عصر ایران؛ هومان دوراندیش - ظریفی میگفت: «این عالم پر از فریاد "مرا بنگرید" است.» از فوتبالیستها و بازیگران سینما و ...، همگی میخواهند دیده شوند. بسیاری از مردم عادی نیز شوق دیدهشدن دارند. البته میل به دیدهشدن ایرادی ندارد. یا دست کم ایراد چندانی ندارد. آدمیزاد است دیگر؛ حسن و قبح و عیب و هنر را با هم دارد.
بیستوچند سال قبل، وقتی فیفا بهترین بازیکن تاریخ فوتبال را با رأیگیری جداگانه از کارشناسان و مردم مشخص کرد، مارادونا بهترین شد به انتخاب مردم. و در دفاع از عنوانش گفت: «اگر نباشند، ما فوتبالیستها هیچ چیز نیستیم.»
بیراه هم نمیگفت. اگرچه فوتبال بازی کردن در کوچه و محلات نیز لطف خودش را دارد. حتی اگر شش نفر جمع شوند و گلکوچک بازی کنند، یا 22 نفر دو تیم شوند و گلبزرگ بازی کنند، باز هم از بازی خودشان لذت میبرند ولی دیگر "ستاره" نیستند. یعنی دیده نمیشوند.
هر نوجوانی که در محلهاش یا در مدرسۀ فوتبال توپ میزند، رؤیای دیدهشدن دارد. اینکه مردم تحسیناش کنند و لحظهلحظۀ درخشش او را تماشا کنند. فوتبالیست حرفهای، مثل بازیگر سینما، تماشاگر لازم دارد.
اکثر ورزشکاران حرفهای چنیناند. نیازمند تماشاگرند. گویی نوعی ناخودبسندگی، ذاتیِ نقش و حرفۀ آنهاست. ولی خارج از دنیای ورزش هم بسیاری از آدمها نمیتوانند بدون تماشاگر زندگی کنند.
در دانشگاه تهران استادی داشتیم که خودشیفتگی از همۀ حرکات و سکناتش میبارید. روزی سر کلاس سوئیچ ماشیناش را به یکی از بچهها داد که برود برایش فلان چیز را از داخل ماشین بیاورد. آن دانشجو پرسید کدام ماشین برای شماست؟ استاد با تعجب گفت: «یعنی تو نمیدونی ماشین من کدومه؟!»
بیچاره استاد فرضش این بود که همه زوم کردهاند روی او. ولی واقعیت این است که او تماشاگر چندانی نداشت. یعنی اکثر بچهها نمیدانستند کدام ماشین، ماشین اوست!
کسانی که میل عمیقی دارند که دیده شوند و در کانون توجه تماشاگران باشند، معمولا خودشان، فرصت و رغبت نمیکنند عمیقا به جهان اطراف خویش توجه کنند.
در نمایشنامۀ "مردِ خیلی راحت"، اثر اریک امانوئل اشمیت، "لدا" بازیگر سرشناسی است که زندگیاش بدون در نظر گرفتن نظر "تماشاگرانش" ناممکن است. مثلا او به دوستش "دوریس" که طراح لباس است میگوید:
«این برچسبّ خوشپوشی که بهم چسبوندند دیگه این اجازه رو نمیده بدون ترس و لرز حتی یک پیرهن بپوشم. اگه آرایشم ساده باشه مردم ناراحت میشن؛ خیال میکنند دارم نادیدهشون میگیرم. نیتجه اینکه: من محکومم نان باگتم رو هم با لباسهای اجق وجق بخرم و از پنج بعدازظهر با این ریخت اینور و اونور برم.»
وقتی هم که دوریس به او میگوید «شما مجبور نیستید مدام مردم را راضی نگه دارید»، لدا جواب میدهد: «راضی نگهداشتن مردم راه امرار معاش منه.»
در واقع لدا برای جلب رضایت تماشاگرانش ناچار بود مدام به خودش توجه کند تا مبادا ظاهر و سر و وضعش دفرمه باشد. البته این اقتضای شغل او بود. ستارههای دنیای هنر و ورزش و حتی سیاست، حتی اگر شخصیت توجهطلبی نداشته باشند، ناچارند مدام به خودشان توجه کنند تا چنان باشند که باید.
در بین ورزشهای گوناگون، کوهنوردی ورزشی است که تا حد زیادی از این عارضه مُستثناست. کوهنوردان و حتی کوهپیمایان عادی، بدون اینکه مستقیما یا از طریق دوربینها زیر نظر تماشاگران باشند، ساعتها در دامنۀ کوه یا به سمت قله حرکت میکنند و و در سکوت به طبیعت دل میدهند و از تماشا و پیمودنش لذت میبرند.
طبیعتگردها نیز چنین تجربهای را بارها و بارها تکرار میکنند. یک کوهنورد یا کوهپیما یا طبیعتگرد، وقتی در دل کوه یا جایی غیر از کوه قرار دارد، هدفش دیدهشدن نیست. برعکس، او آنجاست تا از تماشای طبیعت، از تماشای هستی لذت ببرد. چنین افرادی در جهان آن قدر منظره و موقعیت دیدنی میبینند که مسألهشان دیدهشدن از سوی سایر مردم نباشد.
