عصر ایران؛ هومان دوراندیش - مدتهاست برخی از مقامات سیاسی و امنیتی و نظامی سابق و فعلی کشور دربارۀ عناصر نفوذی هشدار میدهند و آنچه البته به جایی نرسد، هشدار است! یعنی به نظر میرسد نفوذیها در سیستم رویش قارچگونهای دارند و همان طور که مرحلۀ "مبارزه با فساد" به مرحلهای عبورناپذیر تبدیل شده، مرحلۀ "مبارزه با نفود" هم ظاهرا تمامی ندارد.
اما شاید بد نباشد دربارۀ معنای مفهوم "نفوذی" نیز کمی تأمل کنیم. مثلا گفته میشود که الی کوهن، جاسوس مشهور اسرائیل در سوریه، نفوذی بود و از تندروی لفظی علیه اسرائیل هیچ کم نمیگذاشت و سخنان تند و تیز و اسرائیلستیزانۀ او در واقع پوششی بود بر حقیقت عملکرد سیاسیاش در سوریه.
اما الی کوهن از ابتدا مخالف حکومت سوریه بود و اساسا در یک خانوادۀ صهیونیست در مصر به دنیا آمده بود و خانوادهاش هم پس از تشکیل اسرائیل، مصر را ترک کردند و به اسرائیل رفتند.
او به عنوان یک فرد بیگانه و مخالف حکومت سوریه، حقیقتا یک "نفوذی" بود. یعنی دشمنی بود که خودش را دوست جا زده بود تا راه نفوذ اسرائیل در سیستم سیاسی و امنیتی و نظامی سوریه را هموار سازد. کوهن یک صهیونیست اسرائیلی بود که با هویتی جعلی به عنوان یک بازرگان سوری، از آرژانتین وارد سوریه شد.
الی کوهن بر دار مجازات
اما کسانی که در ایران کارگزار پروژۀ نفوذ شدهاند، از ابتدا "نفوذی" نبودهاند. از جایی و وقتی به بعد، به دلایل گوناگون کارگزار نفوذ اسرائیل در ایران شدهاند. این افراد یهودی و اسرائیلی نبودند بلکه ایرانی و مسلمان و شیعه بودند که به هر دلیل عامل اسرائیل شدند و در خرابکاریها و ترورهای اسرائیل در ایران ایفای نقش کردند و بعد از آن هم یا لو رفتند یا فرار کردند یا دم به تله ندادند و احتمالا هنوز هم اینجا و آنجا سمتهای امنیتی و چه بسا سیاسی و نظامی دارند.
اگر این افراد به اصطلاح "نفوذی" در خرابکاریها و ترورهای اسرائیل در ایران نقش داشتهاند، نباید فراموش کنیم که اقلیتهای دینی و مذهبی در پستها و سمتهای بسیار حساس امنیتی و ... استخدام نمیشوند. حتی در بین ایرانیان مسلمان شیعه نیز کسانی در این سمتها به کار گمارده میشوند که "خودی" باشند.
بنابراین این خودیهای غیر یهودیِ غیر اسرائیلی، در دوران خدمت سیاسی یا امنیتی یا نظامیشان احتمالا استحاله شدهاند و اعتقادات سابقشان را از دست دادهاند. احتمال دیگر این است که جایی خطایی کردهاند و ماموران موساد در ازای آشکار نکردن خطای آنها یا استفاده نکردن از نقطهضعفشان، آنها را مجبور به همکاری با موساد کردهاند. احتمال سوم هم این است که به طمع پول با موساد همکاری کرده باشند.
دربارۀ احتمال دوم، یعنی افتادن به دام موساد برای پوشاندن یک خطا یا تحت فشار قرار نگرفتن از ناحیۀ یک نقطهضعف، و لاجرم تن دادن به همکاری با موساد، میتوان سریال هوملند را مثال زد که مبارزۀ سازمان سیا با بنیادگرایان و جهادگرایان اسلامی را نشان میداد.
در سریال هوملند، یکی از راههای جذب جاسوس، چه از سوی سیا و موساد چه از سوی سرویس اطلاعاتی و جاسوسی روسیه، استفاده از خطاها یا نقطهضعفهای افرادی بود که جاسوس یا دیپلمات یا ... یک کشور دیگر بودند.
مثلا سفیر عربستان در آمریکا، که با سازمان القاعده همکاری میکرد، مجبور شد تا به همکاری ظاهریاش با القاعده ادامه دهد ولی در اصل جاسوس سیا در القاعده شود. نقطهضعف او ابتدا همجنسگراییاش بود و ماموران سیا تهدیدش کردند که اگر با CIA همکاری نکند، عکسهای او با مردان جوان را منتشر خواهند کرد و مقام سفارت و تمام آبرویش را به باد میدهند.
سریال هوملند
با این حال او پس از تزلزل اولیه، نهایتا کوتاه نیامد و گفت عکسها را منتشر کنید! ولی نقطهضعف دوم و اصلیاش، دخترش بود که در آمریکا دانشجو بود و در میان دخترانش از چهار همسرش، حکم سوگلی او را داشت.
و قتی که ماموران سیا تهدیدش کردند که دخترت از آمریکا اخراج میشود و کاری میکنیم هیچ یک از دانشگاههای اروپایی هم به او پذیرش ندهند، آقای سفیر در حالی که در سکوت و آرامش اشک میریخت، در عین اعتقاد به القاعده، پذیرفت که با سازمان سیا علیه القاعده همکاری کند.
