عصر ایران؛ رضا صائمی- واقعیت این است که اگر بخواهیم میان کارگران و کارگردانهای سینمای ایران، نسبتی برقرار کنیم باید بگوییم آنچه از تصویر کارگر در سینما میبینیم بیش از آنکه بازنمایی رنج آنها باشد، بهرهگیری از پیشۀ آنها برای رونق گیشه است.
این به این معنا نیست که در سینمای ما روایتی از رنج کارگران ارایه و ترسیم نشده اما در یک نگاه اجمالی، گفتمان غالب، تبدیل آنها به ابژه تماشا بوده نه وضعیت سوژگی آنها.
مثلا اگر بخواهیم فقر و تنگدستی را به مثاۀ یکی از مولفههای زیست کارگری لحاظ کنیم، این عنصر بیشتر تزیین فیلمها بوده نه امکانی برای تحلیل آنها.
به بیان روشنتر چیزی به اسم سینمای کارگری یا ژانر کارگری نداریم و قصههای این قشر در ذیل آنچه به آن سینمای اجتماعی میگویند روایت شده است.
فیلم هایی که قهرمان یا شخصیت اصلی آن یک کارگر بوده داریم و در یک دهۀ گذشته بر تعداد آن هم افزوده شده است. از این منظر مثلاً چهره و ظاهر شخصیت که غالبا رنجکشیده و ساده است، صورتهای چروک خورده، دستهای پینه بسته و زندگی ساده و فقیرانه یا زبان و ادبیات کارگری و عناصری از این دست که می تواند به عنوان مؤلفه و شاخصهای تشخیص فیلم یا سینمای کارگری شناخته شود.
به ویژه بعد از ظهور کارگردان جوان و با استعدادی به اسم سعید روستایی و ساخت فیلم «ابد و یک روز» توجه سینما که پیش از این به واسطه سینمای اصغر فرهادی به طبقه متوسط توجه داشت در یک چرخش طبقاتی، به سمت طبقه فرودست رفت و حتی خود فرهادی هم در آخرین فیلمش یعنی «قهرمان» به همین طبقه و روایت زندگی او برگشت.
شاید یکی از بهترین فیلمسازانی که به درستی به بازنمایی طبقه فرودست پرداخت را خود اصغر فرهادی بدانیم. فیلم های «شهر زیبا» و «رقص در غبار» نمونه ای از این فیلمهاست.
همچنین رخشان بنیاعتماد که در کارنامه خود فیلم های قابل تاملی از حیث توجه به طبقه کارگر و زیست آنها دارد. «روسری آبی» و «نرگس» و به ویژه «زیر پوست شهر» نمونه ای از این فیلم هاست که قصه اش در لایه های مختلفی از طبقه کارگر می گذرد.
بازی فاطمه معتمد آریا در روسری آبی رخشان بنیاعتماد و در نقش نوبر که یکی از ماندگارترین شخصیتهای زن کارگر در سینمای ماست. زن کارگری که به عشق کارفرمای خود بدل میشود.
فراز مؤتمن هم چند سال پیش با ساخت فیلم «خداحافظی طولانی» توانست نمونه خوبی از یک فیلم کارگری را به تصویر بکشد و تجربه عشق در این قشر را روایت کند.
فیلم نیاز علیرضا داوودنژاد را می توان یکی از بهترین نمونه های سینمای کارگری دانست که به خوبی توانست موقعیت کارگری و زیست- جهان این طبقه رابه ویژه درمیان کودکان و نوجوانان کار روایت کرده و به تصویر بکشد.
سیروس الوند نیز در فیلم یک بار برای همیشه به قشر و طبقه کارگری پرداخت که برای بهبود و تغییر وضع خویش در سودای مهاجرت میسوزند.
از نمونه های موفق دیگر که زندگی کارگری را با قدرت به تصویر کشیده باید از آواز گنجشکهای مجید مجیدی نام برد که رضا ناجی در نقش کارگری که برای رهایی از این جایگاه و سرنوشت مختوم به آب و آتش میزند و بین شرافت و وسوسه در نهایت ترجیح میدهد با وجود فقر و زندگی سخت کارگری شرافتمندانه زندگی کند.
اساسا یکی از چالش های مهم اخلاقی در سینمای کارگری جدال بین شرافت و وسوسه های اقتصادی است و در نهایت آنچه که سینمای ما از بازنمایی طبقه کارگر به تصویر می کشد و برجسته می کند زندگی شرافتمندانه این قشر است.
زندگی کارگری از حیث سینمایی قابلیت های دراماتیک زیادی دارد که البته با تراژدی هم پهلو میزند و بسیاری از فیلمسازان در دل این طبقه و جهان زیسته آنها به دنبال طرح قصه خود هستند.
بسیاری از فیلم های مسعود کیمیایی را میتوان مشمول این قاعده دانست. با این حال زندگی کارگری سویه کمیک هم دارد و دردل آن می توان طنز را هم بیرون کشید.
فیلم آتشکار امیریوسفی به نوعی در همین راستاست که با بازی متفاوت حمید فرخ نژاد،روایت دیگری از زندگی کارگری و مسائل آن را شاهد هستیم.
اینجا بدون من بهرام توکلی نیز یکی از بهترین و موفق ترین نمونه های سینمایی است که لایه های درونی تر زندگی کارگری را از طریق چالش های درون خانوادگی به تصویرکشیده است و روانشناسی این طبقه را مورد واکاوی تصویری قرار داده است.
رضا کاهانی هم در اغلب فیلم های خود به سراغ این طبقه رفته که هیچ و بیست دو نمونه و مصداق بارز این مدعاست. فیلم هایی که از زاویه متفاوت تری به مسائل و چالش های طبقه کارگر نگاه می کند که کمدی و تراژدی را در کنار هم دارد.
اما با این حال سینمای ما در روایت طبقه کارگر یا فرودست جامعه اغلب در ذیل تو رویکرد دست به روایت زده است. روایت هایی که درد و رنج این طبقه را چنانکه تجربه می شود به نمایش نمی گذارد. رویکردی که با به تصویر کشیدن فقیر شریف، به آن تقدس معنوی بخشیده و رویکردی آسیب شناسانه که فقط نقاط سیاه و تاریک زندگی کارگری و مصائب آن را در کانون درام خود قرار داده است بدون آنکه قابلیت ها و توانمندی ها و ارزش های فردی این قشر را به نمایش بگذارد.
در دهه نود اغلب با فیلم های ملتهب اجتماعی همراه بودیم که به سراغ طبقه فرودست رفته و زیست کارگری و مصائب آنها را در متن یا زیر متن قصه اش بازنمایی کرده اما در پس این جهان دراماتیک، جهان تراژیک کارگران به محاق رفته و رنج آنها آنچنان که شایسته است روایت نشده. هنوز پیشه کارگری، پشت گیشه و کلیشه های سینمایی ایستاده و راوی صادق خود را پیدا نکرده است. آنها هنوز سوژههای جذاب سینماییاند نه روایتهای انسانی.