقطه‌‌ای نرسیده‌‌ایم که وقتی می‌‌خواهیم از افراد استفاده کنیم، مبنای انتخابشان، تخصصشان باشد. در بسیاری موارد، وفاداری بر تخصص اولویت دارد.

محور سوم این است که باید پاسخ دهیم ما چه نگاهی به بخش خصوصی داریم؟ جهان ما جهان اقتصادی است، به آن معنا که همه کشورها به دنبال افزایش کیفیت شاخص‌‌های اقتصادی هستند. ما در جهان هیچ کشور یا هیچ اقتصادی را سراغ نداریم که اقتصاد آن کشور به رشد، تحول و توسعه رسیده باشد و بخش خصوصی در آن کشور محور نبوده باشد. این در حالی است که ما در کشورمان بخش خصوصی را در جایگاه ملی اقتصادمان تعریف و تعیین نکرده‌‌ایم. اگرچه فضای رسانه‌‌ای مثبتی نسبت به بخش خصوصی در کشور داریم، اما سهم بخش خصوصی در تولید ناخالص داخلی (GDP) کشور در بهترین حالت ۱۰ تا ۱۵‌درصد است.

محور چهارم، مباحث بسیار کلیدی در رابطه با تحریم‌‌ها، مسائل بانکداری، مالی، سرمایه‌گذاری (داخلی و خارجی) و FATF است. در همین راستا باید به این پرسش پاسخ داد که آیا در کشور ما نسبت به نحوه برخورد با غرب و ایالات‌‌متحده آمریکا اجماع ملی وجود دارد یا خیر؟

 

این چهار مداری است که نسبت به آنها اجماع کلان وجود ندارد. اکثر دولت‌‌ها تلاش کرده‌‌اند تا اجماع ایجاد کنند ولی موفق نبوده‌‌اند. مادامی که ما در این چهار محور و حوزه به اجماع فلسفی نرسیم، خروجی‌‌های سیاستگذاری مرتب در سعی و خطا خواهد بود زیرا که بسیاری از کارهای بنیادی که مشکلات را حل‌‌وفصل کنند، به این چهار مدار مربوط می‌‌شوند. در آلمان، مبنای حکمرانی‌‌شان سرمایه‌‌داری رقابتی است و نقش دولت، نظارت بر عملکرد بخش خصوصی است. حتی گروه‌‌های چپ در آلمان همین اعتقاد را دارند و در این کشور تضاد و اختلاف در مسائل فلسفی نیست. احزاب مختلف در آلمان ممکن است در تخصیص بودجه، اولویت‌‌بندی داشته باشند (که آن هم مسائل حزبی است)؛ اما در نوع رابطه‌‌شان نسبت به اقتصاد جهانی و با آمریکا، اروپا، روسیه یا چین اختلاف فلسفی ندارند.

به همین دلیل تاکید می‌‌کنم تا زمانی که در حوزه‌‌های کلان به نتیجه نرسیم، شاهد نظم بخشیدن و مدیریت کارآمد امور اقتصادی، محیط‌زیست، بهداشت و درمان و روابط خارجی نخواهیم بود و نمی‌توانیم کارهای بنیادی انجام دهیم.شاید بشود کارهای خُرد را به‌‌ صورت تدریجی انجام داد، اما در سطح کلان بسیار سخت و چالشی است. به همین دلیل وفاق ملی ناظر به حل مسائل فلسفی در کشور است. ما ایرانی‌‌ها حول‌‌وحوش یک قرن‌‌ونیم است که نتوانسته‌‌ایم این مسائل فلسفی را حل کنیم. اگر نگاه حل‌‌المسائلی در سطح خُرد داشته باشیم، نه‌‌تنها پاسخ درستی نخواهیم گرفت، چه‌‌بسا خروجی‌‌های مثبتی هم نخواهیم داشت.همه اینها به این خاطر است که مسائل کلانمان حل نشده است. می‌توان این تمثیل را مطرح کرد که شاید پزشک به بیمار بتواند مُسکن بدهد که حالش برای چند روز بهتر شود اما نمی‌تواند «بیماری اصلی» را درمان کند.

