۰۴ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۶۰۸۹۰
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۰ - ۰۴-۰۲-۱۴۰۳
کد ۹۶۰۸۹۰
انتشار: ۱۰:۰۰ - ۰۴-۰۲-۱۴۰۳
اطلاع رسانی تبلیغی

داستان پدر پستچی من: زمینی که نخرید و پیکانی که خرید

داستان پدر پستچی من: زمینی که نخرید و پیکانی که خرید
امروز، ارز دیجیتال، حکم زمین را در 50 – 40 سال قبل دارد. خیلی ها مانند پدر ساده دل من فکر می کردند که اگر در اطراف شهر زمین بخرند، ممکن است گرگ بخوردشان.

اسم من محسن است و 45 سال دارم. کارمند دولت هستم و در خیابان گلبرگ تهران زندگی می کنم. داستانی که می خواهم برایتان بگویم کاملاً واقعی است.

پدرم پستچی بود و 30 سال، با موتور، نامه و بسته پستی به خانه های مردم رساند. شغلش را خیلی دوست داشت. می گفت درست است که کارم زیر آفتاب سوزان و برف و باران و بوران است اما من، نقطه اتصال مردم به هم هستم.

آن زمان ها که او پستچی بود، نه پیامکی وجود داشت، نه ایمیل و نه شبکه های اجتماعی. بنابراین، پستچی ها، سفیران مردم بودند برای مردم و هر وقت پستچی زنگ خانه ای را به صدا در می آورد، گویا زنگ پایان انتظار برای یک خانواده زده می شد.

پدرم، در ساعات غیر کاری، یا اضافه کار می رفت یا به کارهای متفرقه ای که دو ریال نان حلال داشته باشد می پرداخت تا بتواند شکم خانواده 6 نفری ما را سیر کند و البته به فکر جهیزیه سه خواهرم نیز بود.

او برای این که پس اندازی داشته باشد به هر دری می زد. مثلا یک سال با دو نفر از همکارانش، میوه های سیب یک باغ را در دماوند خریدند و به سردخانه سپردند و عید فروختند و آن طور که می گفت آن سال 18 هزار تومان سود کرده بودند و پدر، از این بابت خیلی خوشحال و مفتخر بود. چند سالی هم با یک خیاطخانه شراکتی کار می کرد و هر از گاهی هم ماشین دست دوم خرید و فروش می کرد.

همین بی وقفه کار کردن بود که او را خسته و پیر کرد و البته اوایل دهه 60 بود که توانست از همکاران خودش پیشی بگیرد و 100 هزار تومانی پس انداز داشته باشد.

من در آن زمان 4 – 3 سال داشتم و طبیعتاً چیز خاصی یادم نمی آید ولی پدرم این گونه تعریف می کرد:

پس اندازم که به 100 هزار تومان رسید، احساس خوبی داشتم. آن موقع 100 هزار تومان پول خوبی بود و من گزینه های زیادی برای نحوه خرج کردنش داشتم و در نهایت از بین همه انتخاب ها رسیدم به دو چیز: یک قطعه زمین 1500 متری در شمال تهران و یک پیکان صفر کیلومتر.

پدرم رفته بود و زمین را دیده بود و به قول خودش احساس کرده بود که می خواهند یک تکه از بیابان بایر را به او قالب کنند. همکارش نیز که ترک موتور پدرم تا آنجا با او رفته بود به پدرم گفته بود: احمد آقا! اینجا موتورت خراب بشه تا بخوای به شهر برسی گرگ ها تو رو می خورن!

خلاصه این که پدر، قید زمین بی آب و علف و به قول خودش بیابان را زده بود و تصمیم گرفته بود بعد عمری موتور سواری و حسرت ماشین داشتن، پیکان صفر کیلومتر سفید بخرد و اولین مسافرت خانوادگی را با زن و بچه به شمال برود. تازه کلی هم پول اضافی برایش می ماند که می توانست دستی به سر و روی خانه بکشد و خرت و پرت های کهنه را نو نوار کند.

خلاصه آن که آن سفر را رفتیم و تنها یادگار سفر، 4 – 3 تا عکس قدیمی است که در همه شان یک پیکان و یک مرد میانسال که با غرور به آن تکیه داده، دیده می شود!

پدر، بعد از آن سفر 20 سال عمر کرد و تا آخر حیاتش همان پیکان را داشت و اواخر عمرش هم چند سالی با آن مسافرکشی کرد و اوایل دهه 80 عمرش را داده به شما.

او هر چند با خرید پیکان، حسرت به دل ماشین نماند ولی همیشه خود را سرزنش می کرد که چرا آن روز، حرف همکارش را باور کرده و آن زمین را نخریده است. می زد پشت دستش و می گفت: آخر آنجا کی را گرگ خورد که من دومی باشم.

هر چند ماه یک بار هم قیمت زمین های آن منطقه را می پرسید و وقتی می دید با پولش می تواند دهها پیکان بخرد، اعصابش خرد می شد و چند روزی، حال همه ما در خانه گرفته بود. مادرم می گفت: مرد! مگر خودآزاری داری که هی می ری قیمت زمین رو می گیری؟ آخه چیش به تو می رسه؟!

نه فقط مادر و من و سه خواهرم که همه فامیل ها و همسایه ها تا 7 کوچه آن طرف تر می دانستند که احمد آقا چه خبط و خطایی کرده و به لطف قیمت گیری های مدام پدرم، همه می دانستند که قیمت ملک در شمال تهران چقدر است و با 1500 متر زمین، می توان چند پیکان – و بعدها پراید و پژو 405 و سمند – خرید.