همۀ ما کموبیش کوهپیمایی کردهایم. اگر این کار را بهویژه در روزهای خلوت و به تنهایی انجام دهیم، لذت "بودن در طبیعت" و "توجه به هستی" را بیشتر میچشیم. بدون اینکه نیازمند جلوهگری و دیدهشدن باشیم، فرصت میکنیم "جهان" و "هستی" یا "جهانِ هستی" را با دقت بیشتری ببینیم و بابت بودن و هستیِ خودمان شکرگزاری یا احساس قدردانیِ بیشتری داشته باشیم.
در انیمیشن The Summit of The Gods (قلۀ خدایان) کوهنوردی ژاپنی را میبینیم که به تنهایی به سختترین قلههای دنیا صعود میکند. از قلل ژاپن و اروپا تا هیمالیا. او در مسیر سخت صعودش، نیازمند تماشاگر نیست چراکه در آن ارتفاعات شکوهمند، که در مرز مرگ و زندگی گام برمیدارد، هستی و بودن را بهتر از ما که هر روز در شهر مشغول دویدن از این سو به آن سو هستیم، درک میکند و در واقع خودش در اوجِ "بودن" و بهرهمند از تماشای عمیق "هستی" است. به قول شاملو: تنها تو/ آنجا موجودیتِ مطلقی/ موجودیتِ محض.
چنین فردی، که نماد بسیاری از کوهنوردان و حتی کوهپیمایان و طبیعتگردان است، به قدری از بودنِ خودش در این جهان، از احساسِ هستی، لذت میبرد که دیگر نیازی ندارد کسی فعالیتاش را، ورزشکردنش را، مهارتش را، قدرتش را، هوشمندیاش را، و در یک کلام "بودن"اش را تماشا کند.
او شبیه کشاورزی است که در سکوت و خلوت صبحگاهی، یا شباهنگام، سرِ زمیناش مشغول کار است و از کار کردنش، بدون اینکه زیر نظر ناظران تحسینگر باشد، لذت میبرد.
اگر با کوهنوردهای حرفهای حرف بزنیم، متوجه میشویم از حیث "نیاز به جلب توجه" و "میل به دیدهشدن و تماشاگرداشتن"، چه تفاوت عظیمی بین تجربههای ورزشی یک کوهنورد و یک فوتبالیست یا بسکتبالیست یا حتی یک ژیمناست یا کشتیگیر یا شناگر هست.
تقریبا اکثر ورزشهای حرفهای بدون تماشاگر معنی ندارند. تماشاگری که پول بدهد و بلیت بخرد برای تماشای مثلا فینال شنای صد متر المپیک یا فینال NBA یا افتتاحیۀ جام جهانی یا حتی فلان بازی در لیگ برتر خودمان! اما کوهنوردی، ورزشی بدون تماشاگر است. هم از این رو شاید در المپیک "مسابقات کوهنوردی" نداریم.
البته از 1912 تا 1936 گهگاه در بازیهای المپیک مدالهایی به کوهنوردان اهدا میشد ولی آن مدالها نه بابت "مسابقات کوهنوردی در المپیک" بلکه بابت صعودهای برخی از کوهنوردان در سالهای قبل از برگزاری آن دوره از مسابقات المپیک بود.
ولی از 1946 کمیتۀ بینالمللی المپیک تصمیم گرفت اهدای مدال المپیک به کوهنوردان را کنار بگذارد. با این حال بعدها در المپیک 1988 به رینهولد مسنر و یرزی کوکوچکا مدال المپیک اهدا شد بابت اینکه اولین نفراتی بودند که به تمام 14 قلۀ بالای 8هزار متر صعود کرده بودند. ولی رینهولد مسنر آن مدال را نپذیرفت و دلیلش این بود که «کوهنوردی یک فعالیت خلاقانه است نه یک رقابت.»
وقتی رقابتی در کار نباشد، نیازی به تماشاگر هم نیست. باید از همان "فعالیت خلاقانه" لذت برد. و چه چیزی خوشایندتر از این؟ لذتبردن از "بودن در جهان هستی"، بدون نیاز به جلوهگری و غوغاسالاری و هایوهوی تماشاگران.
باری، اگر تجربه نکردهاید، یک روز صبحِ زود، بهویژه در پاییز و زمستان، که بختِ نوازش گونههایتان با برف و باران بیشتر است، یکی از ارتفاعات اطراف شهرتان را بپیمایید. اگر ساکن تهران هستید، صبح زود، در سکوت و خلوت، درکه را بالا بروید. موسیقیِ آب در آن خلوت صبحگاهی، بهخصوص اگر برف و باران هم ببارد، و گهگاهی صدای زنگولۀ قاطرهای سختکوش و بینوا.
سرسبزی و خنکا و طراوت و صدای خوش آب و قطرههای نرم و نوازشگر باران و سکوت و طبیعت و گاهی نیز بانگ جرس زنگولهها و پارس مظلومانۀ سگهای بینوا. وقتی چنین عمیق غرق لذتبردن از "هستیِ" هستی، چه نیازی داری دیگران تماشاگر و تحسینگر تو باشند؟! بگذار گاهی نیز ما تماشاگر جهان و تحسینگر هستی باشیم!