مانند هر توصیف دیگری از یک دوره هنری، تعریف دقیق «مدرنیسم» و «هنر مدرن» دشوار است. به همین دلیل است که دستهبندیهای هنری ذاتاً بحثبرانگیز هستند. اما هنگامی که از واژه "مدرنیسم" استفاده میکنیم، معمولاً به یک جنبش جهانی اشاره داریم که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم از نظر اجتماعی و فرهنگی ظهور کرد. در قلمرو هنرهای زیبا، "مدرنیسم" نشاندهنده قطع ارتباط با سنتهای هنری گذشته و جستجوی روشهای جدید برای بیان هنری بود.
به گزارش فرادید؛ مدرنیسم با تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بزرگی همراه بود و معمولا به عنوان دورهای از نوآوری و آزمون در خلق شیوهها و سبکهای کاملا نو در زمینۀ هنر نظر گرفته میشود. به طور کلی، اصطلاح "مدرنیسم" در زمینۀ هنر طیف وسیعی از آثار و سبکهای هنری را شامل میشود؛ از واقعگرایی هنرمندانی مانند گوستاو کوربه تا آثار کاملا انتزاعی دهه 1960. در اینجا، اصطلاح "مدرنیسم" را بر اساس 5 اصل و تعدادی اثر هنری به طور دقیقتری توضیح خواهیم داد.
پل ژاپنی اثر کلود مونه
توصیف یک دوره معمولاً بر اساس شباهتهای آثار هنری تولید شده در آن دوره انجام میشود. اما هنر مدرن به این سادگی قابل تعیین نیست زیرا به جای یک سبک واحد، سبکها و فرمهای هنری مختلفی در دوره مدرنیسم ظهور کردند. بسیاری از فرمها و سبکهای جدید هنری یک وجه مشترک دارند: بسیاری از آنها پسوند "-ایسم" را در نام خود دارند. این شامل امپرسیونیسم، اکسپرسیونیسم و همچنین کوبیسم و فوویسم و چند "ایسم" دیگر است که همگی در دسته کلیتر "مدرنیسم" قرار میگیرند.
ویولن و کوزه اثر ژرژ براک
برای اینکه بتوانید تفاوت میان سبکهای مختلف هنر مدرن با یکدیگر را درک کنید برای مثال میتوانید به دو اثر از کلود مونه و ژرژ براک نگاه کنید. در نگاه اول، این آثار هنری نمیتوانند بیشتر از این با یکدیگر تفاوت داشته باشند. تکنیک، رنگها و موتیفها به طور بنیادی متفاوت هستند. با این حال، این دو اثر بیشتر از آنچه در ابتدا تصور میکنید، با هم دارای اشتراک هستند. هر دو نقاشی در دوره مدرنیسم هنری خلق شدهاند. آنچه که آنها را به هم پیوند میدهد، در توضیحات بعدی نشان داده خواهد شد.
دوران مدرنیسم در هنر زمانی آغاز شد که تعداد زیادی از هنرمندان، اصول کلاسیک هنر را رد کردند و ایدههای سنتی درباره هنر را به طور فزایندهای به چالش کشیدند. هنرمندانی مانند کلود مونه از نمایش «واقعگرایانه» جهان در نقاشیها آنطور که در دوران رنسانس آموزش داده میشد، خودداری کردند و در عوض به بیان ذهنی ادراک توجه داشتند. مثلا مونه میخواست جهان را نه آنطور که هست بلکه آنطور که خودش آن را میبیند به تصویر بکشد.
این همچنین به معنای این بود که هنرمندانی مانند مونه مفهوم سنتی «دیدن» را به چالش کشیدند. به عبارت دیگر ایدۀ دیدن به معنای عینی و واقعی با ایدۀ دیدن به معنای ذهنی و فردی جایگزین شد.
جیغ اثر ادوارد مونک
بیایید نگاهی به نقاشی معروف ادوارد مونک به نام جیغ (1893) بیندازیم. با این اثر هنری، ادوارد مونک نشان میدهد که چگونه یک هیجان ناگهانی میتواند تمام ادراکات حسی ما را تغییر دهد. در این نقاشی شما جهان را آنگونه که هست نمیبینید بلکه آنگونه که از دریچۀ ذهنیت یک فرد مضطرب و هراسان به نظر میرسد مشاهده میکنید.
تمام خطوط در نقاشی به سمت سر مرد در مرکز نقاشی هدایت میشوند. ترکیب وحشیانه رنگهای روشن و خطوط مورب، تاثیر شدت هیجان را تقویت میکنند. در این نقاشی نکتۀ بسیار مهمی را دربارۀ هنر مدرن میتوان ملاحظه کرد: نقاشی در "مدرنیسم" نه درباره حقیقتهای طبیعت است و نه درباره زیبایی ایدهآل. آنچه اهمیت دارد، بیان خالص احساس است، حتی اگر به معنای تحریف یک شکل تا حد زشتی باشد.