آیا بعید است شبیه این اتفاق برای "نفوذیهای وطنی" افتاده باشد؟ بویژه اینکه مدتهاست که آمریکا و اروپا لبریز شده از دختران و پسران مقامات سیاسی و غیرسیاسی ایران. وقتی فرزند کسی در غرب زندگی میکند، بسیار محتمل است فرزندش بشود نقطهضعف سیاسی او. هر چقدر هم که معتقد و طرفدار نظام و انقلاب باشد. بویژه اینکه جوانان، چنانکه افتد و دانی، احتمال خبط و خطایشان نیز بیشتر است.
یا مثلا در همان سریال هوملند، یکی از ماموران سیا در حال رشوه گرفتن از یک عراقی، به دام ماموران سرویس جاسوسی روسیه افتاد و برای اینکه شغل و مقامش را در سازمان سیا از دست ندهد، ناچار شد به جاسوسی برای روسها تن دهد. او اعتقادی به کار کردن برای روسیه نداشت ولی مجبور شد چنین کاری را سالها انجام دهد.
نکتۀ دیگر جنبۀ روانشناختی دارد. کسانی که عضو سازمانهای جاسوسی و امنیتی و نظامی میشوند، معمولا افراد هیجانطلبی هستند. عامل نفوذ دشمن شدن، در حالی که بسیار مقبول و معتمد هستی، لذت هیجانبخش پیچیده و عمیقی دارد که برخی از این افراد خودآگاه یا ناخودآگاه از آن استقبال میکنند.
اینکه چهرۀ واقعیات را کسی نشناسد و به ظاهر شبیه دیگران باشی ولی در باطن جور دیگری باشی، اتفاقا در فرهنگ ایرانی هم ریشه دارد. نهانروشی، بالاخره شیوهای برای زیستن بوده در این دیار.
سریال "جاسوس" دربارۀ زندگی الی کوهن
افراد اطلاعاتی و امنیتی، اصولا و غالبا باید نهانروشی پیشه کنند. مثلا کسی نباید بداند شغل و کار آنها چیست. حالا اگر دچار نهانروشی مضاعف شوند، در محیط کارشان هم کسی نمیداند کار آنها چیست! به هر حال به نظر میرسد نوعی هیجانطلبی هم میتواند مکمل از دست رفتن اعتقادات سیاسی پیشین باشد و برخی از عناصر اطلاعاتی-امنیتی را سوق دهد به سمت تحقق پروژۀ "نفوذ دشمن در سیستم".
باید افزود که در این اوضاع فلاکتبار اقتصادی، انگیزۀ مالی را هم نباید در "نفوذی شدن" از قلم انداخت. بویژه اگر فرد به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی خاص حاکم بر کشور، اعتقادات و باورهای پیشیناش هم از دست رفته باشند یا سست شده باشند.
به نظر میرسد نوعی "ریزش" سبب "افزایش نفوذ" شده و کسانی که ریزش کردهاند، اگر خدمت بزرگی به "دشمن" بکنند، بارشان را میبندند و فرار را بر قرار ترجیح میدهند. وقتی انبوهی از "آقازادههای معتقد" مشغول لذت بردن از زندگی در دیار کفرند، عناصر ریزش کرده هم طبیعتا راهی همان دیار میشوند.
دربارۀ حضور انبوه آقازادهها در غرب نیز باید به این نکته اشاره کرد که برخی معتقدند این افراد با هدف خدمت به نظام (از خدمات سیاسی و فرهنگی گرفته تا خدمات اطلاعاتی) در آمریکا و اروپا جا خوش کردهاند. قطعا چنین خدماتی از آقازادهها برمیآید. بویژه که بسیاری از آنها تحصیلکردهاند. ولی حضور آنها در غرب مثل شمشیر دولبه است. یعنی آنها همیشه "خدمت" نمیکنند و گاهی هم اختیارا یا اجبارا "خیانت" میکنند.
یکی از خدمات این افراد به سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی بیگانه، میتواند معرفی افرادی باشد که میتوانند شکار خوبی برای "پروژۀ نفوذ اطلاعاتی امنیتی" باشند. به هر حال آقازادهها در قیاس با مردم عادی اطلاعات بیشتری نسبت به کارگزاران نظام و نقاط ضعف احتمالی آنها دارند.
نهایتا باید گفت کسانی که در دورۀ کنونی، یعنی 45 سال پس از پیروزی انقلاب، نفوذی قلمداد میشوند، برخلاف مورد الی کوهن، نفوذیِ راستین نیستند؛ بلکه افرادی هستند که عقاید سابقشان را از دست دادهاند و بهاصطلاح ریزش کردهاند و به "براندازان مخفیِ مستقر در سیستم" تبدیل شدهاند، و یا اینکه به دلیل زندگی در غرب یا برخورداری از رفاهی که لذتجویی را در بطن خود نهفته دارد، بهاصطلاح نقاط ضعفی در زندگی شخصیشان دارند که موجب میشود در تور "دشمن" بیفتند؛ و یا صرفا انگیزۀ مالی دارند و یا تیپ شخصیتیشان جوری است که ایفای نقش دوگانۀ "غیرخودیِ خودینما" را خوش دارند. اگرچه این دو مورد آخر، اگر نیک بنگریم، بدون از دست رفتن "عقاید سیاسی پیشین" چندان ممکن نیست.