عصر ایران - اکنون 10 سال از انتشار آخرین مجله طنز سیاسی ایران میگذرد و هنوز بسیاری دلیل تعطیلی آن را نمیدانند. موسسه گلآقا نیز نابود شده و چیزی جز یک نام از آن باقی نمانده است.
ما در کشوری با بیش از 70 میلیون جمعیت زندگی میکنیم که هر ماه میلیونها تن کاغذ و جوهر روی دکههای آن میرود و سپس خمیر میشود. اما در این میان، مجلات طنز و فکاهی سیاسی بسیار اندک شمار و کم اثرند. تنها برنامه فکاهی تلویزیونی، «خنده بازار» و محصول شبکه سوم سیماست که طنز آن عمومی محسوب نمیشود و همانند سریالهای مهران مدیری، تنها تریبونی برای بیان انتقادات گروهی خاص است. سازمانی که صدها چهره علمی، فرهنگی، هنری، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ورزشی را به دلایل مختلف بایکوت کرده، چطور میتواند برنامه طنز بیطرفانه روی آنتن ببرد؟
عکس قدیمی از مرحوم کیومرث صابری و فرورتیش رضوانیه در مجله "گل آقا" احمد عربانی، ناصر پاکشیر، محمد رفیع ضیایی، علی رادمند و طنزنویسان گلآقا اکنون کجا هستند و چه میکنند؟
زمانی اعتبار گلآقا در اندازهای بود که خیلیها اگر یکبار اثرشان در یکی از نشریات آن و حتی در صفحه مطالب خوانندگان چاپ شده بود، بلافاصله به رزومه خود سطر «همکاری با گلآقا» را اضافه میکردند و هنوز نیز بسیاری به دروغ خود را طنزنویس تحریریه گلآقا مینامند، چون میدانند کسی نمیتواند به صحت ادعای آنها پی ببرد. چرا امروز اعضای اصلی تحریریه به محاق رفته اند ولی افراد جعلی و قلابی در نشریات خودنمایی میکنند؟!
از آبانماه 1381 که هفتهنامه گلآقا تعطیل شد، تاکنون کسی درباره علت آن سخنی نگفته است، چون همیشه موضوعات مهمتری پیش روی ما بوده تا به آن بپردازیم و گذشته را فراموش کنیم.
پس از سال 57 میگفتند: «آقا کوتاه بیایید ما تازه انقلاب کردهایم». وقتی جنگ شروع شد، گفتند: «تمامیت ارضی در خطر است، بگذارید دفاعمان را بکنیم». هنگامی که هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور شد، میگفتند: «الان داریم خرابیهای جنگ را بازسازی میکنیم و سرمان شلوغ است». مردی با عبای شکلاتی آمد، آن هنگام گفتند: «هیس! اجرای اصلاحات دشوار است، بگذارید تمرکز داشته باشیم». در سال 84 شهردار تهران از بهشت به پاستور نقل مکان کرد، داد زدند: «ای وای! همه مدیران و مسوولان و قوانین و اساسنامهها عوض شد». وقتی احمدینژاد ماندگار شد، پرسیدند: «یعنی نفر بعدی کیه؟». الان هم که میگویند: «آقا قیمت دلار و سکه و نفت را داشته باش!»… ما هروقت خواستیم حرفی بزنیم، همیشه یه چیز بزرگتر بالای سرمان بوده است.
واقعیت این است که کیومرث صابری فومنی (گل آقا) خود از مسوولان سابق نظام بود و دوستان بسیاری داشت.
پس از شدت گرفتن جنجالها پیرامون محمد خاتمی و اصلاحات، صابری مقابل یک دو راهی قرار گرفت. اگر از این طرف میرفت، آن طرفیها ناراحت میشدند و اگر از آن طرف میرفت، این طرفیها دلگیر میشدند. صابری وسط جاده فلاشر زده بود و نمیدانست به کدام سمت بپیچد.
همین توقف او باعث شد تا از تیراژ هفتهنامه کاسته شود و مردم دیگر از مواضع گلآقا رضایت نداشته باشند. آمار برگشتیهای مجله گویای این حقیقت بود که محبوبیت "آبدارخانه" هر روز کمتر میشد. صابری برای فرار از آن وضعیت و با هدف هشدار دادن به دوستانی که او را میان دوراهی قرار داده بودند، هفتهنامه را به طور موقت تعطیل کرد.
اما این تهدید کارساز نبود و حتی یک وزیر هم برای دلجویی با او تماس نگرفت! با ادامه یافتن تعطیلی آبدارخانه گلآقا، پیشرفت سرطان خون کیومرث صابری فومنی نیز سرعت گرفت و سرانجام 11 اردیبهشتماه 1383 "گلآقای ملت ایران" را از دست دادیم.
تا سال 1387 چند شماره از هفتهنامه روی دکه آمد، اما بسیار ضعیف بود و نباید آن اتفاق میافتاد. همچنین دومین جشنواره فیلم کمدی گلآقا یکی از بدترین اتفاقاتی بود که میتوانست رخ دهد. با خاموش شدن چراغ تنها پایگاه جدی طنز ایران، عرصه هر روز برای طنزپردازان کشور دشوارتر شد به طوری که نویسندگان مستقل از روی ناچاری به خودسانسوری روی آوردند.
