۰۲ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۶:۲۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۴۸۶۱۳
تاریخ انتشار: ۱۴:۱۰ - ۱۴-۱۲-۱۴۰۲
کد ۹۴۸۶۱۳
انتشار: ۱۴:۱۰ - ۱۴-۱۲-۱۴۰۲
به بهانه 14 اسفند سالروز درگذشت نخست وزیر ملی ایران

7 برش از زندگی دکتر محمد مصدق/ خاطرات و نکته های کمتر سیاسی

7 برش از زندگی دکتر محمد مصدق/ خاطرات و نکته های کمتر سیاسی
تا نام دکتر مصدق می آید همه یاد وجوه سیاسی خاصه نهضت ملی شدن صنعت نفت می افتند. مصدق اما در وجوه دیگر زندگی هم خاص و ممتاز بوده است. این 7 برش از زندگی او به بهانه 14 اسفند سالگرد درگذشت نخست وزیر ملی ایران انتخاب شده است...

   عصر ایران-  امروز 14 اسفند 1402 یادآور درگذشت دکتر محمد مصدق در سال 1345 است و اگرچه 57 سال گذشته اما همواره نمکات تازه ای دربارۀ او قابل طرح است. در پنجاه و هفتمین سال روز درگذشت نخست‌وزیر ملی ایران 7 برش از وجوه زندگی او را با استناد به منابع مختلفی که حمید رضا عابدیان (تاریخ پژوه) نقل کرده  در اینجا می‌آوریم با این توضیح که در پایان هر بخش منبع مربوطه را آورده‌ایم:

7 برش از زندگی دکتر محمد مصدق/ خاطرات و نکته های کمتر سیاسی

۱- در "مسلمانی" 

چندی پس از درگذشت خانم ضیاء السلطنه، همسر دکتر مصدق، آقای زنجانی مرا خواست تا به خانه‌اش بروم. در خانه آقای زنجانی، مهندس احمد مصدق نیز به ما ملحق شد و گفت آقا(دکتر مصدق) سلام رساندند و این وجوهات شرعی و این مبلغ را بابت خرید نماز و روزه برای مادرم به من دادند تا تقدیم شما کنم که هر طور صلاح می‌دانید آنها را به مصرف برسانید. سپس مبلغ دیگری به آقای زنجانی داد و گفت این مبلغ را نیز پدرم بابت آنکه ممکن است دینی به گردن داشته باشد تقدیم کرده است.

آقای زنجانی پس از دریافت پول‌ها در حضور مهندس احمد مصدق نامه‌ای به دکتر مصدق نوشت و در آن پس از تشکر اظهار کرد چون از وجوهات شرعی استفاده نمی‌کنم و به کسانی که نماز و روزه قضا را به عهده می‌گیرند دسترسی ندارم این پول‌ها را خدمت آیت الله میلانی می‌فرستم و رسید آن را به شما می‌دهم. سپس وجوهات را در دو کیسه گذاشت و به همراه دو نامه که برای آقای میلانی نوشت به من داد تا در مشهد به آقای میلانی تحویل دهم.

فردای آن روز با قطار رهسپار مشهد شدم و در آنجا از طریق آقای طاهر احمدزاده از آقای میلانی وقت ملاقات گرفتم و به خانه ایشان واقع در خیابان تهران رفتم. مرحوم آیت الله میلانی مرا به اندرونی دعوت کرد. در آنجا به جز من و ایشان، آقا سید علی فرزندش نیز حضور داشت. آیت الله میلانی پس از خواندن نامه‌ها برای مرحوم ضیاء السلطنه فاتحه‌ای خواند و سپس پاسخ هر دو نامه را نوشت و از من خواست ناهار را در آنجا بخورم. به ایشان عرض کردم اگر اجازه دهید برای عرض سلام به حرم امام رضا(ع) مشرف شوم. پاسخ داد خیر همین جا بمانید و من سلام شما را به امام رضا می‌رسانم و بلیط بازگشت به تهران نیز برای شما تهیه می‌کنم.