 - در نظام‌‌های سیاسی به‌‌طور مثال در آلمان یا کره‌شمالی الگوی وفاق ملی متفاوت است. به نظرتان بین این الگو‌‌ها در نظام‌‌های سیاسی چه تفاوتی هست و کاربرد آن چه می‌تواند باشد؟

 

تفاوت‌‌های بنیادی در این مورد وجود دارد. به آن معنا که در کره‌شمالی وفاق ملی را یک نفر با افکار، منافع، مصالح، روحیات و حتی خلقیات، سلیقه‌‌ها و مزاجش شکل می‌دهد که نوعی «وفاق فردی» است. مثل نمونه‌‌های تاریخی همچون معمر قذاقی در لیبی، صدام حسین در عراق یا نظام‌‌های سیاسی در اروپا در قرون هجدهم و هفدهم یا بعضا در نظام‌‌های سیاسی که در آمریکای لاتین و آمریکای مرکزی داشتیم. یا در مثالی دیگر می‌توان به بلاروس، کوبا یا حتی در روسیه که فرد، عموم مشتقات حکمرانی را در دست می‌گیرد اشاره کرد. اما در برخی از کشورها وفاق ملی محصول و خروجی گفت‌‌وگوهای درون‌‌حزبی است. در کره‌جنوبی از دهه ۷۰ میلادی احزاب ملی تشکیل شدند و نگاه‌‌ها و رهیافت‌‌های مشترک نسبت به مسائل ملی پا گرفت.

در این کشور، آنقدر بحث‌‌های ملی و کلان انجام شد که به این نتیجه رسیدند، در ظرف بزرگ جهانی، ملاکشان «اقتصاد» باشد. به همین دلیل در مسائل رشد و توسعه اقتصادی به وفاق ملی رسیدند که البته هنوز هم دوام دارد؛ به‌‌طوری‌‌ که گروه‌‌ها و احزاب مختلف در این کشور با انتخابات به قدرت می‌‌رسند و با برنامه‌‌های مختلف یک دوره کشور را مدیریت می‌کنند. به‌‌طور مثال در ژاپن بیش از ۷۰ سال است که یک حزب، کشور را مدیریت می‌کند. در این کشور به خاطر اینکه احزاب، مبنا را اقتصاد و ایجاد روابط خارجی با کشورهای صنعتی می‌‌دانند، نتیجه آن رشد مداوم اقتصادی‌‌شان بوده و عامه مردم هم راضی بوده‌‌اند. به همین دلیل وفاق ملی در دو کشور کره‌جنوبی و ژاپن، مبنای فکری و برنامه‌‌ای دارد. حالا همین موضوع در کشوری مثل چین متفاوت است. یک حزب کمونیستی با ۱۰۰ میلیون عضو و ۱۲ کمیته، نظام حکمرانی کشور را در دست دارد. در این حکمرانی نزدیک به ۱۲۰۰ نفر پیوسته در حال انجام کار فکری و تخصصی هستند که مبنای پیشرفت کشور را آنان نیز «اقتصاد» می‌‌دانند. این مبنا مورد وثوق عامه مردم هم هست.

اگر در چین از یک کارگر، سیاستمدار، نویسنده، خبرنگار، استاد دانشگاه، کارآفرین در این مورد سوالی بپرسید، عموما درباره رشد و توسعه اقتصادی با هم اشتراک نظر دارند. عموما معتقدند باید با آمریکا و اروپا کار کنند، اغلب بر این باورند که باید کارآفرینان را چه در سطح فردی و چه در سطح بنگاه، به سرمایه‌گذاری در چین ترغیب کنند. در کشوری مثل چین حاکمیت دموکراتیک نیست، یعنی حکمرانان را مردم انتخاب نمی‌‌کنند، اما مجموعه‌‌ای از قراردادهای اجتماعی وجود دارند که ریشه آنها در مکتب کُنفُوسیوس (فیلسوف، نظریه‌‌پرداز سیاسی و معلم چینی) است. بر مبنای این اندیشه، حکمرانان باید به‌‌نوعی کشور را اداره کنند که مورد وثوق همه مردم باشند و همچنین باید به‌‌گونه‌‌ای عمل کنند که مسائل مردم را حل کنند.

در مطالعاتی که داشتم دریافتم، در بسیاری از رخدادها یا اتفاقات که بنگاه‌‌های اقتصادی در چین با تضاد و اختلاف مواجه می‌‌شوند، دولت کمونیستی چین طرف مردم را می‌گیرد، به‌‌نحوی‌‌که حقوق مردم رعایت شود. این در حالی است که در نظام سیاسی چین نه تفکیک قوا و نه انتخاباتی داریم. در این کشور حاکمیت از نظر فلسفی مسائل را با جامعه خودش حل کرده است و البته چینی‌‌ها در حوزه سیاستگذاری به‌‌شدت کار تخصصی انجام می‌دهند.

