عصر ایران؛ مهرداد خدیر- گفتوگو با دکتر سید علی موسوی گرمارودی - شاعر و ادیب و نویسنده- به بهانۀ هشتاد وسومین سالروز تولد او که عمری با ادبیات سرگرم بوده کاربسیار نیکویی است که انجام شده اما شوربختانه ایشان در بخشی از خاطرات خود دو نکته گفتهاند که به نظر میرسد یا دقت لازم را به کار نبستهاند یا حافظه و اطلاعات مخاطبان را دست کم گرفتهاند و این نوشته در ایضاح آن است:
یک مورد این است که قبول مشاورۀ ابوالحسن بنیصدر اولین رییس جمهوری ایران را به توصیۀ مرحوم آیتالله صدوقی امام جمعۀ فقید یزد دانستهاند و این که نهایتا کنارهگیری کردند.
هر چند میتوان پذیرفت که آقای موسوی گرمارودی کمی با تأخیر از مشاوری فرهنگی بنیصدر استعفا کرد و همچون دیگر مشاوران و نزدیکان مانند دکتر غضنفرپور و احمد سلامتیان و سودابۀ سدیفی و جعفری و نوابصفوی سردبیر روزنامۀ انقلاب اسلامی با مشکلی مواجه نشد (آخری اعدام شد) و اساسا از جنس آنها نبود ولی این که اصرار دارد به گونهای القا کند که انگار نفوذی بوده و گزارش دفتر ریاست جمهوری را برای مخالفین و رقبای رییس جمهوری میبرده اگر هم راست باشد اخلاقی نیست و نه برای خود استاد خوب است نه شخصیت وارسته ای که از شهید محراب سراغ داریم ضمن این که قضیه در این حد غلیظ هم نبوده است. بنیصدر تیم خاصی نداشت که اگر داشت به مصطفای میرسلیم پیشنهاد نخستوزیری نمیداد!
از راست: سید ابوالحسن بنیصدر، سید مصطفی میرسلیم و سید علی موسوی گرمارودی
جدای این اولین رییس جمهوری ایران از نزدیکان امام خمینی و پشتگرم به 11 میلیون رأی مردم در اولین انتخابات ریاست جمهوری در تاریخ ایران بوده و سالها خارج از ایران به سر برده بود و طبعا برای امور فرهنگی به مشاوری نیاز داشته که هم اهل ادبیات باشد و خوش قلم و هم با سابقۀ سیاسی و هم البته عضو حزب جمهوری اسلامی نباشد و موسوی گرمارودی این ویژگیها را داشت و مشاور او شد.
مشهوترین حضور علنی و عمومی او کنار بنیصدر شعر خوانی روز عاشورای 1359 در میدان آزادی تهران و قبل از سخنرانی رییس جمهوری است و شعر مشهور او که با این مصراع شروع میشد: "یزید، اکسیژن هوا را میمکید"؛ شعری که هر چند مدتی دستمایۀ طنز هم شد که آخر "اکسیژن" وسط یک شعر آیینی چه میکند و به یزید 1400 سال قبل چه ربطی دارد و آن موقع چه می دانستند اکسیژن و هیدروژن چیست اما منظور شاعر این بود که دیکتاتورها هوای آزاد را از مردم سلب میکنند و مجال تنفس را از آنان میگیرند و مکیدن اکسیژن تعبیر مدرنی است.
پس این که نفوذییی در دَم و دستگاه بنیصدر بوده درست نیست ولی اواخر که اختلافات او با سران حزب جمهوری اسلامی بالا گرفت به خاطر مشورت مرحوم صدوقی زودتر استعفا نکرده درست است.
نکته مهمتر اما بخش دیگر است که در بیان دلیل به زندان افتادن خود در اوایل دهۀ 50 میگوید و میکوشد سیمای متفاوتی ترسیم کند حال آنکه میدانیم اهل شعر و شاعری و کتاب و فرهنگ بود نه سلاح و چریکبازی و مبارزه با این همه میگوید:
«ششم شهریور ۱۳۵۰ بود که به دلیل نوع اشعار، گفت وگوها و مباحثاتم بویژه در حمایت از مردم فلسطین و حقوق آنها، توسط ساواک دستگیر و به ۳ سال حبس محکوم شدم اما عملا نزدیک به ۴ سال در اوین زندانی بودم تا اینکه فروردین ۱۳۵۶ آزاد شدم.»
نکته دقیقا در همین است: "به دلیل نوع اشعار، گفتوگوها و مباحثاتم بویژه در حمایت از مردم فلسطین و حقوق آنها" نبوده بلکه یک دلیل ویژۀ دیگر داشت و آن هم البته ارزشمند است. از این رو نویسندۀ این سطور به سه دلیل میخواهد در گزارۀ ایشان تشکیک کند و نه در اصل زندان و ساواک که در شرح چرایی آن:
دلیل اول این که ایشان داماد مرحوم آیتالله سید احمد میرخانی است؛ امام جماعت مسجد ولیعصر در خیابان حشمتالدوله (آذربایجان) فعلی که اگرچه مرد سلیمالنفسی بود اما مطلقاً اهل سیاست نبود و بیشتر از مشرب آیتالله سید احمد خوانساری تبعیت میکرد که نسبتی با شیوۀ آیتالله خمینی نداشت.
