عصر ایران؛ سروش بامداد- اگر باشگاه استقلال به دست دولت نیفتاده بود و مدیران انتصابی آن در هر دولت بارها تغییر نمیکردند، مدیر عامل باشگاه استقلال، امروز سوم مرداد 1400 به مناسبت سالگرد نویسنده و طنزپردازی که سالها برای این تیم و نشریات باشگاه قلم زد و خیلیها ستون «خودکار آبی» او را به خاطر دارند اگر هم مراسمی برپا نمیکرد بیانیه میداد و تاج گلی میفرستاد برای او که در «تاج ورزشی» هم مینوشت. اما آیا میدانند و اصلا میشناسندش؟
اگر انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران را 12 سال پیش و در همین مردادماه بیهیچ توجیه قانونی و تنها به این خاطر که «مجمع» را با «تجمع» در حوادث بعد از انتخابات 88 اشتباه گرفتند، نبسته بودند سوم مرداد بهانهای بود برای برگزاری آیینی دربارۀ طنزپرداز خوشسیما و خوشرو و به بهانۀ آن انتقال اطلاعات به نسل جدید روزنامهنگاری و بیان خاطرات قدیمیترها.
اگر مدیران بانک سپه علاقهمند باشند امروز میتوانند و جا دارد به یاد کارمند قدیمی روابط عمومی و رییس پیشین اجراییات که عاشقانه کار میکرد و هم هوای بانک را داشت و هم هوای مشتریان را چهار خط بنویسند.
اگر مجلۀ «گل آقا» همچنان منتشر می شد از نویسندۀ خود یاد می کرد و اگرهای دیگر که اتفاق نمیافتند و آدم ها با نام شان خاک میشوند.
از «محمد پورثانی» میگویم که با اسامی مستعار پرشماری مثل بچه لواسان، پدر سه بچه، پورپشنگ، پورپورخان، دایی سبیل، دکترم. پ، فضول باشی، گل گاوزبان، گل مریم، م.پ تلفنچی، م. ترحلوا، م. قدیمی، م. نکته سنج، محمدپرانتز، ممدآقا، ممدپرانتز و چنان که اشاره شد «خودکارآبی» ناکمی کاملا آشنا بود برای اهل مطبوعات.
بچۀ خیابان عین الدوله متولد ٢٣ خرداد سال ١٣١٧ بود با اصالتی لواسانی. شوق روزنامهنگاری او چنان بود که در دبیرستان های فروغی و ناصرخسرو روزنامه دیواری درست میکرد و عشق به کتاب او را به رشتۀ کتابداری سوق داد و از دانشگاه تهران فوق دیپلم گرفت. 22 ساله بود که به استخدام بانک سپه درآمد و تا سال 59 در این بانک و کارمند روابط عمومی و اواخر رییس اجراییات آن بود.
شروع روزنامه نگاری عاشقانه و شادان او که تا پایان عمر ادامه یافت به دعوت عباس توفیق بود و با امضاهای «پورپورخان» و «ممدآقا» نویسندۀ توفیق شد.
در سال 39 در توفیق «ستون نیازمندیهای عمومی توفیق» را راه انداخت؛ مثل صفحات آگهیهای کوتاه تجاری و بعد که از توفیق رفت در مجله ترقی با امضای «م. فضول باشی» و در اواخر دهۀ 30 و اوایل دهۀ 40 که فضا به نسبت باز شده بود، مینوشت.
علاقه به تیم تاج را پنهان نمیکرد و در تاج ورزشی مینوشت. همین زمینۀ علایق فوتبالی سبب شد در دهۀ 60 با جواد علیزادۀ کارتونیست همکاری کند که او هم به جز سیاست و موضوعات اجتماعی، عاشق و پیگیر فوتبال است و حاصل همکاری این دو تولید کتابهای جُنگ لطیفه و کاریکاتور همچون «لطیفه های روز، کاریکاتورهای روز»، «تیم فوتبال دنیا» و «شوخی با تلویزیون» بود. پورثانی از اولین تا آخرین شماره با گلآقا همکاری داشت با این نام های مستعار: گل مریم، بچه لواسان، ممدپرانتز، م.پ تلفنچی و البته دایی سبیل .
منوچهر احترامی دربارهاش نوشته بود:
«من در عمر دراز روزنامه نگاری ام، آدم های بسیاری را دیده ام که مثل ماه منیر در آسمان مطبوعات درخشیده اند و پیرامون خویش را نورباران کرده اند اما ناگهان چون ماه در محاق رفته اند یا فراموش شده اند.
پورثانی اما هیچگاه در محاق نرفت و خاموش نشد. پورثانی همیشه عاشقانه طنز نوشت. فعالیت های خستگی ناپذیرش در برنامه های «شما و رادیو»، «صبح جمعه با شما» و «رادیو تعطیلی»، او را یک عاشق صادق طنز، یک فرهاد کوه کن معرفی می کند.
اگر ما اوتاد را کسانی بدانیم که خصلت های بشری را پاسداری می کنند و از نسلی به نسلی انتقال می دهند، بی شک باید پورثانی را یکی از اوتاد بدانیم.»
وقتی ایدئولوژی و سیاست وجه غالب روزنامهنگاری ما شد به امثال محمد پورثانی به دیدۀ قلمدارانی که در دنیای دیگری سیر میکنند نگریسته شد اما هر چه زمان گذشت روشنتر شد که اتفاقا آنها به این حرفه وفادارتر و نسبت به مردم متعهدتر بودند.
روزی که دو چهرۀ فوتبالی از سر لودگی یا کم سوادی یا رواج اخلاق لمپنی در برنامۀ خندوانه نویسندگان را آدم های بیکاری خواندند یکی باید حجم نوشته های محمد پورثانی در تاج ورزشی یا استقلال جوان را توی سر آن دو می زد تا بدانند روزگاری دوستداران فوتبال هم اهل خواندن بودند.
یکی از مهم ترین دلایل رواج لمپنی در فضای فوتبال و ورزش و سخیف شدن رفتارها غیبت همین جور آدم هاست. امثال محمد پورثانی به زندگی کارمندی قانع بودند و باقی وقت خود را صرف همکاری با مطبوعات می کرد و با این که شغل اصلی او نبود اما نگاه حرفه ای داشت .
راستش را بخواهید این سطور را ننوشتم تا از محمد پورثانی یاد کنم. نوشتم تا یادمان باشد نه انجمن سراسری روزنامه نگاران داریم، نه انجمن طنز نویسان و اگر باشد فعال نیست. باشگاه اگر باشگاه باشد به همۀ این جزییات توجه می کند و تالار افتخارات و هواداران و همکاران مشهور دارد و یک هوادار می تواند به مجموعه نوشتههای او در ستون «خودکارآبی» دست رسی داشته باشد. اما کو؟ کجاست؟
پرسپولیس و استقلال یا شاهین و هما به صرف بازیهای یک تیم و موفقیتهای آن باشگاه نشدند و بیدلیل نیست که فرزند پایهگذار باشگاه پرسپولیس نه تنها نویسنده شده که در یک مرکز معتبر در نیویورک نویسندگی خلاق درس میدهد. دربارۀ «شاهین» حتی تعبیر «مکتب شاهین» به کار میرفت.
بیسبب نیست که دکتر همایون کاتوزیان این جامعه را «کلنگی» توصیف میکند. تجربهها به نسل بعد منتقل نمیشود و سرنوشت محتوم نامها فراموشی است و مدام نقطه سر خط ...