علیرضا حیدری، قهرمان کشتی آزاد سابق ایران این روزها بسیار مورد توجه قرار گرفته است. او در سالهای بازنشستگی به واسطه ورزش حرفهای در رشته بدنسازی، حتی مورد توجه نسلی قرار دارد که کشتیهای او را در آوردگاههای جهانی و المپیک ندیدهاند.
به گزارش ورزش سه، علیرضا حیدری که برنده مدال برنز المپیک ۲۰۰۴ آتن بوده و همچنین پنج مدال رنگارنگ جهانی دارد، از روزهای ترسناک و عجیب و غریبی میگوید که دلش نمیخواست به زندگی خود ادامه بدهد. او در مصاحبه جدید خود با علی ضیا بهطور شفاف در این خصوص صحبت کرده است.
صحبتهای علیرضا حیدری در مورد تصمیمش به پایان دادن به زندگی در مقطعی از دوران جوانی از ذکر خاطرات او به مبارزات احتمالی با عباس جدیدی برمیگردد. خاطرهای که به اولین قهرمانی او در مسابقات جهانی کشتی در وزن ۸۵ کیلو در رقابتهای قهرمانی جهان تهران برمیگردد؛ زمانی که او، عباس جدیدی و رسول خادم سه ستاره کشتی ایران در اوزان بالاتر بودند.
پس از مسابقات حیدری به مراسمی دعوت میشود که سایر اعضای تیم ملی نیز در آن حضور داشته بودند. مراسمی در هتل آزادی که حیدری میگوید در آن روز بهخصوص کسی او را تحویل نگرفته و این انگیزهای میشود که علیرغم علاقهاش به عباس جدیدی شانس خود را در یک وزن بالاتر و در وزن ۹۰ با جدیدی امتحان کند. اتفاقی که البته با صعود جدیدی به وزن ۱۳۰ کیلو هرگز رخ نداد.
حیدری سپس به این روحیه عجیبش اشاره میکند. اینکه او نمیتواند آرام و قرار خاصی داشته باشد. او میگوید اگر در وزن ۸۵ کیلو میماندم احتمالا مدالهای بیشتری میگرفتم اما من خوشحالم که شجاعتم را زندگی کردم. به هرصورت من نمیتوانم در نقطه امن زندگی کنم و عادت دارم که این را به هم بریزم!
توضیح حیدری در این باره این است که این تکانهها و این تغییرات او را در زندگی باانگیزهتر میکند و پیش میبرد و اگرچه اغلب آدمها بالاخره در یک زمان به نقطه امن رسیدهاند و آرام و قرار میگیرند اما او هنوز نتوانسته به این مرز برسد. اگرچه نزدیک به دهه ششم زندگی است.
بخشی از این مصاحبه علیرضا حیدری را میخوانید:
من از جایی که شروع کردم به دلیل بقا باید موفق میشدم. احساس میکنم در آن فضا تمام چیزهایی را که میخواستم یک مقدار بیشتر به دست آورده بودم. انگیزهای برای حضور در آن فضایی که دنبال میکردم نداشتم. حالا آمده بودم در خیابان من را میشناختند. یکسری دوستها در فضاهای دیگر داشتم و بعد عدم تعادل پیش آمد. وقتی نگاه میکردم همیشه کشتی، من را از این جریان حفظ میکرد و آنجا دیگر برای من رنگی نداشت. در یک فضایی ول شده بودم که میگفتم این که دیگر به من لذت نمیدهد!
نه به این شکل ولی موضوعاتی که برای من پیش آمد، مردم از یک قهرمان انتظار ندارند. بهتر است اصلا راجعبه این موضوع صحبت نکنیم. جوری بود که حس میکردم در این فضا نمیتوانم زندگی کنم و بیتفاوت شده بودم. حال من کلا خوب نبود و در آن فضا یک سه راهی داشتم. یا برگردم سر کشتی یا آن مسیر را برگردم خراب کنم یا اینکه خودم را از بین ببرم!