کودکی و نوجوانی نویسندۀ این سطور در آن محله گذشته و از بستگان شنیده که مرحوم میرخانی از گرفتار شدن دخترش که گویا عضو مجاهدین خلق شده بود سخت در رنج بود اما شکیبایی میورزید. بنا براین عنصر سیاسی خانواده نه آیتالله خوش سیما و خوش خُلق - که خانۀ خود را به خیریه بخشوده و در دو اتاق بالای همان مسجد زندگی می کرد- که دختر او بود که بعد همسر آقای گرمارودی شد و داماد یا همین جناب موسوی گرمارودی هم به تبع او به زندان افتاد و ربطی به شعر برای فلسطین ندارد. جالب این که قرار بود شب 22 بهمن 1357 همین آقای موسوی گرمارودی در همان مسجد ولی عصر سخنرانی کند که منتفی شد چون شهر ملتهب شد و جوانان و نوجوانان تا نیمه شب در سنگرهای شهری بودند و فردا هم رژیم سلطنتی سقوط کرد.
دلیل دوم مصاحبۀ مفصل جناب موسوی گرمارودی با روزنامۀ اطلاعات در نیمۀ دوم سال 58 یا 59 است که به تفصیل ماجرای زندانی شدن خود را توضیح داده و اشارهای به شعر برای حقوق فلسطینیها فلسطین ندارد بلکه گفته بعد از دستگیری همسر خود (دختر آقای میرخانی) کتابها و جزوهها و اعلامیه را در صندوق عقب اتومبیل میریزد تا آنها را امحا کند ولی حین امحا گرفتار مأمور میشود و چون اگر میگفته متعلق به همسرم است طبعا مشکل او در زندان بیشتر میشده خود گردن میگیرد و در واقع به خاطر همسر خود فداکاری میکند و اتفاقا اگر این را بگوید هم درستتر است و هم بیشتر سزاوار ستایش وگرنه خود ایشان اهل شعر و شاعری و ادبیات بود و دور از سیاست و داماد روحانی غیرسیاسی شده بود و ناگهان وسط معرکه قرار گرفت بی آن که بخواهد و از پیش بداند. (اگر در صدد انکار یا تکذیب برآیند عین آن گفتهها را به نقل از روزنامۀ اطلاعات نقل خواهم کرد. عجالتا اینجا از حافظه نقل میکنم.)
دلیل سوم این که از همبند ایشان در شب های اول زندان شنیدم که عین همین داستان را برای او نقل کرده و گفته قادر به تحمل این وضع نیست و بیشتر از این که همسر جوان او در دست مأموران ساواک بوده عذاب میکشیده پس دست به خودکشی میزند و شرح این خودکشی را هم در همان مصاحبه هم آورده است و جالب این که وقتی این ماجرا را از زبان آن همبند -که حالا مرحوم شده- شنیدم باور نکردم چون اقدام به خودکشی را از آقای گرمارودی به عنوان چهرۀ مذهبی بعید میدانستم و بعدها خاصه وقتی به آرشیو اطلاعات مراجعه کردم دانستم درست بوده و البته بعدتر بیشتر دریافتم گاه چنان تحمل یک وضعیت برای انسان دشوار میشود که افراد معتقد هم اقدام به خودکشی میکنند چندان که هم به روایت آن همبند و هم خود ایشان رگ خود را در زندان میزند و خوشبختانه زنده می ماند کما این که نیم قرن بعد از آن زیسته و منشأ خدمات ادبی و فرهنگی بسیار شده که درخشانترین آنها ترجمۀ قرآن کریم است.
این توضیحات را برای این آوردم که ایشان را به ادب و انصاف و صداقت میشناسم و در کتابی که به یاد مرحوم میرخانی منتشر کردهاند نیز با نثری شیرین وقایعی را بازگفته که یا خود در کودکی و نوجوانی شاهد بودهام یا پدر و مادر که به آن مسجد رفتوآمد داشته اند گواهی میدهند و خوشبختانه برادران همسرشان هم یک مجموعۀ بسیار مجهز و آبرومند را با عنوان مجمع فلاسفۀ ایران تأسیس کردهاند که در خیابان آیرم پایینتر از تقاطع جمهوری و کارگر واقع است.
کوتاه این که آنچه 44 یا 45 سال قبل گفتهاند و چاپ شده و موجود است دقیقتر است.
* بعد التحریر: آنچه در بالا آمده نفی تواناییهای ادبی ایشان نیست. نویسنده چنان که قبل تر هم نوشته خوانش ایشان از غزلیات حافظ را بسیار می پسندد که بی هیچ صدای اضافی به درستی و دقت ادا شده و می توانید با مراجعه به سایت راسخون بشنوید.
جناب اقای خدیر
باسلام وادب
این که خوب قلم میزنید شکی نیست و از نوشته های شما درسها اموختم
اما لزوی ندارد وارد مسایل خصوصی افراد مثل خودکشی شوید تا توانایی خودر ثابت کنید!
ولی من دکلمه
غزلیات حافظش رو بیشتر دوست دارم.
بله. حافظ را خیلی درست و خوب خوانده اند. ممنون از تذکر شما. به متن اضافه می شود.قبلا توصیه کرده بودیم حافظ را با صدای او گوش کنید
....به نظر میرسد یا دقت لازم را به کار نبستهاند یا حافظه و اطلاعات مخاطبان را دست کم گرفتهاند...
منظورم این متن در باره موسوی گرمارودی نیست.
مثل همیشه عالی