فیلسوفان وقتی به سراغ موضوع «خوشبختی» یا «سعادت» میروند، به بررسی ماهیت، معنا، و معیارهای خوشبختی میپردازند و تلاش میکنند تا به این پرسش بنیادین پاسخ دهند که چه چیزی انسان را واقعاً خوشبخت میکند؟ این پرسش بهطور کلی در حوزۀ فلسفۀ اخلاق و انسانشناسی قرار میگیرد و از زمانهای باستان تا کنون، فیلسوفان بزرگی مانند افلاطون، ارسطو و اپیکور به آن پرداختهاند.
به گزارش فرادید، در جستجوی خوشبختی، نظریههای متعددی مطرح شدهاند که هر یک تلاش کردهاند جنبههای مختلفی از این مفهوم پیچیده را روشن کنند؛ از لذتگرایی که خوشبختی را در دوری از هرگونه رنج میداند، تا نظریههای فضیلتمحور که خوشبختی را نتیجه پرورش اخلاقی و فکری انسان میدانند.
طبق نظریه لذتگرایی، خوشبختی را میتوان به سادگی به عنوان تجربۀ لذت تعریف کرد. طبق این دیدگاه، فرد خوشبخت کسی است که در زندگیاش بیشتر از ناراحتی و درد، لذت دارد. بنابراین خوشبخت بودن به معنای احساس خوب داشتن است. به عبارت دیگر، هیچ تفاوتی بین «خوشبخت بودن» و «احساس خوشبختی» وجود ندارد.
فلاسفه مشهوری مانند اپیکور (فیلسوف یونانی باستان)، جرمی بنتام و جان استوارت میل (فلاسفه انگلیسی مدرن) لذتهای فکری (مانند خواندن کتاب) را نیز به همراه لذتهای جسمی (مانند رابطه جنسی) در ذیل تعریف خوشبختی گنجاندهاند.
اما با وجود این که بسیاری از ما خوشبختی را با احساس خوب مرتبط میدانیم، بسیاری از فلاسفه معتقدند که لذتگرایی اشتباه است.
زیرا اولاً ممکن است فردی خوشبخت باشد بدون اینکه احساس خوبی داشته باشد (مثل وقتی که یک فرد خوشبخت دنداندرد دارد) و همچنین ممکن است فردی احساس خوبی داشته باشد بدون اینکه خوشبخت باشد (مثل وقتی که یک فرد ناشاد در حال گرفتن ماساژ است). بنابراین از نظر فیلسوفان مخالف لذتگرایی، از آنجا که «خوشبختی» و «لذت» میتوانند از هم جدا شوند، نمیتوانند یک چیز باشند.
ثانیاً به نظر میرسد که خوشبختی و لذت ویژگیهای متفاوتی داشته باشند. لذتها معمولاً گذرا، ساده و سطحی هستند (به لذت خوردن بستنی فکر کنید)، در حالی که خوشبختی قرار است ماندگار، پیچیده و عمیق باشد. اما چیزهایی که ویژگیهای متفاوتی دارند نمیتوانند یکسان باشند و بنابراین خوشبختی نمیتواند همان لذت باشد.
این استدلالها نشان میدهند که خوشبختی و لذت یکسان نیستند. با این حال، تصور یک فرد خوشبخت که هرگز احساس خوبی نداشته باشد، دشوار است. بنابراین، شاید خوشبختی «شامل» لذت باشد اما با آن «یکسان» نباشد.
طبق نظریه فضیلت، خوشبختی نتیجه پرورش فضایل (چه اخلاقی و چه فکری) مانند حکمت، شجاعت، اعتدال و صبر است. طبق این دیدگاه یک فرد خوشبخت کسی است که به اندازه کافی با فضیلت باشد. بنابراین خوشبخت بودن به معنای پرورش نفس و شکوفا شدن در نتیجه آن است. این دیدگاه به طور مشهوری توسط افلاطون، ارسطو و رواقیان مطرح شده است.
ارتباط دادن خوشبختی با فضیلت این مزیت را دارد که خوشبختی را به عنوان یک پدیده ماندگار، پیچیده و عمیق در نظر میگیرد. همچنین توضیح میدهد که چگونه خوشبختی و لذت میتوانند از هم جدا شوند، زیرا فردی میتواند با فضیلت باشد بدون اینکه احساس خوبی داشته باشد، و فردی میتواند احساس خوبی داشته باشد بدون اینکه با فضیلت باشد.
با این وجود، نظریه فضیلت نیز از نظر برخی از فیلسوفان قابل انتقاد است. بخش مهمی از «با فضیلت بودن» عبارت است از «خوب بودن از نظر اخلاقی». اما آیا افراد غیراخلاقی همیشه ناشاد هستند؟ دستکم بعضی از فیلسوفان فکر میکنند که آدمهای فاقد فضایل اخلاقی نیز میتوانند خوشبخت باشند.
نکته مشابهی در مورد فضیلت فکری نیز میتوان مطرح کرد: آیا افراد نادان یا غیرمنطقی همیشه ناشاد هستند؟ در واقع، برخی از این افراد به نظر میرسد دقیقا به دلیل نقصهای فکری خود خوشبخت هستند. همانطور که یک جملۀ مشهور میگوید: «ندانستن باعث خوشبختی است»!
