عصر ایران - گروهی از اصولگرایان جوان از سیاستهایی که در قبال جنگ غزه اتخاذ شده ابراز ناخرسندی کردند. این در حالی است که دو سال است با حذف رقیبان و خالصسازی دولت مطلوب آنها بر سر کار است ولی احساس میکنند تصمیمگیران دولت ابراهیم رییسی هم بوروکرات شدهاند و به همین خاطر پیشنهاد کردهاند "با الحاق بخشهای جدید به ساختار اداری دستگاههای فعلی، تبدیل کردن سازمانها به شوراها، پیوند دادنشان در شوراهای هماهنگی و ارتقای این شوراها به اشکالی از قرارگاه" از انفعال خارج شوند.
تارنمای رجانیوز از آنان ذیل عنوان «انسجام» یاد کرده که سرواژه عبارتی با هدف ائتلاف است. هر چند اغلب اسامی امضا کننده چندان مشهور نیست اما نارضایتی و متهم کردن دولت فعلی به انفعال را اگر هم بتوان به هواخواهان سعید جلیلی نسبت داد ولی تأیید کننده پیشبینی کسانی است که درسال 1400 گفته بودند بگذارید خودشان دولت و دیپلماسی را در دست بگیرند تا شعارهایشان محک بخورد و الزامات و اقتضائات سیاست و دیپلماسی خود را به آنها تحمیل کند و واقعگرا شوند.
حالا با این که حسن روحانی و جواد ظریف جای خود را به ابراهیم رییسی و حسین امیر عبداللهیان دادهاند از انتقاد جوانان عدالتخواه اصول گرا بوی سرخوردگی استشمام میشود.
متن بیانیه از این قرار است:
«1.عملیات ۱۵ مهر ۱۴۰۲ در غزه، یک زلزله شدید بود. اما مهمترین پیامد طوفان الاقصی و حوادث پس از آن ایجاد یک فضای عمومی و انسانی علیه رژیم در سراسر جهان و بهویژه امریکا و اروپا بوده است. خشمی عمومی و ابراز شده، که نوید شکلگیری یک آرایش سیاسی و مردمی ضدّ رژیم و همپیمانان آن، یا همان بلوک جهانی غرب، میداد. کیست که نداند سرنوشت اسرائیل چقدر به تاثیر این خشم عمومی در سبدهای رای حامیان این رژیم گره خورده است؟
شگفت این که چنین جوّ خشمآگین و انتقامخواهانهای با حضور و نفوذ جبهه مقاومت پدید نیامد. به گواهی رهبران محور مقاومت و شهادت آژانسهای غربی، این فضا چیزی نبوده که نتیجه مهندسی افکار عمومی یا هجمهٔ لشکرهای سایبری یا میانداری چهرهها و گروههای نزدیک به مقاومت باشد. این وضعیت بیش از هر چیز گویای فرصت بزرگی است که در برابر جبهه مقاومت پیدا شده است بی آنکه برای پدید آمدنش اقدامی مستقیم کرده باشد. اما آیا ما آماده استفاده از این فرصت هستیم؟!
گسترش مطالبات عدالتخواهانه علیه رژیم میتوانست و میتواند فشاری سیاسی و فزاینده به کشورهای غربی باشد، تا آن جا که روند کشتار وحشیانۀ مردم غزه را پایان دهد. همچنین فضای اجتماعی اروپا و آمریکا را آماده بازاندیشی درباره مواضع همیشه ضد اسرائیلی جمهوری اسلامی ایران و جبهه مقاومت سازد. اما نگاهی به تحرکات اجتماعی، سیاسی و مدنی دستگاههای جمهوری اسلامی ایران نشان میدهد ما آماده نیستیم. به رغم برخی تبلیغات بیپایه در رسانههای حاشیهای در ایران، منطقه و غرب، ما ایرانیان در این تحرکات وسیع جهانی نقشی نداشته ایم، بلکه عمدتا بسیار عقب هستیم. و این برای کشوری که بیشترین هزینههای داخلی و خارجی را برای آرمان فلسطین داده شگفتیآور است. تا جایی که اگر نبود مواضع صریح رهبر انقلاب اسلامی و برخی تحرکات نظامیان، میتوانستیم بپرسیم آیا واقعا ما در اسرائیلستیزیمان راستکردار و راستگفتاریم؟!
