او در آخرین فیلم کریستوفر نولان، اوپنهایمر بازی کرد و برای آن برنده جوایز مختلف شد و شانس زیادی برای تصاحب اسکار بهترین بازیگر مرد دارد. روزنامه آیریش تایمز او را یکی از بزرگترین بازیگران ایرلندی نامیده است.
او اخیرا با برنامه لوحهای جزیره متروک (دزرت آیلند دیسکس) مصاحبه کرد. در این برنامه از آدمهای سرشناس پرسیده میشود اگر در جزیرهای دورافتاده گیر کنند، یا به چنین جایی سفر کنند، دوست دارند چه موسیقی یا کتابی همراه داشته باشند.
کیلین میگوید یکی از لذتهای تاتر برای یک بازیگر در این است که همیشه شانس دومی وجود دارد: «اگر یکشب، شب بسیار بدی باشد و چیزی در بازیتان سر جایش نباشد، لااقل میدانید فردا هم هست و میتوانید بازیتان را بهتر کنید. اما وقتی روی نوار سلولوئید چیزی ثبت میکنید، همیشه آنجا میماند.»
او اعتراف میکند کار درصحنه فیلم برایش چالشبرانگیزتر است: «همه آن نورافکنهای غولآسا و کامیونها و تریلرهای بزرگ تجهیزات، تکنسینها و همه عوامل و چیزهای دور برش. ناگهان در لحظه برداشت همهشان ساکت میشوند تا تو اجرا کنی. وقتی بازیگری جوانتری بودم، آن لحظه برایم خیلی ترسناک بود. فکرمی کنم حالا کمی به آن عادت کردهام، اما در اوایل، کنار آمدن با آن خیلی سخت بود.»
کیلین بزرگترین پسر در خانوادهشان بود که سه فرزند دیگر هم داشتند. او با شنیدن ترانه پسری در حباب از پل سایمون از آلبوم گریس لند به یاد کودکیاش میافتد و میگوید «این ترانه در نوار کاستی بود که وقتی بچه بودم همیشه در اتومبیل پدرم بود. همهمان در عقب ماشین خودمان را جا میدادیم و میرفتیم سفر. به فرانسه، ایرلند یا جاهای دیگر و کمپ میکردیم.»
«نوار کاست این آلبوم پل سایمون همیشه با ما بود. شعر تک تک ترانههایش را حفظ بودم، اما فکر میکنم آن موقع نمیدانستم این آلبوم چه آلبوم خوبی است.»
«یک سفر را بهخوبی یادم هست. با کشتیهایی که اتومبیلها را حمل میکنند به فرانسه میرفتیم. تا جایی که یادم میآید یک نیسان مدل بلو برد داشتیم. مادر و پدرم جلو نشسته بودند. من، برادر و خواهرم، خواهر کوچکم روی صندلی بچه و مادربزرگم همگی در صندلی عقب بود. نمیدانم چطور همهمان جا شده بودیم. واقعاً آنهمه آدم برای آن اتومبیل زیاد بود.» او درحالیکه که میخندد و سر تکان میدهد، میگوید: «امروز اجازه چنین کاری نمیدهند. غیرقانونی است، اما ما اینطور سفر میرفتیم.»
«آنها در جلسات موسیقی سنتی ایرلندی باهم آشنا شدند و این موسیقی بخش جدانشدنی زندگی ما شد. پدر و مادرم هر دو معلم هستند. از سمت مادر، همه نسلاندرنسل معلم بودهاند و از طرف پدر، کشاورز.
«فکرمیکنم حقش است برای برنامه لوحهای جزیره متروک (دزرت آیلند دیسکس) یک ترانه سنتی ایرلندی انتخاب کنم، چون بخش مهمی از کودکیام بوده است. باید اعتراف کنم در نوجوانی این نوع موسیقی را کاملاً رد میکردم و دوست نداشتم به آن گوش بدهم. اما حالا دوباره شروع کردهام به گوش دادن موسیقی ایرلندی و به آن علاقه پیداکردهام. پدرم بهتازگی در یک مغازه دستدومفروشی ترانهای را روی صفحه پیدا کرد و آن را به من داد. وقتی روی دستگاه گرامافون گذاشتم و به گوش دادم، حس کردم چقدر زیباست.»
ترانهای که کیلین به آن گوش داد، ترانه خنیاگر با نوازندگی ساز بادی شیموس انیس است.
کیلین میگوید: «دوران ابتدایی برای من لذتبخشتر از دوران متوسطه بود. در دبیرستان شاگرد خوبی نبودم و اذیت میکردم. نه اینکه زیادی شر باشم، اما فکر میکنم برای معلمها سخت بود چیزی یادم بدهند. حتماً برای پدر و مادرم هم سخت بود، چون آنها خودشان معلم بودند و میتوانستند حدس بزنند سر کلاس چطور شاگردی هستم.»
«مدرسهای که میرفتم خیلی مدرسه آکادمیک و علمی بود. جایی برای هنر نبود و بهجایش خیلی روی ورزش تأکید داشتند و من به آن کششی نداشتم. اما شانس آوردم که معلم انگلیسی خیلی خوبی داشتیم به نام آقای بیلی وال که شاعر و رماننویس بود. او خیلی من را تشویق کرد.»
