عصر ایران؛ مهرداد خدیر- سه ماه انتظار برای شمارۀ تازۀ مجلۀ «اندیشه پویا» به پایان رسید و حالا روی دکه است.
از میانۀ اسفند پارسال که شمارۀ نوروزی این مجله با جلد فروغ فرخزاد - طرح هادی حیدری - منتشر شد تا حالا که نیمۀ خرداد 1401 را پشت سر گذاشتهایم، قریب سه ماه میگذرد و شاید هم زودتر درآمده بود و انواع دخانیات و تنقلات و مایعات که جای مطبوعات را در دکه ها گرفته نمیگذاشت چشممان به جمال آن روشن شود. شمارهای که طرح جلد آن به رضا براهنی اختصاص دارد و این هم کاری است از هادی حیدری و البته باز چشمنواز.
اندیشه پویا برای منی که 50 سال است لاینقطع روزنامه و مجله میخوانم حس خوب مجله خریدن را تازه میکند. حسی که سبب میشد در کودکی یک ساعت زودتر به سلمانی محل -هنوز آرایشگاه و پیرایشگاه خوانده نمیشد - بروم تا اطلاعات هفتگی و جوانان و زن روز را هم بخوانم چون به صورت غیر رسمی ممنوعالورود به خانه بودند! حاصل تورق آنها البته در این حد بود که بدانی آقای عارفِ عارفکیا چند بار ازدواج کرده! اطلاعاتی که اکنون با یک جستوجوی ساده در دسترس است بی نیاز به یک ساعت انتظار در آرایشگاه و تحمل صدای چکاچکِ قیچیِ مردِ سلمانی و تورّقِ همراه با احساسِ گناه به سبب مشاهدۀ تصاویرِ مکشوفه!
باری، این توضیح برای آن بود تا بگویم اندیشه پویا حس و حال لذت مجله خوانی برای مخاطب را در روزگار فضای مجازی و شبکههای اجتماعی چندان حفظ کرده که شگفتزده شدم از نویسندۀ خوشقلممان که گفت نمیبیندش چون تنها روی کامپیوتر میخواند.
این مجله البته مثل تجربه و مثل نگاهنو بر «منع هر گونه بازنشر و تکثیر و تجدید چاپ مطالب بدون اجازه کتبی» تصریح دارد و کار خوبی هم کرده است. نمیشود که یک مجلۀ چاپی و کاغذی با صرف هزینۀ فراوان مطلبی آماده یا گفتوگویی درج کند و دیگران بیهماهنگی و کسب اجازه به صورت "هلو برو تو گلو" نقل کنند.
معرفی اما به قصد دعوت به خرید و خواندن است و کمترین کاری که از تریبون یک رسانۀ پرمخاطب میتوان برای دوستان و همکارانی که چنین امکانی ندارند انجام داد.
در میان انبوه مطالب خواندنی شمارۀ 79 اندیشه پویا گفتاری که دربارۀ زندگی «یوسف اسحاقپور» فیلسوف، هنرشناس، عکاس و جستارنویس و به قلم امید ایرانمهر بر اساس گفتوگوهای مختلف ارایه شده بسیار خواندنی است و شک ندارم اگر استاد نازنین روزنامهنگاری سیروس علینژاد ببیند و بخواند تحسین میکند.
نخستین کتابی که از یوسف اسحاقپور به فارسی ترجمه شد و خواندم «بر مزار صادق هدایت» بود که باقر پرهام با نثری پیراسته برگردانده و با این که کمحجم است اما بسیاری از معماها دربارۀ صادق هدایت را میگشاید.
اگر همین یک کتاب را نوشته و تنها همین تحقیق را انجام داده بود باز برایم جذاب بود چه رسد به این که دانستم بسیار فراتراز اینها کار کرده است. نکتۀ جالب این که در روزگاری دور تر اگرچه امکانات به مراتب کمتر بود اما این جور آدمها تا تصمیم میگرفتند تحصیلات خود را در رشتۀ مورد علاقه در اروپا ادامه دهند سر از پاریس درمیآوردند و حالا پس از 60 سال به رؤیا بدل شده!
مثلا او در مدرسۀ عالی مطالعات سینما تصویربرداری خواند یا چنان که بهزاد فراهانی در مصاحبۀ خواندنی دیگر (با جواد طوسی) میگوید به پاریس رفت و تئاتر خواند. تازه کسی که گفته «بخش عمدۀ عمر من به کارگری و نان درآوردن گذشته است» و میگوید: «شنیده بودم تئاتر ناسیونال استراسبورگ، بزرگترین مرکز تئاتری شمال فرانسه است اما دیدم کنکوری دارد که پدر جد من هم نمیتواند در آن شرکت کند. اصلا زبان نمیدانستم. یکسال زبان خواندم اما سواد من آن قدر نبود که بتوانم در کنکورش شرکت کنم. رییس تئاتر ملی فرانسه از عالیرتبههای حزب کمونیست بود. از بچههای چپ کمک خواستم و آنها مرا با یک ایرانی دورگه آشنا کردند که رفیق ژانپیر رییس تئاتر ملی بود.»
هر دو (اسحاق پور و فراهانی) به فرانسه رفتند ولی اولی برنگشت و ماندگار شد و دومی برگشت و به کار خلاقۀ هنری ادامه داده تا امروز.
