فاخته باید بخواند مهم نیست که نصف شب است
پرسيدند کجاست
پرسيدند کيست
پرسيدند چه میکند
پرسيدند کی برمیگردد؟
و من هيچ نگفتم!
نه از شکوفه ی نرگس،
نه از سپيده ی دريا.
باد میآمد
يک نفر پشتِ پرده های باد پيدا بود،
همين و اصلا
نامی از کجا رفته ايدِ نرگس نبود،
چيزی از اينجا چطورِ سپيده نبود.
(نصف شب باشد، هر چه ...!
فاخته بايد بخواند!)
گفتم نگرانِ گفت و گویِ بلند من با باد نباشيد
دهانم را نبنديد، آزارم ندهيد
خوابم را خراب نکنيد
من نمیدانم سپيده ی نرگس کدام است
من نمیدانم شکوفه ی دريا چيست
من از فاخته های سحرخيزِ دره ی خيزران
هيچ آوازی نشنيده ام
فقط وقتی از بيتُ الَحْم
به جانبِ جُلجُتا میرفتيم
حضرتِ يحيی گفت:
چه زندان و چه خانه،
هر دو سویِ همه ی ديوارهای دنيا يکی ست
سید علی صالحی