2.این انفعال نتیجه چه وضعیتی است؟! گریبان کدام بخش از دستگاه توسعهٔ خارجی سیاسی جمهوری اسلامی ایران را باید گرفت؟
در بعد نظامی و امنیتی، نیروهای وفادار، مجاهد و مخلص نظام، در این چهار دههٔ پس از جنگ تحمیلی بیشترین هزینهها را برای مقابله با اسرائیل و آمریکا در منطقه داده اند و پاکترین جوانان و شجاعترین مردان امت را فدای مقاومت کرده اند؛ تا جایی که نفوذ نظامی و امنیتیشان قلب استکبار را نشانه گرفته است. اما آیا این مجاهدت پیوسته و طولانی و خالصانه، پشتیبانی سیاسی و اجتماعی کافی را داشته است؟ آیا فضای فکری و سیاسی و فرهنگی در منطقه، اروپا و آمریکا به شکل مشابهی شاهد تحرک نیروهای فرهنگی و سیاسی دستگاههای نظام بوده اند؟
اگر نخواهیم مساله را به صورتبندیهای سهل الوصولی نظیر کمبود بودجهها، نبود نیروی نخبه یا فقدان مدیریت جهادی تقلیل دهیم، باید به وضعیتی فکری توجه کنیم که در دستگاههای متکفل سیاست فرهنگی خارجی جمهوری اسلامی ایران، نظیر سازمان فرهنگ و ارتباطات و طیف مشابهی از نهادهای مسئول، حاکم شده است و به شکلی نامولد چنان تحرکاتی را ضروری نمیبیند. یا به عکس نوعی از فعالیتها را در دستور کار دارد که نمیتواند سازنده پیوندهای علمی و سیاسی با نیروهای مستعد و معترض با گرایشهای مختلف مذهبی و فکری و فرهنگی در سراسر جهان شود.
بینشی که مجاهدت مجاهدان را وسیلهای برای توسعۀ تشیع هویتی میبیند و دیگری خود را در طیفبندیهای مذهبی جستجو می کند و همت خود را مصروف تبلیغات مذهبی و مناسک ملی کرده است. این در حالی است که آبشخور مقاومت و انقلاب در ایران، همیشه قرائتی ایدئولوژیک از تشیع بوده که حامل دعوتی جهانی به طرحی از قدرت و سیاست است. بله! ریشه همه مظالم در آن ستمهای جبرانناپذیری است که بر انبیا و اولیا علیهم السلام رفته است. اما اگر اهتمام و دغدغه ما به همین مظالم و همین دردهای امروز انسان نباشد، کجا آن زخمها و دردهای جگرسوز اهل الله شنیدنی و دیدنی خواهد بود.
نتیجه این وضعیت نه فقط انفعال و عقبماندگی نسبت به جهاد علیه استکبار است، بلکه موجب هزینههای نابجا برای مجاهدان جبهه مقاومت میشود. ریشههای شیعههراسی را در منطقه نباید تنها در بوقهای تبلیغاتچیهای انگلیس و اسرائیل جستوجو کرد. هزینههایی که نتیجه انتخابهای هویتگرایانهٔ ملی و مذهبی دستگاههای متکفل ارتباطات فکری و فرهنگی است را هم باید دید. و همینها است که هر از چندگاهی رهبران مقاومت را وا میدارد تا تاکید کنند آن تقابل اصلی نه شیعه و سنی یا عرب و عجم، که مقاومت و تسلیم است.
3.چه باید کرد؟ با آنچنان ریشهیابی که ذکرش رفت، چه سیاستی باید اتخاذ کرد؟
یک سیاست، اتخاذ رویکردی انتقادی و تذکر و هشدار نسبت به حاکمیت چنان بینش هویتگرایانهای در دستگاههای دیپلماسی فرهنگی و عمومی است. بینشی که تا عمیقترین لایههای تصمیمگیری نظام مقدس نفوذ کرده و جایگیر شده است. چنین رویکردی، یعنی انتقاد و هشدار، گرچه برای معدودی میتواند تکاندهنده باشد، اما در وضعیتی که بینشها تبدیل به سیاستها و سیاستها تبدیل به رویهها و رویهها تبدیل به اقدامات تکرارشونده و رسوبیافته شدهاند و گزینشهای منفعلانه فرصتها را یکی پس از دیگری بر باد میدهند، چون موقعیتهای پیش آمده را اصلا فرصتی نمیدانند، تذکر و هشدار و انتقاد نمیتواند کار اصلی باشد.
