همانطور که انتظار میرفت ولادیمیر پوتین برای پنجمین بار در انتخابات ریاست جمهوری در روسیه، پیروز قاطع انتخابات اعلام شد. براساس نتایج اعلام شده رسمی از سوی کمیسیون برگزار کننده انتخابات، ۹۹٫۷۲% آراء کسانی که طی سه روز در انتخابات ریاست جمهوری روسیه از روز جمعه ۲۵ اسفند تا ۲۷ اسفند شرکت کردند ۸۷٫۳۰ % به ولادیمیر پوتین (نامزد مستقل به صورت رسمی اما در واقع حمایت شده از سوی حزب “روسیه واحد” ) رای دادند. سه نامزد دیگر که به نظر میرسد برای بازار گرمی مشارکت مردم در رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرده بودند؛ به ترتیب نیکولای خاریتونوف (کاندیدای حزب کمونیست روسیه دومین حزب در پارلمان روسیه ) تنها توانست ۴٫۳۰%، بدست آورد. ولادیسلاو داوانکوف بازرگان ۳۹ ساله جوانترین نامزد (کاندیدای حزب “مردم جدید”) ۳٫۸۳ %، کسب کرد و لئونید اسلوتسکی (کاندیدای حزب لیبرال دموکرات روسیه سومین حزب در پارلمان روسیه ) ۳٫۲۱ %، رای شرکت کنندگان در انتخابات را بدست آورد.
میزان آراء برای کاندیداهای رقیب پوتین تقریبا همان ترتیبی را دارند که تعداد کرسیهای احزاب در مجلس دومای روسیه از آن برخوردار هستند. با این تفاوت که کاندیدای جبهه ائتلافی تحت عنوان مردم جدید توانست از کاندیدای حزب لیبرال دموکرات که سومین حزب در پارلمان روسیه است، چند صدم درصد بیشتر رای بیاورد.
در باره تحلیل نتایج انتخابات ریاست جمهوری ابتدا باید به یک پرسش اساسی پاسخ داد و آن اینکه به چه دلیل طی حدود ۲۴ سال گذشته تنها پوتین در همه فصلهای انتخابات ریاست جمهوری بجز چهار سالی که مسئولیت نخست وزیری را (۲۰۰۴ تا ۲۰۰۸) برعهده داشت، تنها مرد میدان بوده و اکثر مردم روسیه به او اعتماد میکنند؟
پرسش مهم دیگر اینکه با توجه به مشارکت نسبتا بالای مردم در انتخابات که بیش از ۷۴ درصد از در ۱۱۳ میلیون و ۵۷۴ هزار و ۵۵۰ نفری که میتوانستند در انتخابات شرکت کنند، به پای صندوقهای رای آمدند یعنی ۷۴ میلیون و ۶۴۰ هزار نفر رای خود را به صندوقها ریختند که از میان آنها بیش از ۸۴ درصد به پوتین رای دادند. آیا همه یا اغلب آنها از سیاستهای پوتین در قبال حمله به اوکراین و اشغال چهار استان شرقی این کشور حمایت میکنند؟ در پاسخ به این دو پرسش مهم باید به چند موضوع مبنایی برای تحلیل نتایج انتخابات روسیه توجه داشته باشیم:
۱-در تاریخ روسیه همیشه فرد نقش کلیدی در رهبری این کشور داشته است چه در دوران حاکمیت تزارها و چه در دوران حکومت ۷۲ ساله بلشویکها و چه در دوران روسیه جدید طی ۳۲ سال گذشته همیشه یک فرد با پشتیبانی احزاب و ساختار اولیگارشی حاکم بر روسیه حکومت را رهبری کرده است.
۲- با آنکه نظام سیاسی روسیه فدراتیو است، اما همه چیز در مسکو تعیین شده و میشود و بنابراین اقتدارگرایی روسی وحدت کشور را از مرکز هدایت و حفظ میکند و با ترتیبات اجرایی پیچیدهای که بین نهادهای چهارگانه در روسیه یعنی دیوان سالاران دولتی با همکاری ارتش و سرویس امنیت فدرال و نهاد کلیسای ارتدوکس توانستهاند نوعی دموکراسی مدیریت شده را در روسیه به پیش برند.
۳- پوتین در سالهای حاکمیت خود در عمل اجازه نداده است هیچ رقیب جدی در مقابل او مطرح شود او با استفاده از ظرفیت یاران خود که از دوران سنت پیترزبورگ با او همراه بودند، تیم منسجمی را تشکیل داده است که از لحاظ سیاسی در قالب حزب مقتدر “روسیه واحد” فعالیت میکنند و از لحاظ اقتصادی در تمام ارگانها و شرکتهای بزرگ تولید کننده نفت و گاز و اسلحه و صنایع هستهای زمام امور را در دست دارند و پشتیبانی قوی در رسانههای روسیه اعم از رادیو و تلویزیون و روزنامهها و شبکههای اجتماعی به وجود آوردهاند.
۴- حذف رقبای اصلی که میتوانستد در این انتخابات نقش رقیب را داشته باشند، با روشهایی که در ظاهر کاملا قانونی است، اما در عمل با هدف آماده سازی همه چیز برای انتخاب مجدد پوتین برای شش سال دیگر (در صورت رخ ندادن یک اتفاق غیرمنتظره) تا سال ۲۰۳۰ صورت گرفته است.
برای اکثر مردم روسیه فردی که بتواند اقتدار امپراتوری روسیه تزاری و دوران شکوفایی ابرقدرتی شوروی را برای روسیه احیاء کند در وجود پوتین خلاصه شده است و به نظر میرسد برای اغلب آنها چندان اهمیتی ندارد که پوتین رقیبهای خود را به اشکال مختلف حذف میکند. حذف بوریس نمتسوف، سیاستمدار لیبرال در سال ۲۰۱۵ که در خارج از کرملین کشته شد. یا ولادیمیر کارا مورزا، فعال سیاسی که از زمان آغاز جنگ در اوکراین زندانی است و الکسی ناوالنی رهبر مخالفان که در سن ۴۷ سالگی در قطب شمال روسیه درگذشت، هیچکدام جایگاهی را که بتوانند نظر اکثریت مردم روسیه جلب کنند، نداشتند. با آنکه هیچگاه فرصت رقابت با پوتین را پیدا نکردند اما حتی اگر هم چنین فرصتی داشتند، بعید به نظر میرسد میتوانستند رای کافی برای ریاست جمهوری بدست آورند. حتی یک رقیب ترسو، مانند بوریس نادژدین، بدون سابقه شورش علیه قدرت پوتین، هم تحمل نشد. بطوریکه در انتخابات ریاست جمهوری اخیر، به نادژدین حتی کوتاهترین فرصت برای نامزدی مخالف پوتین داده نشد. هنگامی که در مبارزات انتخاباتی نادژدین به طور غیرمنتظرهای دهها هزار نفر را تشویق کرد تا نامزدی او را امضا کنند (زیرا براساس قانون انتخابات روسیه باید حداقل ۳۰۰ هزار رای از سراسر روسیه بدست میآورد تا بتواند به عنوان کاندیدای مستقل در انتخابات شرکت کند.) او احساسات ضد جنگ را برانگیخت، اما در ادامه نادژدین به دلیل نداشتن شرایط از سوی کمیسیون انتخاباتی از رقابت حذف شد. اما حتی اگر او تائید صلاحیت هم میشد بازهم نمیتوانست آراء لازم را بدست آورد.
در اینجا پرسش دیگری مطرح میشود که وقتی پوتین میداند رقبای جدی ندارد چرا اجازه نمیدهد حتی امثال نادژدین با او رقابت کنند. به نظر میرسد امروزه نهادهای روسی نمیتوانند به عنوان وسیلهای برای زیر سوال بردن سیاست رسمی عمل کنند. از آنها انتظار میرود که تعهد خود را به تلاشهای جنگی نشان دهند. هرگونه ابراز مخالفت با توجه به جنگ روسیه در اوکراین جرم انگاری شده است. اکنون بسیاری از روسها گزارههای زیر را بهعنوان حقایق اعتقادی میپذیرند: پوتین در حال انجام یک جنگ ضروری است، پوتین تنها کسی است که میتواند روسیه مقتدر را رهبری کند. بنابراین فردی مانند نادژدین که میخواهد اصل جنگ را زیر سئوال ببرد نمی تواند نامزد ریاست جمهوری شود. این اقدام یک نوع تابو شکنی برای سیاست امروز روسیه در قبال رودرویی با اوکراین و متحدان آن کشور در غرب تلقی میشود.
باید پذیرفت حداقل تا سال ۲۰۳۰ اگر مشکلی برای سلامتی پوتین پیش نیاید وی بدون هیچ رقیب جدی آینده سیاسی روسیه را تعیین میکند. او اکنون با اقتدار بیشتر نسبت به گذشته با پشتیبانی میزان آرا حمایت کننده و کسانی که به هر دلیل در انتخابات شرکت کردند، سیاست رودرویی با آمریکا و متحدانش در اروپا را پیش میبرد و اوکراین به صحنه تعیین کنندهای برای سرنوشت آینده پوتین و حتی روسیه در عرصه جهانی تبدیل شده است .