هنر مدرن به شدت تحت تأثیر وقایع اجتماعی و سیاسی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم قرار گرفت. صنعتیسازی در این دوره به اوج رسید، سرمایهداری بیشتر و بیشتر تثبیت شد و اختراعاتی مانند راهآهن و حوادثی مانند جنگ جهانی اول به وجود آمدند. همه اینها مردم را با چیزهای غیرمنتظره روبرو کردند. این تحول و تغییرات در هنر نیز احساس میشد. نوآوریهای زیادی رخ داد و هنرمندان نیز به سراغ اشکال، رنگها، خطوط و مضامینی رفتند که هرگز پیش از این مورد آزمون قرار نگرفته بودند و وارد هنر نشده بودند.
زن گریان اثر پیکاسو
یک مثال خوب از این آزمونهای منجر به تغییر، آثار هنری پابلو پیکاسو هستند. با نگاه به این نقاشیها به نظر میرسد که پیکاسو آنها را برای ایجاد یک انقلاب بنیادین در نقاشی غربی خلق کرده است. در این آثار، هنرمند با شکل بدنها و اشیاء بازی میکند و آنها را با فرمهای هندسی ترکیب میکند؛ عناصری که میتوانند به عنوان پایههای یک انقلاب تصویری دیده شوند.
بزرگسالی اثر هیلمار اف کلینت، 1907
"انتزاع" نیز در دورۀ مدرنیسم راه خود را به هنر پیدا کرد. هنرمند سوئدی هیلمار اف کلینت به همراه هنرمندانی مانند واسیلی کاندینسکی به عنوان پیشروان هنر انتزاعی شناخته میشود. در هنر او، گذار از هنر طبیعتگرایانه به هنر انتزاعی مشاهده میشود. هیلمار اف کلینت اولین نقاشیهای انتزاعی خود را در حدود سال 1906 خلق کرد.
ترکیب با قرمز، آبی و خاکستری اثر پیت موندریان
از ضربات قلمموی کلود مونه گرفته تا مناطق رنگی در یک اثر پیت موندریان یا پاشیدن رنگ در یک نقاشی جکسون پولاک؛ در عصر مدرنیسم، مواد، رنگ، تکنیک و فرآیند نقاشی در آثار بسیاری از هنرمندان به جلوی صحنه آمدند؛ یعنی درحالیکه هنرمند عصر رنسانس میکوشید تا آثار قلمو را هر چه کمتر بر روی نقاشی به جا بگذارد و تصویرش را هر چه بیشتر به واقعیت نزدیک کند، هنرمند مدرن میخواست ردپای فرایند خلق اثر را در درون نقاشی نشان بدهد و اتفاقا میخواست به مخاطب القا کند که این یک نقاشی است و نه واقعیت جهان بیرونی. برخی از مثالهای خوب این اصل، آثار تکرنگ هنرمند فرانسوی، ایو کلاین هستند.
آبی تکرنگ بدون عنوان اثر ایو کلاین
ایو کلاین به عنوان یک هنرمند پیشرو شناخته میشود. ترکیبهای تصویری تکرنگ او که با استفاده از یک رنگ آبی بسیار خاص که او خود ابداع کرده بود کشیده شدهاند، بسیار معروف هستند. در این نقاشیها قرار نیست هیچ شیء خاصی به نمایش دربیاید بلکه قرار است فقط خود رنگ آبی توجه ما را به خود معطوف کند.
یکی از نامهایی که در ارتباط با هنر مدرن حتما باید با آن آشنا باشیم کلمنت گرینبرگ است. گرینبرگ یک منتقد برجستۀ هنری بود که معتقد بود نقاشی باید به عناصر اساسی خود کاهش یابد: یعنی سطح و رنگ. بنابراین، این نظریهپرداز آمریکایی به ویژه اکسپرسیونیسم انتزاعی و نقاشی سطح رنگ را ستایش میکرد.
نقاشی شماره 14 اثر جکسون پولاک
هنرمندانی مانند جکسون پولاک، ویلم دکونینگ، و بارنت نیومن شهرت و شناخت بینالمللی خود را مدیون تأثیر و حمایت کلمنت گرینبرگ هستند. گرینبرگ هنرهای تجسمی را به عنوان بالاترین شکل هنر اعلام کرد. او در مقالات خود توضیح میدهد که قدرت نقاشی تنها زمانی قابل مشاهده میشود که از هرگونه "روایت" دست بکشد و به جای اینکه مثل نقاشیهای قدیمی صحنههایی از داستانها و افسانهها را به تصویر بکشد، صرفا بر روی هویت اصلی خود یعنی بازی با رنگ و شکل متمرکز باشد. این دقیقاً چیزی است که پیشگامان هنر مدرن در نقاشیهای خود به دنبال آن بودند.