سال 1393 بود و روزی با الهه ، همسرم درباره تک فرزندمان نیما صحبت می کردیم که با این اوضاع نابسامان اقتصادی، آینده اش چه خواهد بود. نیما آن زمان 11 ساله بود و ما در یک آپارتمان نقلی 45 متری در مجیدیه مستاجر بودیم.
آن روز از هر دری حرف زدیم و حتی درباره این که بی ماشینی در جایی مثل تهران خیلی سخت است صحبت کردیم و من هم نمی دانم برای چندمین بار، ماجرای مرحوم پدر و زمین و پیکان را برای الهه تعریف کردم ( راستش را بخواهید تعریف این ماجرا بخشی از هویت خانوادگی ما شده است!).

خانمم که کامپیوتر خوانده بود و در یک شرکت نرم افزاری کار می کرد، چیزهایی درباره بیت کوین شنیده بود و به من گفت که الان بیت کوین، حکم همان زمین را دارد و بهتر است خودمان را بتکانیم و بیت کوین بخریم.الهه گفت که برای او هم سخت است که هر روز با اتوبوس و مترو سر کار برود و برگردد ولی ترجیح می دهد تصمیمی بگیریم که نیما مجبور نباشد در آینده با حسرت به همسرش بگوید که ای کاش پدر به جای خرید ماشین تصمیم بهتری می گرفت!

راستش من از حرف هایش چیزی سر درنیاوردم ولی چون به او اعتماد داشتم، همه پس اندازمان را جمع کردیم و یک وام دو میلیون تومانی هم گرفتیم و سر جمع شد حول و حوش 4 و نیم میلیون تومان و با راهنمایی خانمم 3 تا بیت کوین خریدیم و فقط گفتیم: الهی به امید تو.

سرتان را درد نیاورم، حدود دو سال پیش، یکی از بستگان آپارتمان تر و تمیز 130 متری اش را می فروخت و ما هم بیت کوین هایمان را حدود 6 میلیارد تومان فروختیم و خانه را خریدیم و خیالمان از بابت خانه برای خودمان و حداقلی از آینده برای نیما راحت شد.

راستش را بخواهید، بخشی از پول را هم چند تا ارز دیجیتال دیگر خریدیم که یکی دو تاش کلا پودر شد ولی 5 – 4 تایش را توی سود هستیم و تو این دو سال، چند برابر شده است و امیدمان به خداست که تا وقت ازدواج نیما، رشد خوبی کنند و نیما، با مستاجری شروع نکند. خودش هم با پس انداز مختصری که دارد، هر روز یکی دو ساعتی را پشت کامپیوتر خرید و فروش ارز دیجیتال می کند و به قول خودش “تریدر” شده است!

خدا رفتگان همه را بیامرزد و از جمله پدر مرحوم مرا ؛ اشتباهی که او کرد و بارها و بارها برایمان تعریف کرد، باعث شد که من به عنوان پسرش، خطای او را تکرار نکنم و می دانم روح پدرم لااقل از این بابت راحت است.

امروز، ارز دیجیتال، حکم زمین را در 50 – 40 سال قبل دارد. خیلی ها مانند پدر ساده دل من فکر می کردند که اگر در اطراف شهر زمین بخرند، ممکن است گرگ بخوردشان. الان هم خیلی ها اصلاً نمی دانند ارز دیجیتال چیست و خیلی های دیگر هم مانند بابای خدابیامرز من، می ترسند گرگ ها بخوردشان. آدم ها این جورند دیگر! از چیزی که سر در نمی آورند می ترسند ولی بعدها یک عمر حسرت اش را می خورند.

اگر ارز دیجیتال برای خیلی ها یک پدیده عجیب و غریب است ، خدا را شکر که برای من شده است سقفی بالای سرم و آینده ای برای بچه ام.
چون خودم خیر دیدم، دوست دارم بقیه هم خیرش را ببرند. نترسید و با کمک کسی که کاربلد است وارد دنیای ارز دیجیتال شوید و سود کنید.
کاری نکنید که چند سال دیگر یک عمر حسرتش را بخورید. این فرصت هم مانند فرصت خرید زمین ارزان، به پایان می رسد، از خود و فرزندانتان دریغش نکنید. یک زندگی متعادل حق شما و خانواده و بچه هایتان است.

***

گروه تخصصی “کِی و چی” @keyochi مبتدیانی را که حتی یک کلمه از ارز دیجیتال نمی دانند “رایگان و آنلاین” آموزش می دهد و آنها را برای باز کردن حساب ارز دیجیتال با همان کیف پول دیجیتال(ولت) و خرید و فروش پشتیبانی می کند.
“کِی و چی” به کسانی که آموزش داده، می گوید “کِی” ، “چی” بخرند و “کِی” بفروشند تا سود کنند.

نکته مهم این است که تمام مراحل راه اندازی کیف پول و خرید و فروش، به طور صد در صد کامل توسط خودتان و با پسورد خودتان انجام می شود و شما حتی یک ریال از سرمایه تان را دست کسی نمی دهید.

برای شرکت در دوره های آموزش رایگان “کِی و چی” وارد این کانال شوید:
@keyochiedu

یا به ادمین آن در این نشانی پیام دهید تا شما را راهنمایی کنند:
@keyochiteams

@keyoch

ارسال به دوستان
نظرسنجی
موافق مذاکره ایران با دولت ترامپ با هدف تنش زدایی از روابط تهران - واشنگتن هستید؟