این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر اینجا بشنوید عصر ایران ــ پارسایی را دیدم بر کنارِ دریا که زخمِ پلنگ داشت و به هیچ دارو بِه نمیشد. مدّتها در آن رنجور بود و شکر خدای، عَزَّوَجَّلَ، عَلَیالدَّوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه میگویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی. گر مرا زار به کشتن دهد آن یارِ عزیز تا نگویی که در آن دم غمِ جانم باشد گویم: از بندهٔ مسکین چه گنه صادر شد کاو دل آزرده شد از من؟ غمِ آنم باشد