من از سیاستمداران و مدیران چینی شنیده‌‌ام که گفته‌‌اند ما در سیاستگذاری اقتصادی با مراکز پژوهشی در اروپا و آمریکا مشورت می‌‌کنیم، چون می‌‌خواهیم کار تخصصی انجام دهیم. بسیاری تصور می‌کنند که چین با اروپا و آمریکا در رقابت شدید است و اصطکاک‌‌های امنیتی دارد و بر مبنای این قاعده آنها نباید حوزه‌‌های تصمیم‌‌سازی و سیاستگذاری‌‌های اقتصادی‌‌شان را در اختیار مراکز مشاورتی در غرب قرار دهند. این در حالی است که برخلاف چنین تصوراتی، آنان این همکاری‌‌ها و مشارکت‌‌ها را دارند. چینی‌‌ها عقیده دارند ما باید درست تصمیم بگیریم و به فکر آینده چین باشیم و اقتصاد کشور باید ثبات داشته باشد که مردم بتوانند روی آن حساب کنند. از سوی دیگر دنیا هم در این رشد مشارکت می‌کند. آیا این مدل در کره‌شمالی، بلاروس، کوبا یا روسیه هست؟ روس‌‌ها در جهان با کسی مشورت نمی‌‌کنند و خودشان را محور جهان می‌‌دانند.

-  شما در مورد الگوهای وفاق ملی مانند کره‌شمالی که قائم به فرد بوده‌‌اند و موفق نبوده‌‌اند، صحبت کردید. حاکمیت امارات یا عربستان که آنها هم قائم به فرد هستند، چه تفاوت‌‌هایی با کره‌شمالی دارند؟ که البته بعضا هم با همین الگوی وفاق ملی قائم به فرد توانسته‌‌اند موفق باشند.

کشورهایی همچون عربستان یا امارات، به‌طور دائم و مستمر به دنبال حل مسائل جامعه هستند. عربستان یا حاکمیت امارات به‌‌طور مرتب به فکر حل مسائل جامعه هستند. امارات سال‌هاست این ساز و کار را پذیرفته و عربستان هم پنج، شش سال است که پذیرش در نظام جهانی را با این مبنا که کانون حکمرانی بخش خصوصی است، پذیرفته است.

عربستان در عرصه پذیرش بخش خصوصی در نظام حکمرانی، تاریخ و قدمت دارد. به‌‌طور مثال آنها در ابتدا اعلام کردند بخش خصوصی (چه در داخل، چه در خارج) باید به‌‌گونه‌‌ای عمل کند که دولت شریک شود، اما دیدند این سازوکار جواب نمی‌‌دهد، ازاین‌‌رو‌درصد مشارکت را به 49‌درصد دولت و 51‌درصد بخش خصوصی ارتقا دادند، اما باز هم به نتیجه نرسیدند. تجربه‌‌ها نشان داد بخش خصوصی (چه در داخل، چه در خارج) باید بیاید، قانون و آیین‌‌نامه‌‌ها را رعایت کند و مالیات بدهد، اما دستش باز باشد. در عربستان متوجه این نکته شدند که اگر دولت بخواهد شریک بخش خصوصی شود، بخش خصوصی نخواهد آمد، از این رو مسیرشان را تغییر دادند. در عربستان متوجه شدند اینکه دولت برای بخش خصوصی محدودیت‌های دست‌‌وپاگیر قائل شود، اشتباه است. امارات از مدت‌‌ها قبل به این نکته رسیده بود.

نکته مهم درباره امارات و عربستان این است که آنها اگرچه حکومت‌‌های پادشاهی و موروثی هستند، اما به قدرت رسیده‌‌اند که مسائل مردم را حل کنند. چند وقت پیش با برخی از مقام‌‌های ارشد امارات صحبت می‌‌کردم که وقتشان را چطور صرف می‌کنند، گفتند حدود شش‌‌ ماهی است برنامه‌‌های مختلف و متنوعی دارند و با رویکرد توفان مغزی در داخل و بیرون کشور به دنبال این هستند که ویزای آمریکا را برای شهروندان اماراتی بردارند. امارات توانسته برای 182 کشور این کار را انجام دهد و ویزا را بردارد. در واقع هر یک از شهروندان اماراتی (کارآفرین، بنگاه‌‌دار، دانشجو و...) می‌توانند تنها با پاسپورت به آن کشورها رفت‌‌وآمد داشته باشند. اماراتی‌‌ها در این گفت‌‌وگو تاکید داشتند که به دنبال این موضوع هستند که با آمریکا روابط گسترده داشته باشند و با حل پیش‌‌نیازهای آمریکا و رفع آن قواعد و شروط، شهروند اماراتی (تنها با پاسپورت) بتواند به‌‌راحتی به آمریکا سفر کند.