عصر همان روز آقا سید علی مرا به ایستگاه قطار رساند و من نیز به تهران بازگشتم و پاسخ نامه‌ها را به آقای زنجانی دادم. ایشان در حضور من نامه‌ها را باز کرد و خواند. یکی از آنها که با عنوان آقای دکتر مصدق، نخست وزیر شروع شده بود برای دکتر مصدق بود و در آن از وی تجلیل شده بود. آیت الله میلانی در این نامه خطاب به دکتر مصدق نوشته بود "آقای دکتر مصدق امانتی شما رسید. ان شاء الله مقبول است و پاداش شما نزد خداوند محفوظ." در این نامه همچنین دریافت وجوه مربوط را تایید کرده بود. 

با خواندن نامه‌ها، آقای زنجانی به مهندس احمد مصدق تلفن کرد و گفت پیش من امانتی دارید و هر وقت مجال داشته باشید برای گرفتن آن نزد من بیایید. آیت الله میلانی به مقلدان خود در تهران دستور داده بود که وجوهات خود را به آقای زنجانی بدهند. از این رو تا آنجا که من می‌دانم بسیاری از مقلدان آقای میلانی وجوهات خود را به آقای زنجانی می‌دادند.

 

منبع: هفتاد سال پایداری، خاطرات حسین شاه حسینی، به کوشش امیرطیرانی، ص ۲۳۹-۲۳۸
 

۲- در "تربیت فرزندان"

در نوشاتل مانند دیگر شهرهای اروپا میوه‌های نارس یا رسیده باغچه‌ها اغلب زیر درختان مجاور پیاده‌روها می‌ریزد و عابرین به آن توجه نمی‌کنند. از سوی دیگر، در سوئیس چیدن میوه نارس به خصوص انگور جرم است و مجازات دارد. روزی مادر قصد داشت برای ناهار پلو خورش بادمجان درست کند. در آن موقع نیازمندی آشپزخانه را که شامل گوشت، سبزیجات، میوه و نان و غیره بود از دکان‌های نزدیک خانه می‌خریدیم. بدین ترتیب که اجناس را از دکاندار می‌گرفتیم و او یادداشت می‌کرد. آخر هر ماه پدرم با مراجعه به آنها بدهی اش را می‌پرداخت. 

آن روز مادرم وسایل مورد نیاز ناهار یعنی گوشت برنج و بادمجان را گرفته بود اما غوره برای خورش بادمجان پیدا نکرده بود. در اروپا مصرف غوره به صورت چاشنی به طوری که در ایران مرسوم است معمول نیست... به هر صورت مادر به غوره نیاز داشت و در بساط دکان‌های فروش سبزی و میوه، غوره نبود. در همسایگی آپارتمان ما باغچه و موستان بزرگی بود و من ضمن عبور و به هنگام بازی با بچه‌ها، درخت‌های انگور آنجا را دیده بودم. وقتی مادر گفت دنبال غوره می‌گردد به فکرم رسید خدمتی بکنم.

بدون اینکه به مادر حرفی بزنم تصمیم خود را با احمد که آن روز از پانسیون نزد ما آمده بود در میان گذاشتم و هر دو از خانه بیرون آمدیم. از دیوار باغ همسایه به آسانی بالا رفتیم. احمد در پای دیوار منتظرم بود. در داخل باغ دو سه خوشه بزرگ غوره چیدم و به همان ترتیب از آنجا خارج شدم و همراه احمد به خانه برگشتم. مادرم که تعجب کرده بود پرسید غلام از کجا غوره پیدا کردی؟ حقیقت را گفتم. مادر، من و احمد را به خاطر اینکه بدون اجازه وارد خانه مردم شده‌ایم و میوه باغ شان را چیده‌ایم ملامت کرد.

 
گفتم چه اهمیت دارد؟ بچه‌ها هر روز هنگام عبور از کنار باغچه‌ها میوه‌هایی را که زمین ریخته برمی‌دارند و گاهی هم از درختان می‌کنند! مادر گفت بچه‌ها کار بدی می‌کنند، شما نباید از آنها تقلید کنید، به هر حال غوره را چیده‌ای، آن را مصرف می‌کنم ولی بعد از ظهر به اتفاق آنجا می‌رویم و بهای آن را به صاحبخانه می‌پردازیم! 

ظهر که پدر آمد از خوشمزگی خورش غوره بادمجان تعریف کرد و از مادرم پرسید غوره از کجا پیدا کرده است؟ مادر گفت بعد از اینکه غذا خوردید داستان را برای شما تعریف می‌کنم. پدر با تعریف مجدد از خوشمزگی خورش، غذایش را تمام کرد و از مادر خواست که چگونگی تهیه غوره را برای او شرح دهد. 

