با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان شبان شدهای
بر طور برو ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دشت طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن
جانا حضرت دوست
عشق است حضرت مولانا
دست مریزاد آقای محمدی و همکاران تان
"گر بی دل و بی دستم، وز عشق تو پا بستم،
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم،
در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی،
زان شد که تو میدانی، آهسته که سرمستم"