 به باورم به عنوان یک دانشجوی اقتصاد سیاسی، از میان سه‌هزار نظریه در علم روابط بین‌الملل، سیاست و اقتصاد، ابراهام هَرولد مَزلو (Abraham (Harold) Maslow)، روان‌شناس انسان‌‌گرای آمریکایی، کانونی‌‌ترین تئوری (نظریه) و مادر تئوری‌‌ها را تعریف کرده است. عامه مردم به دنبال مسائل اقتصادی هستند و می‌‌خواهند در زندگی ثبات داشته باشند. ما نرخ تورم داریم و اگر از آن غافل باشیم چه‌‌بسا نمی‌‌دانیم نرخ تورم چه اثرات و پیامدهایی می‌تواند روی کل جامعه بگذارد. یک مثال از آلمان می‌‌خواهم مطرح کنم که چند وقت پیش در یک کارگاه یک‌‌روزه در آنجا که با حضور صدراعظم و برخی از سیاستمداران این کشور برگزار شد، حضور داشتم. در آن کارگاه برنامه به نحوی تنظیم شده بود که 20 نفر از استادان دنیا در عرصه‌‌های بازارهای مالی و مسائل ژئوپلیتیک و اقتصاد سیاسی دعوت شده بودند که من هم یکی از این افراد بودم. در آنجا فرصت شد با بسیاری از استادان و سیاستمداران صحبت و گفت‌‌وگو داشته باشم و نظر آنان را جویا شوم. یک مقام مهم آلمانی در آن نشست مطلب بسیار مهمی مطرح کرد.

او گفت اگر در این کشور تورم از 2‌درصد به 2.1درصد برسد، ما در آلمان جلسه اضطراری برگزار می‌‌کنیم که متوجه شویم چرا تورم به این نقطه رسیده و چه پیامدهایی دارد، چراکه شهروند آلمانی (چه سرمایه‌گذار، چه بنگاهدار و چه کارآفرین) نسبت به آن یک‌‌دهم‌درصد تورم حساسیت بسیار دارد. در این هنگام است که جامعه به حاکمیت رویکرد مثبت پیدا می‌کند و در این حالت است که وفاق ملی شکل می‌گیرد که اساسا دموکراسی و غیردموکراسی نمی‌‌شناسد. بر این مبنا، مساله بر سر این است که باید مسائل مردم را حل کرد و آن‌‌وقت مردم احساس راحتی می‌کنند، چراکه می‌‌دانند کسانی هستند که مسائل زندگی ما را حل می‌کنند. عامه مردم معتقدند باید ثبات داشته باشند. در همه جای دنیا، در آلمان، کره‌جنوبی یا چین یا حتی در انتخاب ترامپ در آمریکا، مردم به دنبال مسائل اقتصادی هستند. مبنای وفاق ملی چه در عربستان پادشاهی، چه در آلمان دموکراتیک و چه در چین که با یک حزب اداره می‌شود، بر سر این است که حاکمیت چقدر می‌تواند مسائل اقتصادی را با اتکا به بخش خصوصی حل کند و فرقی نمی‌‌کند نظام سیاسی چه ماهیت و ساختاری دارد.