مادر گفت غلام و احمد غوره را از باغ همسایه چیده اند. پدر با شنیدن این خبر سخت عصبانی شد و خطاب به من و احمد گفت شما دزدی کرده‌اید! بی‌اجازه وارد خانه مردم شده‌اید، پدرتان را در می‌آورم، هر دوتان را می‌کشم!

در این ضمن از جا برخاست و به طرف ما روی آورد. من و احمد که آماده فرار بودیم از اتاق بیرون جستیم. احمد گریه کنان می‌گفت الان پدر ما را می‌کشد، فرار کنیم! من که از او کوچکتر بودم - حدود ۷ سال داشتم -  به او گفتم گریه نکن، نترس! او نمی‌تواند ما را بکشد، او را حبس می‌کنند!
 

منبع: در کنار پدرم؛ مصدق ، خاطرات دکتر غلامحسین مصدق، به کوشش سرهنگ غلامرضا نجاتی، ص ۱۶-۱۵

 

۳- در "تاثیرپذیری از مادر"

[زمانی] اعتبارنامه ی یکی از نمایندگان بعنوان تطمیع در انتخابات در یکی از شعبات مجلس مورد اعتراض قرار گرفت و مطلعی هم که برای گواهی دعوت شده بود اظهار نمود لیست دوازده نفر کاندید نمایندگی طهران را که آن نماینده به من داد، نام دکتر مصدق در آن نوشته شده بود در صورتی که [من] چند سال بود ایران نبودم [و] دهنده ی آن لیست را هم ندیده بودم و مغرضی خواسته بود مرا با کسی که انتخابش بعنوان تطمیع مورد اعتراض قرار گرفته بود، همکار قرار دهد. 

از این پیش آمد آنقدر متأثر شده بودم که به من حال تب دست داد و مادرم که از من عیادت نمود، علت را سؤال کرد و بعد از اینکه گفته های مرا شنید، اظهار نمود "ای کاش به جای حقوق در اروپا طب تحصیل کرده بودی! مگر تو نمی دانی که هر کس تحصیل حقوق نمود و در سیاست وارد شد باید خود را برای هر گونه افترا و ناسزا حاضر کند و هر ناگواری که پیش آید تحمل نماید؟ چون می دانم که تو غیر از خیر مردم نظری نداری باید بدانی که وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می کنند."

این بیانات آن هم از زبان مادری که مرا بسیار دوست داشت و غیر از خیر جامعه نظری نداشت آنقدر در من تأثیر نمود که آن را برنامه ی زندگی قرار دادم و از آن به بعد هر فحش و ناسزا که شنیدم خود را برای خدمت به مملکت بیشتر آماده و مجهز دیدم.
 

منبع: خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، ص ۸۳
 

۴- در "فراق همسر"

احمد آباد - ۸ شهریور ۱۳۴۴ ، ۳۰ اوت ۱۹۶۵ 


عرض می شود مرقومه محترمه مورخ ۲۲ اوت عز وصول ارزانی بخشید و تسلیتی که باینجانب داده اید موجب نهایت امتنان گردید. از اینکه بعد از سالها بوصول خط شما موفق می شوم الحمد الله سلامت هستید خیلی خوشوقتم و اما راجع به خودم قبول بفرمائید که بسیار از این مصیبت رنج می کشم و چون که متجاوز [از] ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیش آمد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمد آباد می آمد مرا تسلی می داد در من تأثیر بسیار می کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده ام و او رفته است و چاره ای ندارم غیر از این که از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زودتر ببرد و از این زندگی رقت بار خلاص شوم. 

اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانستم خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده ام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبوده اید و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاد بوده اید با زندگی بنده که در یک اطاق زندگی می کنم و گاه می شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی کنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاص که یک عقیده ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی شوند.*
 

* این نامه در پاسخ به تسلیت مریم فیروز (دایی زاده ی مصدق) نوشته شده است.