سیاست دیگر اقدام به نوعی تغییرات اداری و ساختاری است. الحاق بخشهای جدید به ساختار اداری دستگاههای فعلی، تبدیل کردن سازمانها به شوراها، پیوند دادنشان در شوراهای هماهنگی، ارتقای این شوراها به اشکالی از قرارگاه، و امثالهم، گرچه بدوا موجب نوعی تحرک اداری است اما نمیتواند حامل نیروی تصمیم باشد. همان بینشهای جاگیر و رویههایی که تبدیل به عادت شده اند، همه این اقدامات اداری را خنثی میکنند و به عقب برمیگردانند؛ و بلکه موجب ناامیدی و سرخوردگی از امکان تحول میشوند.
آنچه با آن مواجهیم یک وضعیت روحی است. وضعیتی که مبارزه را پایانیافته تلقی میکند و مدتهاست خود را برای یک زندگی امن و عادی آماده کرده است. تمایل به عادیسازی روابط با امریکا، توافق با قطبهای بلوک سازش در منطقه، و تلقی از جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک بازیگر عادی از نتایج چنین وضعیتی است. منحصر به چپ و راست هم نیست؛ آنچنان که مواضع سیاسیون اصولگرا، اصلاحطلب و نواصولگرا در این روزهای پس از ۱۵ مهر ۱۴۰۲ نشان میدهد. همان آرایشی که اکنون در حال آماده شدن برای پیروزی در انتخابات اسفندماه است.
واکنش به چنین وضعیتی نیازمند سیاستی بنیادیتر است. رویکردی باید در پیش گرفت که بتواند نیروی انقلابی را، نیرویی که مدعی شکلی از بودن انسان در این جهان است و نمیخواهد به مرزهای تاریخی و هویتی محدود بماند، جذب کند و به کار بیندازد. به تناسب چنان رویکردی باید اقدامات شجاعانهای انجام داد:
نخست: شکلدهی به ائتلافی از نیروهای معتقد به تشیع تحولخواه ایدئولوژیک که آمادۀ احیای امر سیاسی و توقف جریان تنزیل سیاست به اداره و فرهنگ و امنیت اند. لازم است تمام نیروهای ایدئولوژیک درون حاکمیت با قبول مرجعیت این ائتلاف سیاسی مانع بازتولید روندهای پدرسالارانه و محفلی گذشته شوند. به خصوص از سپاه پاسداران به عنوان کانون این نیروها در حاکمیت و حامی اصلی آن در گروههای مردمی توقع میرود ضمن اعتماد به این حرکت مسیر استقلال و بلوغ آن را هموار سازد.
دوم: ورود ائتلاف در عرصۀ سیاسی گام دوم خواهد بود. امری که در صحنۀ داخلی میتواند با به رقابت کشیدن تشیع ملیگریانه و هویتی در قالب سازوکارهای انتخاباتی و بسیج عمومی از انتخابات دور دوازدهم مجلس شورای اسلامی آغاز گردد؛ و در عرصۀ جهانی نیز با توسعۀ مناسبات سیاسی با گروههای مستعد برونمذهبی تداوم یابد.
سوم: دستگاههای دیپلماسی فرهنگی ، عمومی و اقتصادی همچون سازمان فرهنگ و ارتباطات فارغ از ماهیت دیپلماتیک، تجانسی با هدف پیوند با جریان های مستعد و معترض جهانی ندارند. تنها با انحلال این دست سازمانهای کمخاصیت و پرخرج و در اختیار قرار گرفتن این منابع در ساختارهای بر آمده از ائتلاف ایدئولوژیک میتوان از این فرصت عظیم جهانی بهره برد. این امر با لابیگری و چانهزنی محقق نخواهد شد. تنها با توفیق ائتلاف در رقابت سیاسی، میتوان امید به چنین تصمیمی تحولی داشت.»
اسامی در این دو نشانی ذکر شده است: