محمدحسین نظری*
خرم آباد. بیمارستان شهدای عشایر.
مرگ ظاهرا ساعت دو و ده دقیقه بامداد بوده اما تا خواهرم تماس نگرفت، کسی خبر نداد. یکشنبه، تعطیل رسمی بود و بیمارستان خلوتتر به نظر میرسید.
برخلاف این همه توصیهها که بیمارستان نروید، برای تسویه و گرفتن جواز دفن، برادرم باید از همه راهروهایی میگذشت که محل قرنطینه بیماران کرونایی بود. برای دو سه روز بستری در بخش قرنطینه کرونا با احتساب بیمه، مبلغی هم گرفتند که حالا میگویند بیمارستانها نباید بگیرند. اما مهمترین تخلف و بیتدبیری همین است که برای تسویه، باید از لابلای بیماران مبتلا به کرونا بگذرید و امضا بگیرید. بیشتر احساس مجرمان را داشتیم تا بلازدگانی مصیبتدیده.
راننده آمبولانسی که از غسالخانه آمده بود از ماشین پیاده نشد و گفت: به من ارتباطی نداره. خودتون برید کلید رو بگیرید. برادرم با نامهای که سرپرستاری داده بود رفت و یک نفر را که به سختی راضی شده بود بیاید، با کلید سردخانه آورد. کارگر خدماتی بود، قفل را باز کرد و دور ایستاد. گفت خودتون جنازه رو شناسایی کنید و بذارید داخل آمبولانس. واضح بود میترسید نزدیک بیاید. حق داشت. راننده آمبولانس هم همینطور.
جنازه را از روی یک قفسه فلزی برداشتیم گذاشتیم توی تابوت پلاستیکی و بعد داخل آمبولانس. بیهیچ تمهید خاصی، لباس ویژه یا محافظی. کسی نظارت نمیکرد ما هم چارهای نداشتیم. اصلا برای این کار آماده نبودیم. آمبولانس رفت و ما هم جداگانه، خودمان رو به غسالخانه رساندیم.
آنجا هم وضعیت همین بود. جنازه را روی دست برداشتیم و گذاشتیم تو سردخانه غسالخانه. یک چسب نواری زدند روی در یخچال و اسم متوفی را نوشتند. مسوول غسالخانه هم از ما میترسید. گفت باید یه قبر بکنید به عمق ۳ متر. این هم شماره گورکن. ۹ حلب آهک هم باید از همین پشت بخرید و زیر و روی جنازه بریزید. برای مردهشورها هم دو دست لباس مثل لباس ماهیگیرها بگیرید از آدرسی که خودشان دادند. هر کدام ۲۸۰ هزار تومن و گرنه دست به جنازه نمیزدند.
برادرم با گورکن تماس گرفت. دو و نیم میلیون دستمزد میخواست درحالی که دستمزد برای قبر دو طبقه را روی دیوار زده بود سیصد هزار تومن. رفتیم.
از اداره بهداشت تماس گرفتند و نسبت ما را با متوفی پرسیدند. با چند بیربط دیگر. گفتند نباید هیچ مراسمی بگیریم و دو سه نفر بیشتر برای تدفین نباشند. پرسیدم شما کسی رو برای تدفین میفرستین؟ شرایط خاصی داره؟ قسم خورد که امکانات ندارن و آدم و ندارن و کسی نمیاد و ... هیچی.
فردای همان روز، جنازه را برای تدفین بردیم. حتی روحانیای که معمولا برای نماز هست، نبود. گفتند خودتون یه نفر رو بیارید. عصبانی شدم و گفتم خودم نماز رو میخوانم. همین هم شد. یه کاور مسخره هم به همه هزینهها اضافه کردند که وقتی بستهاش رو باز میکردم پاره شد از بس نازک بود. با برادرها و خواهرها و چهار پنج نفری که بالاخره آمده بودند نماز را خواندیم. جنازه را خودمان توی قبر گذاشتیم. من و خواهر زادهام داخل قبر و برادرها و چند نفر از بیرون. باز بیهیچ امکانات ویژهای. نه لباسی، نه پوششی. نه هیچی.
کفن را از روی صورت مادرم کنار نزدم آخر کدام فرزند روی صورت مادرش آهک میریزد؟ چه خون دلی! چه خون دلی! آخر این کارها را ما باید انجام میدادیم؟ اینهمه همه چیز، بیصاحب؟ آیین تدفین در میان لرها قیامتی است. هر کس آن را دیده میفهمد ما در چه دوزخی بودیم.
از دو روز قبل، اداره بهداشت چند بار تماس گرفتند و گفتند چون با بیمار در تماس بودهاید، خونه بمونید همکاران میان برای تست. بعد از یک هفته هنوز نیامدند. تماس گرفتیم، حتی حضوری رفتیم. بعد از چند بار تعارف و عذرخواهی بالاخره گفتند هیچ امکانی برای تست یا هر کار دیگری ندارند. فقط توصیهشان این بود که خانه بمانیم. همین.
ما مادرمان را یکشنبه هژدهم اسفند، ساعت دو و ده دقیقه بامداد، از دست دادیم. این گزارشی بود از آنچه ما افزون بر بیماری و مرگ مادر، تحمل کردیم. ملتی که نه خوب زندگی میکند و نه میتواند خوب بمیرد. هیچ شکایتی از هیچ نهادی نیست. ما که میدانیم چه خبر است، آنها هم مگر نمیدانند؟ به چه کسی، از چه کسی، چه بگوییم؟ یک شماره سه رقمی اعلام کردهاند برای شکایت از وضع موجود که مدتها در حال «برقراری تماس با اولین اپراتور آزاد است» و از شکیبایی ما مدام سپاسگزاری میکند.
اندوه از دست دادن مادر برای ما دردی است که کهنه نخواهد شد و من اینجا از آن چیزی نمی گویم، اما شاید این شرح حال به دست کسانی برسد تا بیش از این زندگی و مرگ مردمان را خوار و حقیر نشمرند. که ما نیز مردمی هستیم.
*به نقل از کانال فردای بهتر