منبع: نامه های دکتر محمد مصدق، به کوشش محمد ترکمان، ص ۳۴۷
 

۵- در "اهتمام به کتاب و کتابخانه"
 
دکتر مصدق موقعی که در مدرسه علوم سیاسی تدریس می کرد کتابخانه شخصی خود را به آنجا بخشید. کتابخانه آن مرحوم حاوی مقداری کتاب‌های چاپ سنگی ایران و هند بود. دیگر کتاب‌های حقوقی بود که از اروپا تهیه کرده بود. این قسمت حاوی دوره منشورات حقوقی دالوز Dalloz و سیری Sirey و نظایر آنها بود.

  همۀ آن کتاب ها به مهر اهدایی او و به رنگ سرخ ممهور شده بود. بعدها مدرسه علوم سیاسی با مدرسة حقوق ادغام و به نام جدید تبدیل شد و بالاخره کتابخانه دانشکده حقوق، میراث دار مدرسۀ علوم سیاسی و مسئول نگاه‌داری کتابخانه او شد. بخش اهدایی مصدق به آن کتابخانه قسمت ممتازی از نفایس کتابخانه به شمار می رفت.

مصدق بعدها حقوق دو ساله دوره نمایندگی خود در مجلس چهاردهم را برای خرید کتاب به همین کتابخانه بخشید. وقتی من به کتابداری آن کتابخانه در آمدم، هنوز مقداری از آن وجوه اهدایی مانده بود که با نظارت دکتر عبدالله معظمی،از آن محل کتاب می خریدیم و صورت کتاب ها را به اطلاع مصدق می رسانیدیم. 

جز این، موقعی که مصدق از سفر مصر به ایران بازگشت، تعدادی متجاوز از یکصد جلد کتاب حقوقی و اقتصادی که از سوی مراکز علمی مصر به ایشان اهدا شده بود همه را به کتابخانه دانشکده حقوق بخشید. برای تحویل گرفتن آنها من از جانب دانشکده حقوق مأمور شدم و به خانه ایشان -در حقیقت مقر نخست وزیر- رفتم و کتابها را تحویل گرفتم. یادم است که در نامه ماشین شده، تعداد کتابها به غلط قید شده بود و شخص ایشان با همه گرفتاری ها به خط خود آن عدد را اصلاح کرده بود.

 
 
۶- در "صراحت لهجه"

روزی محمد علی شاه مرا احضار کرد و فرمود:  "خواستم توسط معاون الدوله وزیر خزانه وقت با بهبهانی (آیت الله سید عبدالله) راهی باز کنم، کاری نکرد. هرگاه شما بتوانید کاری کنید موجب امتنان است." عرض شد که "شاه را با ایشان چه حاجت است؟ ایشان هرچه دارند از همراهی و مساعدتی است که با آزادی‌خواهان می نمایند. شاه هم همین رویه را اختیار کنند و با مشروطیت مخالفت نفرمایند تا دکان سیاسی آقا تخته شود و آقا و اصحابش همگی من تبع شاه شوند."

همان روز مذاکرات با شاه را به مرحوم بهبهانی گفتم. تصدیق نمود و بسیار خندید. در جواب فرمود سر شما هم بوی قورمه سبزی می‌دهد! 
 

منبع: مصدق و مسائل حقوق و سیاست، ایرج افشار، ص ۱۱۴-۱۱۳
 

۷- در "ذکاوت و هوشیاری"

راوی [اللهیار صالح] گفت: مصدق [به هنگام اقامت در آمریکا به منظور شرکت در جلسه شورای امنیت] می خواست نامه‌ای مهم برای یکی از مقامات درجه اول آمریکا بفرستد و میل نداشت ماشین نویس آمریکایی که در اختیار داشت از مضمون واقعی آن نامه مطلع شود. 

پس نامه را بر سه مضمون مختلف که هر یک با دیگری مغایر بود تقریر کرد و ماشین‌نویس هر سه را آماده ساخت. ماشین نویس که در حیرت مانده بود با دلاوری از مصدق به زبان فرانسه پرسیده بود "اجازه می دهید سؤالی از شما بکنم؟" مصدق گفته بود "بله، اشکالی ندارد."

ماشین نویس می پرسد "می‌خواهم بدانم شما چطور در یک زمان و به یک شخص سه نامه مغایر یکدیگر می‌نویسید؟! مصدق با خنده و شوخ طبعی خاص خود گفته بود"دختر خانم، کاملاً واضح است، برای اینکه تو ندانی کدام یک را خواهم فرستاد!"
 

منبع: نادره کاران، ایرج افشار، ص ۱۸۸

ارسال به دوستان