باید پذیرفت جنگ جاری پوتین در اوکراین به طور قابل توجهی سیاست و جامعه روسیه را نظامی کرده است. در سرتاسر روسیه، بیلبوردها و پوسترها سربازی را پر زرق و برق نشان میدهد. رسانههای دولتی اوکراین را به عنوان دست نشانده « کشورهای غربی» معرفی میکنند تا روسیه را مجبور به جنگ تدافعی در اوکراین معرفی کنند. پوتین به عنوان فرمانده کل قوا به عنوان فردی بی بدیل، استراتژیست و دیپلماتی برجسته تبلیغ میشود که میتواند روسیه را بر روی شانههای خود حمل کند. رسانههای روسیه به مردم القاء میکنند این تنها پوتین است که تامین کننده نظمی است که کشور را در مقابل آمریکا و متحدانش به پیروزی خواهد رساند. حتی برای کسانی که در روسیه مخالف جنگ هستند و آرزوی صلح دارند، بسیاری بر این باورند که فقط پوتین میتواند صلح را به ارمغان بیاورد. بدون شک جنگ روسیه در اوکراین با وجود همه مشکلاتی که برای اقتصاد روسیه و امنیت به وجود آورده است، چهره پوتین را به عنوان مدافع منافع ملی روسیه تقویت کرده است. پوتین آینده سیاسی خود و روسیه را در گروی پیروزی در این جنگ میداند. بنابراین میتوان انتظار داشت او یا در اوکراین پیروز میشود و یا مجبور به کناره گیری از قدرت میشود. سناریوی که هیچ شانس تحقق ندارد.
در این میان میتوان این سناریو را در نظر گرفت که پوتین مفهوم پیروزی در جنگ اوکراین را متناسب با شرایط سختی که در شش سال آینده دارد، تغییر دهد. در این صورت شاید بتوان پذیرفت پوتین بدون آنکه از قدرت کنار برود به شکل آبرومند به جنگ در اوکراین پایان دهد و شکل جدیدی از مناسبات با آمریکا و اتحادیه اروپایی را برای خود تعریف و بازسازی کند. طرحی که در مصاحبه اخیر پوتین با یک شبکه اجتماعی پرطرفدار آمریکایی مطرح شد، اما از سوی غرب جدی گرفته نشد.
نظامی کردن جامعه روسیه میتواند انتخابی باشد. این بدان معنا نیست که همه باید مشتاقانه از جنگ حمایت کنند یا در آن شرکت کنند. کرملین میداند که تلاشهای جنگی را نیز میتوان نادیده گرفت یا از ذهن دور کرد. این شکل از نظامی سازی تکه تکه ویژگی مشخص پوتینیسم دوران جنگ است که فقط به صورت اپیزودیک اورولی است.
کرملین از طریق زیرساختهای رسانهای خود، مدعی است که روسیه در میدان جنگ دست برتر را به دست آورده است. در خارج از غرب تحت رهبری ایالات متحده، افکار عمومی نسبت به موضع روسیه همدلی بیشتری دارند. و اینکه اقتصاد روسیه در وضعیت خوبی قرار دارد، نقطه ای که با بیکاری پایین و افزایش دستمزدها تقویت شده است. از دید مخاطبان داخلی خود، پوتین آزمون مهمی را پشت سر گذاشته است: او در مقابل غرب ایستاده است، انتقادات، تحریمها و کمکهای نظامی آن به اوکراین را به چالش کشیده است. این پیش بینی مستلزم آن است که مسکو پیروزیهای خود را در میدان جنگ تحکیم کند. زیرا اگر ارتش روسیه در میدان جنگ شکست بخورد، شایستگی پوتین در داخل کشور زیر سوال میرود.
بطور کلی میتوان گفت نتایج انتخابات روسیه نشان میدهد که حداقل بخش عمدهای از مردم این کشور خطرات ناشی از مقابله با ناتو و درگیر شدن در بحرانی فراگیر را پذیرفتهاند چرا که امید به بازگشت اقتدار روسیه در صحنه بین المللی دارند. کشوری که بالقوه زمینههای قدرت جهانی را دارد اما نمیخواهد بپذیرد که فعلا در سطح یک قدرت منطقهای عمل میکند.
روسیه برای آنکه بتواند خود را در برابر غرب به اثبات برساند به کمک چین، هند، ایران و سایر کشورهای تاثیرگذار در آفریقا مانند مصر و آفریقای جنوبی و در آمریکای لاتین مانند برزیل، آرژانتین و ونزوئلا نیاز مبرم دارد، اما این کشورها هیچکدام حاضر نیستند برای موفقیت روسیه در تبدیل شدن به یک قدرت جهانی، هزینه درگیر شدن با آمریکا و متحدانش را بپذیرند. زیرا آنها به خوبی میدانند که سیاست بینالمللی روسیه موسوم به چند جانبهگرایی با محوریت سازمان ملل در قالب ” همه باهم” وقتی به مناطق پیرامونی روسیه در شرق اروپا، قفقازجنوبی، آسیای مرکزی و شرق دور میرسد تحقق پذیر نیست.
به نظر میرسد روسیه باید کم کم بپذیرد که دوران جنگ سرد به پایان رسیده است و در جهان جدید میتواند اقتدار خود را به جای جستجو در صحنههای جنگ گرم اوکراین در صحنههای قدرت نوین با مولفههایی نظیر تولید هوش مصنوعی، فناوری نوین، اقتصاد پیش رو و صدور فرهنگ انسانی، دنبال کند.
منبع: موسسه مطالعات و اوراسیا
حسن بهشتی پور؛ پژوهشگر ارشد مسائل بینالمللی