فراموش شدن رسالت طنز در جامعه مانند یک ویروس مخرب تا جایی گسترش یافت که یک کارتونیست به دلیل کشیدن طرح چهره از یک نماینده مجلس تا آستانه تحمل ضربههای شلاق نیز پیش رفت. هرچند این حکم تغییر کرد، اما اگر او حتی یک ضربه تازیانه میخورد، طنزنویسی در کشور برای سالها تعطیل میشد، همه در شهرهای مختلف به دادگاه احضار میشدند و شاید حکم زندان میگرفتند. این موضوعی بود که بسیاری آن را درک نکردند و هنوز هم نمیدانند چه خطری از چند سانتیمتری فعالان طنز مقیم ایران رد شد.
تعطیلی گلآقا تعطیلی هفتهنامه گلآقا ، آن هم بدون اعلام دلیل ، شوک بزرگی بود که هیچ کسی انتظار آن را نداشت.
کیومرث صابری سالها معلم بود و در طبق عادتی که داشت، همه جلسهها نیز مانند مدیر مدرسه سخنرانی میکرد. بقیه هم مانند ناظم، دبیران و دانشآموزان به آن گوش میدادند و در آن شرایط کمتر کسی فضا را برای مطرح کردن اعتراض یا انتقاد یا شکایت مناسب میدید.
یک روز پس از توقیف داخلی و خودخواسته هفتهنامه، وقتی همه زانوی غم بغل کرده و به تحریریه آمده بودند، با یک بشقاب حلوا و سینی خرما داخل رفتم.
چند دقیقه بعد قاب عکس شاغلام با روبان تسلیت، به همراه دو شمع مشکی با پایه بلند کنار آن را روی میز گذاشتم. همه دور میز جمع شدند. مراسم ختم بود.
برای شاغلام چند نسخه اعلامیه ترحیم پرینت گرفتیم و روی دیوارهای موسسه نصب کردیم، اما کافی نبود.
با بزرگمهر حسینپور مشورت کردم. او گفت که برای انجام هر کاری آمادگی دارد.
کنار موسسه گلآقا یک ساختمان نیمهکاره در حال احداث واقع شده بود. داخل کارگاه رفتم و از سرکارگر مقداری گچ گرفتم (آن ساختمان در آینده تبدیل به محل استقرار روزنامه شرق شد). به موسسه برگشتم و با امکانات نامناسب و ناکافی و نامربوطی که در اختیار داشتم، توانستم گچ را به شکلی که میخواستم در بیاورم.
بزرگمهر حسینپور کیف ابزار مجسمهسازی خود را همراه داشت. دوباره همه دور میز و اینبار به دور تخته گچی که هنوز خیس بود، جمع شدند.
آن زمان هنوز گوشی موبایل مجهز به دوربین وارد بازار نشده بود و تنها یکی از اعضای تحریریه با هندیکم همه صحنهها را ثبت کرد اما در این سالها هربار که سراغ فیلم را گرفتم، در پاسخ گفت که آن را گم کرده و پیدا نمیشود.
بزرگمهر، سنگ قبر شاغلام را تراشید و آن را قلمگیری کرد. وقتی سنگ را کنار خرما و حلوا و قاب عکس و شمعها گذاشتیم، تازه عمق فاجعه بیشتر تفهیممان شد.
هر کسی بیخبر داخل تحریریه میآمد، برای چند ثانیه میخکوب میشد و به فکر فرو میرفت. چند دقیقه بعد پیغام رسید که پوپک صابری دستور داده آن بساط مجلس ترحیم باید همین حالا جمع شود و ماموران نظمیه آبدارخانه هم آن را اجرایی کردند.
سنگ قبر را با خود به خانه بردم و در جایی امن قرار دادم. این قطعه سنگ گچی برایم یادآور روزهایی است که مردم با اشتیاق به دکهها سر میزدند و سراغ نشریات گلآقا را میگرفتند. مسئولانی که مشترک مجله بودند اما تا رسیدن پستچی طاقت نداشتند و از منشی خود میخواستند که آن را زودتر تهیه کند. روزهایی که وقتی پدر یا مادری آخر هفته از سر کار به خانه برمیگشت، بچهها دور او را میگرفتند تا گلآقا را از دستش بقاپند و بخوانند و یا کارتونهایش را ببینند. گربه پاکشیر، قورباغه رادمند، ستون الو گلآقا... .
اکنون از میراث گلآقا، تنها ساختمانی با ارزش میلیادری باقی مانده که اذناب را دیگر داخل آن راه نمیدهند و همه چیز از هم متلاشی شده است.
باید به این نکته اشاره کرد که وقتی یه کاریکاتوریست به شلاق محکوم بشه اونم بخاطر کشیدن کاریکاتور یه نماینده!! بایدم از ترس سنگسار شدن بساط مجله وزینی مث گل آقا جمع بشه.
مخصوصا توی این دوران که هر کس نقد بکنه محکوم میشه به تشویش اذهان عمومی..........
حیف