 - در صحبت‌‌هایتان به مفاهیم نظری و تجربه‌‌های دیگر دنیا درباره وفاق ملی اشاره داشتید، پرسش اکنون من دایر به کشور خودمان و طرح مفهوم وفاق ملی از سوی مسعود پزشکیان به عنوان رئیس‌‌جمهور است، در این مورد چه نظری دارید؟

من برای دانش و فهم خودم به عنوان یک فرد دانشگاهی، 12 مورد از سخنرانی‌‌های آقای رئیس‌‌جمهور را قبل از کاندیدا شدن، یا در حین نامزدی و بعد از آن، با متدولوژی و روش علمی نگاه کردم که بتوانم مفاهیم حکمرانی را استخراج کنم. حدود پنج صفحه جزئیات نوشتم و نوعی نقشه شناختی (Cognitive Map) ایشان را طراحی کردم. در دنیا و در رشته روابط بین‌الملل و اقتصاد سیاسی رایج است که چون ما در دنیا به همه دسترسی نداریم، از طریق بیان و صحبت‌‌های افراد به افکار و نظرات آنها  وبه منطق و لایه‌‌های پنهان ذهن آنان پی می‌‌بریم. چون فرض بر این است که انسان‌‌ها آنچه فکر می‌کنند و می‌‌اندیشند را در واژه‌‌ها به کار می‌‌برند. حتی بخش‌‌های دیگر را هم می‌توان از لابه‌‌لای همین سخنان بیرون کشید که قابل ارزیابی است.

از آن پنج صفحه جزئیات، سه نکته را می‌‌خواهم با شما در میان بگذارم. نکته نخست این است که ایشان (مسعود پزشکیان) بارها در صحبت‌‌هایشان به مفهوم وفاق ملی اشاره می‌کنند و بعد گلایه دارند که نرخ تورم بالاست و به دنبال کرامت انسانی هستند. ایشان همچنین تاکید کرده‌‌اند که باید انصاف داشت و راستگو بود و در سیاست خارجی هم تاکید دارند باید رفع تحریم‌‌ها دنبال شود و مساله FATF حل شود که مردم احساس راحتی کنند و مشکلات اقتصادی کشور حل شود. عموم این مسائل و مشکلات ایران در نظام شناختی ایشان حالت افقی دارند و در ذهن ایشان اولویت‌‌بندی نشده است. عبارت تخصصی این است که درخت علت و معلولی در ذهن ایشان روشن نیست. فرض کنید شما بیماری دارید که مشکل قلب و کبد دارد، باید اولویت‌‌بندی کنید که درمان کدام بیماری برای او ارجح است؛ صحبت‌‌های ایشان هم به همین فرض شبیه است.

- در مهندسی به‌‌طور تخصصی نمودار گانت (Gantt Chart) نمودار میله‌‌ای افقی است که تاریخ شروع و مدت‌‌زمان هرکدام از وظایف را در کل پروژه نشان می‌دهد. در این نمودار، برای مشخص شدن و اجرای پروژه باید در ابتدا نوع عملیات مشخص شود، سپس وظایف پروژه رتبه‌بندی شود و در اولویت قرار ‌‌گیرد. مساله‌ای که مطرح کردید، شاید به‌‌مثابه همان نمودار گانت باشد که در مهندسی به آن اشاره می‌شود.

به‌‌طور مثال نرخ تورم بر مبنای صحبت‌‌های آقای رئیس‌‌جمهور، معلوم نیست چه ریشه‌‌ای دارد. یا اینکه در صحبت‌‌های ایشان معلوم نیست شهروندان در بحث کرامت به چه اندازه استحقاق دارند و دلایل این گلایه‌‌ها و اعتراض‌‌هایی که ایشان می‌کنند، معلوم نیست.

در واقع ایشان حداقل به‌‌ صورت روابط علت و معلولی به این موضوع‌‌ها اشاره نمی‌‌کند. به همین دلیل بر اساس تحلیل صحبت‌‌ها این‌‌طور بیان می‌شود که روابط علت و معلولی در ذهن ایشان شکل نگرفته است. من بسیار وقت گذاشتم که در صحبت‌‌های ایشان یا صحبت‌‌های اطرافیانشان چنین روابط علت و معلولی را ببینم و با دوربین دوچشمی یا به معنایی با دوربین شکاری به صحبت‌‌های ایشان و نزدیکانشان نگاه کردم، اما شبکه علت و معلولی مشکلات را نیافتم. البته این نکته را هم اشاره کنم که فعلا بسیار زود است در این زمینه ارزیابی یا قضاوت کنیم، اما به نظر می‌‌آید نوعی درخت روابط علت و معلولی در صحبت‌‌های ایشان یا اطرافیانشان که مشخص کند دلیل اتلاف انرژی یا نرخ تورم 40‌درصد یا حادثه تلخ معدن طبس چه بوده و چگونه می‌توان این چالش‌‌ها را از میان برداشت، روشن نیست. در حالی که چالش‌‌ها و رهیافت آنها برای یک دانشگاهی روشن است.