اما نظریهپردازان فضیلت پاسخی در اینجا دارند. پاسخ آنها این است که شاید برخی از افراد غیراخلاقی خوشبخت «به نظر برسند»، اما این به این معنی نیست که آنها در سطحی عمیقتر «واقعاً» خوشبخت هستند. همین موضوع در مورد افرادی که فاقد فضایل فکری هستند نیز صدق میکند: نادانی ممکن است به خوشبختی منجر شود، اما آن خوشبختی، خوشبختی واقعی نیست. بنابراین به نظر میرسد در این مسائل جای بحث وجود دارد.
طبق نظریه ارضاء خواستهها، خوشبختی شامل به دست آوردن و برآورده شدن آن چیزی است که میخواهید و فرقی هم نمیکند که آن چیز چه باشد. طبق این دیدگاه، فرد خوشبخت کسی است که بسیاری از خواستههایش برآورده شده است؛ و هرچه خواستههای بیشتری برآورده شود، او خوشبختتر است.
اما با وجود این که به دست آوردن آنچه میخواهید میتواند منبع خوشبختی باشد، یکی گرفتن خوشبختی با برآورده شدن خواستهها از جهاتی مشکلساز است.
زیرا این نظریه این مفهوم را دارد که تنها راه خوشبختتر شدن، برآورده شدن یک خواسته است. این به نظر اشتباه میآید. زیرا گاهی اوقات خوشبختی ما با دریافت چیزی که قبلاً «نمیخواستیم» افزایش مییابد؛ مانند یک مهمانی سورپرایز تولد یا مجبور شدن به مراقبت از گربه همسایه. این نشان میدهد که برآورده شدن «خواستهها» برای خوشبختی ضروری نیست (زیرا «ناخواستهها» هم میتوانند در خوشبختی دخیل باشند).
بهعلاوه، ارضاء خواستهها همیشه برای خوشبختی کافی نیست. به عنوان مثال کاملا معمول است که افراد وقتی به آنچه میخواهند میرسند، احساس ناامیدی میکنند. ظاهرا بسیاری از دستاوردها، مانند کسب یک مدرک یا برنده شدن در یک مسابقه، به هیچ وجه آن خوشبختی طولانیمدتی را که انتظار داشتیم، به ارمغان نمیآورند.
بنابراین، حتی اگر به دست آوردن آنچه میخواهیم گاهی ما را خوشبخت کند، این مثالها نشان میدهد که خوشبختی بستگی تام و تمامی به برآورده شدن خواستهها ندارد و با آن یکی نیست.
همانطور که از نامش برمیآید، طبق این نظریه خوشبختی عبارت است از رضایت از زندگی. از این دیدگاه، یک فرد خوشبخت کسی است که نسبت به زندگی خود به طور کلی احساس مثبت دارد، حتی اگر در مورد همۀ جنبههای آن خوشبخت نباشد. بنابراین خوشبخت بودن به معنای رضایت از زندگی به طور کلی است.
اما این موضوع که آیا رضایت از زندگی یک احساس است (عاطفی) یا یک باور (شناختی)، بحثبرانگیز است. از یک سو، رضایت از زندگی به وضوح با «احساسات» مثبت همراه است و از سوی دیگر، ممکن است فردی در حالی که احساس ناراحتی دارد، به زندگی خود نگاه کند و به این «باور» برسد که زندگی خوبی دارد.
یکی از مشکلات این نظریه این است که افراد به سختی میتوانند تفاوت بین احساسی که در لحظه دارند و احساسی که نسبت به زندگی خود به طور کلی دارند را تشخیص دهند. مطالعات نشان دادهاند که افراد زمانی که هوا خوب است، احساس رضایت بیشتری از زندگی خود را گزارش میدهند، در حالیکه ظاهرا این موضوع پیش پا افتاده نباید تفاوت زیادی در رضایت کلی از زندگی ایجاد کند. اما اندازهگیری رضایت از زندگی پیچیده است، بنابراین شاید این مطالعات و همینطور این نظریه فلسفی را باید با احتیاط در نظر گرفت.
درک این که خوشبختی چیست باید به شما کمک کند که خوشبختتر شوید. بنابراین اگر نمیدانید که واقعا کدام دیدگاه در این بین بر بقیه ترجیح دارد، شاید بهتر باشد برای اینکه خوشبختی را در زندگی پیدا کنید، ترکیبی از همۀ دیدگاهها را دنبال کنید.
یعنی اولا فضیلتهای اخلاقی و فکری را در وجود خود پرورش دهید (نظریه فضیلت)؛ سپس لذتهایی را که منافاتی با فضیلت ندارند دنبال کنید و از رنجها و کاستیهای ذهنی دوری کنید (لذتگرایی)؛ پس از آن به این فکر کنید که هدف و خواستۀ شما در زندگی چیست و تمام تلاش خود را برای به دست آوردن آن انجام دهید (نظریه برآورده شدن خواستهها)؛ و نهایتا اعمال، باورها و نگرشهای خود را طوری هماهنگ کنید که احساس کنید (یا باور کنید) که زندگیتان به طور کلی به خوبی پیش میرود (نظریه رضایت از زندگی).