عصرایران ؛ محمدرضا شعبانعلی - مدیر یک شرکت نرمافزاری، که نرمافزارهای متعدد در حوزهی حسابداری و امور مالی تولید میکند، به یک شرکت فعال در حوزهی سرمایهگذاری در بورس دعوت میشود. نظم شرکت عالی است.
همه لباسهای رسمی پوشیدهاند. میزها مرتب است. چند صفحهی نمایش بزرگ روی دیوار است که آخرین ارزش چند سبد سهام مهم را نمایش میدهد. ساعت کاری دقیقاً در لحظهای خاص شروع میشود و همه پشت میزها حاضر هستند. نظمی آهنین در شرکت برقرار است و گردش مالی چند ده میلیاردی برای همهی کارکنان عادی است.
او به شرکت خود باز میگردد و هر لحظه شرایط موجود، او را بیشتر از قبل دلزده و دلسرد میکند. برنامهنویسهایی که با ظاهر غیررسمی و بعضاً نامرتب سر کار آمدهاند. هر کدام به هزار شکل مدعی هستند و حرف مدیر خود را به سادگی نمیپذیرند. دیر میآید. زود میروند. بعضی وقتها خیلی دیر میروند. نه تنها تلویزیونی روی دیوار نیست که پیشرفت لحظهای کارها را نشان دهد، هر یک از پروژهها با انواع سختیها و تاخیرها روبروست.
مدیر شرکت نرمافزاری، تصمیم میگیرد، فرهنگ شرکت و رفتار مدیریتی خود را با کارکنان اصلاح کند!
***
آیا به تفاوت «نقاب» و «لباس» توجه کردهاید؟ نقاب را بر روی چهره میگذاری و مهم نیست که همخوانی آن با چهرهات چقدر است. هر نقابی را بر هر چهرهای میتوان گذاشت. کافی است که فرد، نقابش را دوست داشته باشد.
اما انتخاب لباس، تنها بحث سلیقه نیست. ممکن است کسی لباسی را دوست داشته باشد، اما لباس اندازهی او نباشد. یا به تن او خوب ننشیند.
یکی از اشتباهات رایج در حوزهی مدیریت، این است که ما سبک مدیریتی را از شرکت دیگری، از کشور دیگری، از فرد دیگری، اقتباس میکنیم و تلاش میکنیم آن سبک را در سازمان و صنعت خود اجرا کنیم.
شاید به نظر این مسئله بدیهی بیاید اما بیایید با خودمان فکر کنیم:
چقدر پیش آمده که الگوهای سایر شرکتها و سازمانها، بدون بررسی و تحلیل به داخل سازمان ما تزریق شده و گرفتاری ایجاد کرده است؟
چقدر پیش آمده که مشاوران استقرار سیستمهای مدیریت کیفیت (مثلاً ایزو) تلاش کردهاند همان لباس فرایندی که بر تن مشتری قبلی کردهاند را با کمتری تغییرات بر تن سازمان ما بپوشانند؟
چقدر پیش آمده که تبلیغ خلاقانهی زیبایی که در کشور دیگری درست شده، الهام بخش تبلیغهای ما قرار گرفته و تبلیغ خوب و زیبا اما بینتیجهای تولید شده است؟
چقدر اتفاق میافتد که مدیر مالی یک شرکت با توان و تخصص بالا، وارد سازمان دیگری میشود و همه از ناتوانی و سردرگمیها و سیاستهای نادرست او تعجب میکنند؟
مدتهاست واژهی «اقتضا» و «مدیریت اقتضایی» جایگاه ویژه را در حوزهی مدیریت و فرهنگ به خود اختصاص داده است.
باید دقت کنیم که «لباس» و «نقاب» را جابجا نگیریم.
می گویند در مدیریت، بهترین پاسخ به هر سوال بجای بله یا خیر این است: "بستگی دارد"...
بحث اقتضا یا Contingency یكی از مهمترین مباحثی است كه هر مدیر و كارآفرین باید به خوبی و با تمام وجود آن را درك كند. بارها و بارها به مثالهایی از سبك مدیریت ژاپنی برخورده ایم... بخش عمده آنها در فرهنگ ما كه هیچ، حتی در كشوری صنعتی مثل آلمان یا فرانسه یا انگلستان هم كوچكترین كاربردی نخواهند داشت! حتی در بسیاری از كشورها - مانند خودمان - فرهنگ و خرده فرهنگ های هر منطقه با هم تفاوتهای بنیادین دارد. از اینروست كه بسیاری از تلاشهای ما جهت یاد گرفتن راه رفتن كبك - كه در متن به درستی به چندتایی از آنها اشاره شده - موجب فراموش كردن راه رفتن خودمان هم گردیده است...
یك دانشجوی دكترای مدیریت
روند را ادامه دهید.
پرابلم؟