بعد با آدمهای بهتری روبهرو شدم و با مطالعاتم خودم را پیدا کردم ولی این سری حضورم با یک انگیزه دیگری بود و حضورم اینبار برای نیاز نبود و باید یک تاثیری داشته باشم. خداراشکر جمع شدم و آرامتر ورزشم را کردم. در کشتی من حمایتی نمیشدم و در روزهای خوبم من را گذاشتند کنار و خودم هم کنار نمیآمدم و حرفم را میزدم و یک کلام بودم و با وزیر و رئیس فدراسیون وارد موضوع شدم.
در بخش دیگری از مصاحبه در مورد موضوع کاری حیدری از او سوال میکند. همانطور که میدانید این چهره مشهور کشتی ایران، معدنکار است و از این مسیر تبدیل به مرد ثروتمندی شده است اما آنطور که خود او روایت میکند، موفقیت امروز او هم به سختی به دست آمده است:
من حقوق خواندم و یک دوستی داشتم که آنها دوستانی داشتند که کار وکالت میکردند. من کار وکالت نمیکردم. من را بردند آنجا و یک مشکلی داشتند و من را شریک بیست درصد از آن معدن کردند و پول گرفتند. بعد اصلا کارشان چیز دیگری بود که نمیخواهم توضیح بدهم. بعد از چند وقت انتظار داشتم کار معدن راه بیفتد ولی آنها کار خودشان را میکردند. من یک تالاری در کرج داشتم و وام هم گرفتم که این معدن راه بیفتد.
یعنی اصل و فرع پول تالار را گفتند میدهیم به تو که خلاصه نشد و تالار برای مزایده بانک رفت و معدن هم بیست درصد گرفتم که نمیدانم اصلا کجاست! خلاصه یک روز برای دعوا رفتیم چون همه چیز زندگی من بود و چیزی نداشتم. رفتیم آنجا و من پول بیشتر هم میخواستم و به من چک دادند و گفتند معدن مال تو. من اصلا نمیدانستم معدنچی هست! نمیدانستم آهنش کجاست، باطلهاش کجاست. آنها اصلا کار دیگری را میخواستند راه بیندازند و من سرکار بودم. من تالارم کار میکرد و وام گرفتم که در این پروژه شریک شوم.
پشت امامزاده آقاعلی عباس ۶۰ کیلومتر جاده زدم. پول هم نداشتم و خیلی سخت بود. من آدم و ماشین آلات را نمیشناختم و در ۶۰ کیلومتری کسی نمیآید برایت کار کند. پول هم نمیتوانی درست بدهی. خلاصه خیلی برایم زحمت شد. نه آب داشت، نه برق و نه تلفن. فوقالعاده سخت کار راه افتاد و من تنها امیدم این بود که موضوعاتم را حل کنم.
تالار رفته بود در مزایده و اینها هم پول نداشتند به من بدهند و من باید این را راه میانداختم که تالار را برگردانم. من کشتیام تمام شده بود و کاری بلد نبودم و اگر آن را از دست میدادم ورشکسته بودم و دیگر همه چیز از دست رفته بود و مجبور بودم این را راه بیندازم. برای اینکه آنتن دهد کارگرها را سوار نیسان میکردیم و تا سی کیلومتری میرفتیم تا با خانوادهشان صحبت کنند و همه بعد از چند روز فرار میکردند. خلاصه این کار فوقالعاده سخت راه افتاد.
معادن بزرگ را دولت برمیدارد و معادن کوچک را دولت باید تجهیز کارگاه کند و سازمانی را رویش بگذارد و بنابراین روی معادن کوچک مقیاس این کار را نمیکنند و به چند مدل به شخص میرسد. یکی اینکه در زمین پدریات معدن به وجود بیاید و ثبت کند. یا اینکه در بیابانها با چشم مهندسی بگردی و ثبت بدهی و باید سهم ملت و مالیات را بدهی و سهمی را که برای ملت قائلاند به عنوان حقوق دولتی میدهی. یا اینکه کارخانه بالادستی داری و مواد اولیهاش برای آن معدن است و با ترک تشریفات آن را به تو میدهند. طور دیگری به تو نمیدهند و مخصوصا تو فلزی به شخص نمیدهند. مگر اینکه در مزایدهها شرکت کنی که حقوق دولتی بالا میزنی.