اولی مهر پارسال در پاریس درگذشت و دومی – فراهانی- خوش بختانه هست و میگوید: تا زندهام تئاتر کار می کنم مگر آنکه نگذارند.
این جور گفتوگوها از جنس خود زندگی است و حس متفاوتی در آدم ایجاد میکند. برخی جملات هم در ذهن انسان حک میشود و به عمد نقل نمیکنم تا شوق خواندن و خریدن در شما درگیرد اما به جای آن جملهای از سید محمود دعایی نقل میکنم که جای دیگری خواندم نه در مجلهای که قبل از مرگ او درآمده و طبعا اشارتی به آن ندارد و فهرست رفتگان را تا 5 خرداد با دکتر ساعی بسته و به 10 روز بعد نرسیده است.
آقای دعایی دربارۀ راز روحیۀ مداراجو و پر تحمل خود میگوید: «شاید به خاطر این باشد که در کودکی در محیطی با تأثیر فرهنگ زرتشتی، بزرگ شدم. آن قدر باور داشتم آتش محترم است که وقتی کبریتی را روشن میکردم خاموش نمیکردم تا انگشتم میسوخت...»
برخی عبارات این گونه تأثیر دارند و البته متفاوتترین گفتوگو با کاوۀ کاظمی است؛ عکاس بینالمللی که تازه ترین کار او با عنوان «بازگشت طالبان» را چندی پیش نشر نظر منتشر کرده است.
یکی از مشهورترین عکسهای او که در دهۀ 60 بسیار سر و صدا کرد همان بود که حمید رضا پهلوی برادر شاه را با پیژامه در زندان اوین نشان میداد.
تاریخ عکس 21 بهمن 1364 بود و خبرنگاران و عکاسان مشهور که در آستانۀ هفتمین سالگرد پیروزی انقلاب به تهران آمده بودند از دیدن برادر شاه در زندان و با پیژامه، غافل گیرشده بودند. (حمید رضا البته زمان شاه طرد شده بود و زیاد هم در زندان نماند اگرچه در سال 1371 در60 سالگی درگذشت تا تنها فرزند رضاشاه باشد که با نام و نشان در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده است).
عکس دیگر او که بسیار تأثر برانگیز است رزمندۀ گریانی را کنار پیکر بی سر رفیق خود نشان میدهد. عکسی که مدت ها در ایران هم بازنشر میشد و بعد نه چون گفته شد روحیهها را تضعیف میکند.
حیف است یک جمله از گفتوگو با کاوۀ کاظمی را نقل نکنم و از این بخش بگذرم. آنجا که در زندان اوین سراغ احسان طبری – تئوریسین حزب توده – را از نورالدین کیانوری دبیر کل حزب میگیرد و او میگوید: «حاجآقا سر نماز است»!
اندیشه پویا را صبح دیروز خریدم به 75 هزار تومان و امروز صبح هم یک ظرف ماست موسیر با وزنی کمی بیش از یک کیلوگرم را هم خریدم 75 هزار تومان.
مطالعه به قصد کسب آگاهی البته به جای خود اما برای لذت نیز گاهی باید هم مجله خرید هم ماستِ موسیر! چون هیچ یک جای دیگری را نمیگیرد...
اگر نسل جوان ما عادت به مطالعه داشته باشن هم برای خودشان وهم برای کشور عزیزمان مثرثمر خواهند شد اروپا بویژه اسکاندیناوی بعد از آزاد شدن از وایکینگها ابتدا فرهنگ سازی کردن بعد به دمکراسی رسیدن مطالعه ورشد فکری و.......یاهو
رضای عزیز! یعنی اگر سانسور باشد هیچ کار فرهنگی نباید انجام داد ولو مقابله باسانسور؟ ضمن این که مجله با کتاب متفاوت است. کتاب قبل از انتشار خوانده می شود اما مجله را قبل از انتشار هیچ کس جز مدیر مسئول نمیخواند و البته بعد انتشار پاسخ گوست. تازه بیشتر از حیث لذت روحی گفته شد. یعنی شمایی که پول خوراکی میدهی برای دقایقی لذت جسمی یک مجله هم بخری بد نیست.
این دو قطبیسازیها راه به جایی نمیبرد و دارید میبینید که آنهایی که میگفتند همه مثل هماند متوجه شدهاند که همه مثل هم نیستند. جدای اینها ارزش گذاری نکردیم که شما بگویید کمارزش یا بیارزشاند. گفتیم بخوانید. همین!
یک بار به جای یک کیلو شیرینی یک مجله بخرید. مطمئن باشید ضرر نمیکنید. اتفاقا هر سه چهره که به نام شان و گفتوگو با آنها اشاره شده سالها علیه سانسور فعالیت کردهاند.
دوست گرامی! آزادی بیان و اندیشه را در طَبَق نمی گذارند تا به ما هدیه کنند. هر که به دست آورده کامل یا نسبی برای آن کوشیده و با ژست آزادی خواهی نمی توان فعالان فرهنگی کوشنده در راه آزادی را تخطئه کرد. کارنامۀ براندازان دوقطبی ساز که چنین مفاهیمی را از تلویزیونهای خود القا میکنند نیز در تاریخ ثبت است.