ویلیام وال، اولین شاعر شهر کورک که بهعنوان ملکالشعرا هم انتخابشد در مصاحبهای که در سال ۲۰۲۱با مجله آیریش اگزمینر انجام داد، گفت: «کیلین در دوران مدرسه نمایشی به صحنه برد. با دیدن همان نمایش فهمیدم که او ذوق طبیعی برای این کار دارد. بهراحتی میتوانستید ببینید که این پسر توانایی بازگیری دارد. احتیاج به هیچ آموزشی ندارد. علاوه بر این، او مرد نازنینی است و باوجود این همه شهرت، علاقهاش را به ایرلند و شهر کورک را حفظ کرده است.»
کیلین میگوید: «داشتن یک معلم خوب نعمت بزرگی است. برای من که معلمهای زیادی در اطرافم داشتم، داشتن یک معلم خوب خیلی مهم بود. آنها میتوانند زندگی فرد را تغییر بدهند. همیشه فکر میکنم به کار آنها آنطور که باید اهمیت داده نمیشود. اما معلمها میتوانند زندگی شمارا به مسیر درست هدایت کنند.»
کیلین از همان اول میدانست برای بازی در نقش فیزیکدان نظری جی رابرت اوپنهایمر، باید بتواند افکار درونی این شخصیت را با کوچکترین حرکتهای بدن و صورت نشان بدهد.
میگوید: «فکر میکنم این همان مدل بازی است که همیشه برای من جذاب بوده. وقتی میتوانی فکر کردن شخصیت را در صورتش ببینی و چهره شخصیت تبدیل به منظرهای تماشایی میشود. میدانستم کریس (نولان) قرار بود چنین شیوهای در فیلم به کار ببرد.»
«بخش زیادی از این شخصیت، در افکار و در سرش میگذرد و برای همین، یکجور بازی درونی میطلبید. یکجور اجرای خلاصهشده و کوچک. از طرف دیگر میدانستم این فیلم قرار است با دوربینهای آیمکس فیلمبرداری شود که فرمتی با رزولوشن و جزییات تصویری فوقالعاده بالا است. این تصاویر قرار است روی پرده سینمای ۲۴ متری به نمایش درآید. با دانستن این جنبهها تکنیکی برایم مسلم بود اینجا، بازی فیزیکی لازم نیست.»
«جنبه مهم کار این بود که بتوان همه این فرآیندهای ذهنی شخصیت را فقط با صورت و چشمها نشان داد. اما میدانستم این فقط القای حس با چهره نیست. توانایی من در این بخش بازیگری زیاد نیست.»
«اینجاست که فکر میکنی شاید بهتر باشد جنبههای فردی خودت را وارد کنی. بعد همه اینها را باهم مخلوط میکنی و میشود نسخه کریس و نسخه من از شخصیت اوپنهایمر.»
کیلین در سالها نوجوانی خواننده و گیتاریست گروه موسیقی به نام سانز آو مستر گرین جینز بود. برادرش هم عضو این گروه بود. تا مدتها به نظر میرسید زندگی حرفهای او در موسیقی خواهد بود: «موسیقی کاری بود که واقعاً میخواستم انجام بدهم. نه کمتر، نه بیشتر. هیچ شک و شبهای در مورد اینکه ممکن است بخواهم وارد حرفه دیگری بشوم وجود نداشت و تا مدتها به نظر میرسید همینطور هم خواهد شد.»
گروه موسیقی آنها پیشنهاد قراردادی برای ضبط پنج آلبوم از طرف یک شرکت ضبط و پخش موسیقی از لندن دریافت کرد. اما جاهطلبیهای کیلین در این نقطه متوقف شد: «پدر و مادر من و پدر و مادر اعضای دیگر گروه، نگذاشتند این اتفاق بیفتد و کارشان درست بود! اگر من هم بودم نمیگذاشتم بچهام در آن سن کم روحش را در قراردادی به یک شرکت تجاری یا چیزی شبیه آن بفروشد.»
هرچند رد کردن قرارداد ضبط موسیقی، ضربه بزرگی برای هنرمند جوان بود، اما او زود با این مسئله کنار آمد: «باید بگویم واقعاً دلم شکسته بود، اما هر چه بود قبول کردم و به راهم ادامه دادم.»
موسیقی همچنان یکی از علایق جدی زندگی کیلین است.
کیلین میگوید اگر قرار باشد به جزیرهای متروک و دوردست فرستاده شود، یک کتاب را با خود خواهد برد: «انتخابم ممکن کمی متظاهرانه به نظر بیاید. من یک جلد کتاب از مجموعه آثار ساموئل بکت در خانه دارم که روی جلدش عکس پرتره زیبایی است از صورت جدی بکت. تمام این سالها با چشمهای نافذش از بالای قفسه کتابها به من نگاه میکند، چون تابهحال آن را برنداشتهام که بخوانم.»
«او یکی از نویسندههای محبوب من است و این کتاب مجموعه کاملی از همه آثارش است.»
ساموئل بکت زاده فاکس راک، نزدیک شهر دوبلین در سال ۱۹۰۶ است. او در سال ۱۹۶۰ برنده جایزه نوبل شد.
کیلین میگوید: «میدانم که باید همه آثارش را بخوانم و یک روز این کار را انجام خواهم داد. اگر قرار باشد به جزیرهای متروک و دوردست فرستاده شوم، فرصت عالی خواهد بود که این کتاب را اول تا آخر بخوانم. وقتی تمامش کردم، آن را با آن جلد زیبایش که انگار نگاهم میکند، جایی رو یک صخره میگذارم و بهاینترتیب شاید حسابمان باهم پاک شود!»/bbc